نظریه‌ی جدایی انتقاد از شاه‌نامه و فردوسی

پیش از این­که به تناقض‌­ها در شاه‌نامه پرداخته شود یا از انتقادها بر شاه‌نامه و فردوسی سخن گفته شود، به‌جا و مناسب این است تا رابطه‌ی فردوسی و شاه‌نامه مشخص شود؛ بعد از مشخص ­شدنِ این رابطه می‌­توانیم از چرایی تناقض و چگونگی انتقاد بر شاه‌نامه و فردوسی سخن بگوییم. آن‌چه را که می­‌توان با صراحت در مناسبت فردوسی و شاه‌نامه گفت، این است‌که فردوسی شاه‌نامه را نظم کرده است.

بنابراین فردوسی مسوول رویکرد نظم شاه‌نامه است و از نگاه­ کم و کاستی­‌های چگونگی نظم شاه‌نامه می­‌توانیم بر فردوسی انتقاد وارد کنیم. اما از نظر موضوع و محتوای داستانی و تناقض­هایی­ که بنابه عقلانیت معاصر می‌­تواند در شاه‌نامه قابل تشخیص باشد، نمی­‌توان بر فردوسی انتقاد وارد کرد. مشخص است‌که چرا نمی­‌توان بر فردوسی انتقاد وارد کرد؛ برای این­ که فردوسی خالق داستان­‌های شاه‌نامه نیست. داستان‌­های شاه‌نامه به‌عنوان حقیقت‌­های داستانی اساطیری و حماسی قبل از فردوسی وجود داشت. فردوسی آ‌ن‌ها را نظم کرد و احتمال دارد چند داستان را در تسلسل داستانی شاه‌نامه جابه‌جا کرده باشد.

این جابه‌جایی به اساس روایت پادشاهی صورت گرفت. به طور مثال داستان بیژن و منیژه را فردوسی در دوره‌ی پادشاهی کیخسرو جابه‌جا کرد بنابه چند نشانه: بیژن پسر گیو است و گیو از پهلوانان دوران کیخسرو است. کیخسرو در جام گیتی‌­نما بیژن را می­‌بیند و رستم برای رهایی بیژن به توران می‌­رود. در کل در جابه‌جایی این داستان­‌ها و در پیونددهی آن‌ها با رویدادهای داستانی قبل و بعد از آن داستان دقت و توجه شده است‌که بنابه تسلسل داستانی و خط روایتی، برای خواننده­‌های معمولی، جداتافته‌ی جدابافته به نظر نمی­‌رسند.

درباره‌ی تناقض‌­های موضوعی و محتوایی شاه‌نامه باید گفت‌که این تناقض‌­ها به فردوسی ارتباط نمی­‌گیرد؛ برای این ­که در داستان‌­ها چنین تناقض‌­هایی وجود داشته و مردم آن‌ها را به عنوان حقیقت قبول و باور داشته ­اند که چنین رویدادهایی اتفاق افتاده است. اگر بخواهیم به تناقض­‌های داستانی شاه‌نامه اشاره کنیم که از نظر علم و عقل و منطق معاصر قابل قبول نیست ­به تناقض­‌های داستانی زیادی بر می­‌خوریم که اتفاق آن‌ها به طور طبیعی در زنده‌گی بشر ناممکن بوده است.

ضحاک یک روز کم، هزار سال پادشاهی می­‌کند. فریدون پنج صد سال پادشاهی می­‌کند. رستم در جنگ با اسپندیار بیشتر از شش صد سال عمر دارد: «ز شش صد همانا فزون است سال/ که تا من جدا گشتم از پشت زال». زال در نخستین سال­‌های پادشاهی منوچهر به دنیا می­‌آید و مرگ رستم در زنده‌گی زال اتفاق می­‌افتد، پس از مرگ رستم تا پادشاهی بهمن زنده است. فرامرز در جنگ با بهمن کشته ‌‌‌می‌­شود، بهمن زال را اسیر می‌­کند و بعد رها می‌کند. فریدون خود را اژدها می­‌سازد و در برابر پسران­اش ظاهر می­شود. اژدها در هفت­خوان با رستم سخن می‌گوید. داستان­ اسکندر نیز رویدادهای غیر قابل باور دارد. به این رویدادها که اشاره شد، همه از نظر سنجش‌های عقلی روزگار ما تناقض دارند.

