تأثیر عرفان خراسانی بر تساهل سیاسی و اجتماعی در هند

هند و افغانستان رابطه‌ای طولانی با هم داشته و دارند، به اندازه‌ای که امروز دولت و ملت هند، یار و همکار ترقی اجتماعی در افغانستان هستند و در پروژه‌های مختلف عمرانی به افغانستان کمک می‌کنند؛ همان‌گونه روزگاری نه‌چندان دور، هندوستان خود را مدیون عنایات عارفانه و فرهنگِ مدارای صوفیانۀ خراسانی می‌دید که از افغانستان به هند می‌آمد و باعث توسعۀ اجتماع مداراگر و صلح‌آمیزی در هند شد که هنوز برکت آن در جامعۀ مدرن هند قابل مشاهده است.

هند اگر برای افغانستان پارلمان و جاده ساخته است، مدیون است به افغانستانی که خواجه معین‌الدین چشتی و بیدل و امیرخسرو و میر سیدعلی و پیر کابلی و دیگران را به هند تحفه داده است. تأثیر عرفان و البته عرفای خراسانی در جامعۀ هند، تأثیری قابل ملاحظه است. بدون شک نمی‌توان فرهنگ امروز هند را بدون عنایت به صوفیانی که محبت و مدارا و دوستی را آموزش و گسترش دادند، بررسی کرد. مثلی است که مؤمنین هند نه به شمشیر سلطان محمود که به صحبت‌های میر سیدعلی همدانی، تسلیم آیین جدید شدند.

آنچه که تعالیم صوفیان خراسانی در هند به یادگار گذاشت، با توجه به ظرفیت‌هایی که از آمیزش و گاه نزاع دین‌های مختلف در هند وجود داشت، جریانی پویا با تعالیمی درخشان و صلح‌آمیز بود که نتایج بسیار طبیعی‌اش یکی «دین الهی» جلال‌الدین اکبر بود و دیگری «مجمع‌البحرین» داراشکوه، شاهزاده مغولی هند ؛ کتابی که سعی در نزدیکی دو آیین هندو و اسلام داشت و پس از ترجمۀ اوپانیشاد مقدس هندوها به فارسی‌دری توسط این شاهزاده نوشته شد. نتیجۀ غیرمستقیم دیگرش آیین سیک بود که باز از اختلاط دو دین قدیم و جدید برای آشتی و مدارا ساخته شد؛ اما این همۀ نتایج نبود. و همین طور طریقۀ چشتیه که پس از خواجه معین‌الدین، جانشین هندی‌اش، خواجه نظام‌الدین اولیا، آن را گسترشی فرادینی داد و امروز، هم مقبرۀ خواجه نظام و هم سنت فکری او زیارتگاه خاص و عام و مُلهم نیک‌ورزی‌های فراوان در جامعۀ هندوستان است.

به گفتۀ جامی: «هدف این تعالیم، ایجاد یک فضای دوستانه و یک زندگی صلح‌آمیز بود. همچنان تعالیم متصوفین، اثرات خوبی در جامعۀ هند بر جای مانده است. البته قبل از خواجه معین‌الدین چشتی، عرفای دیگری مانند خواجه محمد ابن احمد چشتی بوده که همراه با سلطان محمود غزنوی به هند آمده بود.» شیخ معین‌الدین با آمدن به هند، مقیم شهر اجمیر شد و به‌عنوان خواجۀ اجمیر شهرت یافت و به‌زودی با مریدان بی‌شمارش، دهلی و راجستان را تسخیر کرد و زیاد نگذشت که از دکن تا جنوب هند، این فرقه فراگیر شد. بزرگانی چون فریدالدین گنج‌شکر که او نیز اصالتی خراسانی داشت و بختیار کاکی، محمد گیسودراز، شیخ نصیرالدین محمود و دیگران، هر کدام در هر گوشه از هند، چراغ معرفت تازه‌ای را روشن کردند.

«این تنها طریقۀ چشتیه نبود که در هند خانقاه