با وصف این‌همه رویدادهای داستانی به ظاهرمتناقض در شاه‌نامه، اصولاً نمی­‌توانیم بر فردوسی انتقاد وارد کنیم و بگوییم: فردوسی نمی­دانست‌که انسان نمی­‌تواند خود را اژدها بسازد، یا اژدها مانند آدم­ سخن بگوید و… . من درباره‌ی فهمِ بحث پیکرگردانی خواننده‌ها را به مقاله‌ی «پیکرگردانی در اساطیر» ارجاع می‌دهم (رستگار فسایی، 1381، 95- 116). مهم نیست‌که فردوسی می‌­دانست یا نمی‌­دانست، مهم رویدادهای داستانی‌­ا‌ی بود که وجود داشت، بنابه باور مردم حقیقت داشت و بیان‌گر تجربه‌ی معرفتی و داستانی چندین نسل بود. فردوسی در تداوم همین تجربه‌ی معرفتی و داستانی شاه‌نامه را نظم کرده است.

بنابه باور و تجربه‌ی معرفتی و داستانی مردم از زنده‌گی و روزگار، این رویدادهای داستانی در ظاهرمتناقض،  ساخته‌گی و جعل نبود؛ بلکه حقیقت­‌های داستانی پذیرفته­ شده و قابل قبول بودند که هیچ شک و تردیدی در قبول آن‌ها وجود نداشت. اگر بخواهیم قبول حقیقت را بر مبنای فلسفه‌ی پراگماتیک و عمل­‌گرایی بررسی کنیم، از مردم بپرسیم که شما چه فکر می­‌کنید و چه باور دارید، قبول و ناقبول فکر و باور آن‌ها را معیاری برای حقیقت بدانیم؛ باید برویم به روزگار فردوسی و از مردم همان روزگار بپرسیم. اگر چنین امکانی وجود می­‌داشت، شاید بیشتر از نودونُه در صد مردم آن روزگار، این رویدادهای داستانی را که از نظر ما ظاهر متناقض دارند، به نظر آن‌ها تناقض نداشتند و در باور و برداشت فرهنگی مردم آن روزگار حقیقت داشتند.

تبادل و پیکرگردانی در تفکر انسان باستانی این امکان را فراهم می­‌کرد که یک فرد، خودش را درخت تصور کند و یا درخت را انسان. بنابراین در تفکر انسان باستانی، جانداران، انسان‌­ها و بی‌جان­‌ها می­‌توانند بی‌نهایت به هم و به چهره­‌های متفاوتی تبدیل شوند که این منطق جان‌دارانگاری و تبادل به تفکر انسان باستانی و اساطیری امکان می­داد تا داستان‌­ها و روایت­‌هایی را طبق نتیجه و چگونگی پدیدار فکری انسان باستانی ارایه کند اما ا‌مروز از دید ما متناقض به نظر می‌رسند. این تناقض، نیازمند تامل و اندیشه است تا ما بنابه این تناقض‌­ها بتوانیم چگو‌نگی شکل­‌گیری تفکر انسان را درک و تشخیص کنیم.

بشر باستانی به نرم­ابزارها و سافت­‌های عقلی، کلامی، منطقی و علمی‌ای‌که ما به آن دست یافته­‌ا‌یم دست نیافته بودند.آنها فقط به نرم­‌ابزار اساطیری در تفکر دست یافته بودند که در این سافت، مرز بین واقعیت (جهان بیرون) و ذهن (رویدادهای عصبی) چندان مشخص نبود و آنچه را که انسان در ذهن یا خیال خود به یاد می­‌آورد، با چیز و رویدادی‌که در بیرون می­‌دید در حقیقی­ بودن آن‌ها تفاوتی نمی‌گذاشت. یک رویداد یا یادآوری ذهنی برایش همان‌قدر حقیقی بود که یک رویداد واقعی.

انسان باستانی، موقعی‌که دوست مرده‌­اش را به یاد می­‌آورد یا در خواب می‌دید، باورش این بود که او را دیده و با او سخن گفته است. این تصورش به این معنا بود که دوست­اش از جهان نامرئی وارد جهان مرئی شده است، حضور به هم رسانده­ و بعد به جهان نامرئی رجعت کرده است.

تخیل به این معنا نیست‌که نیروی معنوی، روحانی یا شیطانی در وجود انسان باشد و از وجودش بیرون شود و برود چیزها را فراتر از زمان و مکان یا در زمان­‌ها و مکان‌­های متفاوت ببیند و هم‌زمان در زمان و مکان­‌های متفاوت باشد و رویدادها و چیزهای متفاوت را از زمان­‌ها و مکان­‌های متفاوت، به هم مناسبت و ربط بدهد. بلکه تخیل رویدادی مغزی یا فعالیت‌­ها و همکاری­‌های بخش‌­های مغز با هم است برای ارایه‌ی تصویری از واقعیت­‌ها که آن واقعیت­­‌ها نابود شده ­اند یا در غیبت قرار گرفته‌اند.

بنابراین تخیل ترکیب و مناسبت‌دهی خلاق تصویر واقعیت­‌هایی است‌که از واقعیت در مغز ثبت شده و فیلم و تصویر واقعیت در ذهن مانده است. مغز انسان این تصاویر جاه­مانده از واقعیت‌­ها را (هر واقعیتی کیفیت تصویری (مغشوش یا شفاف) خود را دارد) باهم به طور خلاق ترکیب می­‌کند و بنابه خواهش و آرزوی فرد، رویدادهای روایتی و معرفتی متفاوتی را ابداع و خلق می­‌کند. اما انسان باستانی چندان تفکیکی بین رویداد واقعی و ذهنی (تخیلی) نداشت. از این نگاه داستان­‌های در ظاهر متناقضِ شاه‌نامه، صورت­‌تفکر انسان باستانی است‌که خود را در داستان و روایت نشان می‌­دهد.

مهم­تر از همه به داستان‌­های در ظاهر متناقضِ شاه‌نامه از نظر علم اساطیری (اسطوره­شناسی)، روان‌کاوی و علم هرمنوتیک باید دید. زیرا در اسطوره‌شناسی امروز، داستان­های اساطیری مانند داستان فریدون، ضحاک، زال، جمشید و حتا رستم، دربردارنده‌ی حقیقت­‌هایی در زنده‌گی بشر است‌که اهمیت مطالعه را دارد و می‌­تواند از این داستان‌­ها واگشایی معنایی شود و حتا می­‌تواند روایت و داستان از یک رویداد واقعی مانند سیل، زلزله، برف، بهار، تابستان، خزان و زمستان باشد که در روایت داستانی ارایه شده است و به عنوان چهره­‌های انسانی شریر یا نیک، شخصیت یافته‌­اند.

بنابراین برای این داستان­‌های در ظاهر متناقض شاه‌نامه از فردوسی نمی­‌توان انتقاد کرد که گویا او عقلی سنجش نکرده و درستی و نادرستی رویدادهای داستانی را ندانسته است؛ درحالی­ که مهم، دانستن و ندانستن فردوسی نیست، چون کار فردوسی انتقال بیان موضوع از نثر به نظم است، نه تحلیل عقلی و تاریخی رویدادهای داستانی که این رویداد داستانی چه زمانی اتفاق افتاده و از نظر عقلی چقدر قابل توجیه است یا نیست. مهم رویدادهای داستانی استند که جدا از عقل­‌پذیری و عقل‌­ناپذیری وجود داشته و فردوسی آن‌ها را نظم کرده است و در ضمن نظم، تاکید بر معناداری چنین رویدادهای داستانی نیز شده است:

تو این را دروغ و فسانه مدان              به رنگ فسون و بهانه مدان

از او هرچه اندر خورد با خرد            دگر بهره‌ از رمز و معنی برد

فردوسی با نظم این داستان‌­ها به این داستان­‌ها ماندگاری بخشید و برای معرفت داستانی گذشته‌گان ارج گذاشت و با امانت‌­داری و صداقت، معرفت داستانی آن‌ها را از رویدادهای زنده‌گی و جهان نظم کرد.

داستان­‌های در ظاهر متناقضِ شاه‌نامه به شاه‌نامه از نظر شکل­‌گیری و چگونگی تبارز و پدیدار تفکر انسانی اهمیت  می­‌دهد. زیرا نشان می­‌دهد که تعدادی از داستان­‌های شاه‌نامه از خیلی گذشته­‌های دور شکل گرفته است. از زمان‌هایی­‌که هنوز مرز مشخصی بین واقعیت و تخیل و بین جانداری و بی‌جانی (امر زنده و مرده) شکل نگرفته بوده است. برای این­‌که داستان‌­های در ظاهر متناقض شاه‌نامه را می‌­توان از نظر اسطوره­‌شناسی تعبیرهای طبیعت­‌گرایانه کرد و شخصیت­‌های داستانی این داستان­‌ها را رویدادهای طبیعی دانست. طوری­ که اسطوره­‌شناسان، شخصیت ضحاک را رویداد طبیعی و غار آتش‌فشانی می‌­دانند.

از این رویدادهای در ظاهر متناقض می‌توان تاویل‌های روان­‌شناسانه و روان­‌کاوانه ارایه کرد، طوری­‌که فروید از داستان­‌های اساطیری یونانی، تاویل­‌های روانکاوانه ارایه کرده است. بنابراین داستان­‌هایی در ظاهر متناقض شاه‌نامه تا دلایل انتقاد بر موضوع و محتوای داستانی شاه‌نامه باشند، می‌توانند امکان‌هایی برای مطالعه‌ی چگونگی شکل­گیری اندیشه‌ی اساطیری انسان باشند. به داستان‌هایی در ظاهر متناقض شاه‌نامه بایستی دید معرفت‌شناسانه‌ی معاصر و علمی داشته باشیم.

مهم‌تر از همه نمی‌توانیم این توقع را از فردوسی داشته باشیم که او کیهان‌شناس‌، فیمنیست، فیلسوف، مدافع حقوق بشر و… مانند دانش‌مندان امروز باشد. فردوسی انسان روزگار خود است. اگر بیت‌های ضد زن در شاه‌نا‌مه وجود دارد، آن بیت‌ها از فردوسی نیست، از شخصیت‌های داستانی شاه‌نامه است. تعدادی، بیت‌های ضد زن شاه‌نامه و بیت‌های نژادپرستانه‌ی شاه‌نامه را می‌گویند این بیت‌ها جعلی است، چرا؟ برای این‌که وجود چنین بیت‌هایی از شخصیت فکری فردوسی به دور است. این دیدگاه نادرست است، زیرا نخست این‌که فردوسی این بیت‌ها را از زبان شخصیت‌های داستانی شاه‌نامه گفته است. دوم این‌که فردوسی فردی است طبق فکر و ارزش‌های جامعه‌ی سده‌ی چهارم زندگی می‌کند، فکرش مانند دانش‌مندان حقوق بشر، حقوق زن و… روزگار ما نیست، ما نباید چنین توقعی را از فردوسی داشته باشیم. مشکل در فکر فردوسی نیست، مشکل در توقع ما از فردوسی است. سوم این‌که شاه‌نامه روایتی است از زندگی و ارزش‌های چند هزارساله‌ی بشری؛ بنابراین قرار نیست از فردوسی توقع داشته باشیم که او فکر چند هزار ساله‌ی بشری را طبق فکر روزگار ما اصلاح کند. بهتر این است فردوسی را فردی فکر کنیم که طبق ارزش‌های فرهنگی و فکری انسان سده‌ی چهارم فکر می‌کرده است.

جامعه‌های بشر در هر روزگاری حقیقت‌های مسلم فکری و فرهنگی خود را داشته و دارد. جامعه‌ی روزگار فردوسی حقیقت‌های مسلم فکری و فرهنگی خود را داشته است. فردوسی نیز طبق همان حقیقت‌های مسلم فکری و فرهنگی جامعه‌ی روزگار خود فکر می‌کرده است. فردوسی ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، کارل پوپر و… روزگار ما نیست‌که از او توقع داشته باشیم بنابه ارزش‌های فکری روزگار معاصر فکر کند. فردوسی انسان روزگار خود بوده است.

بنابراین نخست باید محتوا و موضوع شاه‌نامه را جدا از فکر و برداشت فردوسی بدانیم. به این اساس انتقاد از محتوا و موضوع شاه‌نامه و انتقاد از فردوسی از هم جدا باید باشد. انتقاد از موضوع و محتوای شاه‌نامه نیز بنابه درنظرگیری سیر اندیشه، فرهنگ و برداشت‌های جامعه‌ی بشری باید باشد. دوم انتقادی اگر از فردوسی صورت می‌گیرد، بایستی انتقاد ادبی از فردوسی باشد این‌که فردوسی چقدر توانسته در نظم شاه‌نامه موفق عمل کند.

اگرچه بنابه محتوا و موضوع شاه‌نامه نمی‌توان از اندیشه و فکر فردوسی انتقاد کرد، زیرا اندیشه و فکر شاه‌نامه جدا از اندیشه و فکر فردوسی است. فردوسی به عنوان ناظم و حتا آفریننده‌ی شاه‌نامه مسوول عقاید، رفتار و برداشت شخصیت‌های داستانی شاه‌نامه نیست. درصورتی‌که بخواهیم بنابه محتوا و موضوع شاه‌نامه از فردوسی انتقاد کنیم که چرا فردوسی داستان‌هایی را در شاه‌نامه نظم و تدوین کرده است‌که در عقل نمی‌گنجد. این‌که می‌گویم در عقل نمی‌گنجد، این حکم درست نیست، زیرا عقل بشری در هر روزگاری تفاوت می‌کرده و تفاوت می‌کند. در این صورت مکلف به این استیم که درکی از حقیقت‌های فکری، فرهنگی و عقلی روزگار فردوسی داشته باشیم، این‌که حقیقت‌های مسلم فکری، فرهنگی و عقلی روزگار فردوسی چگونه بوده است.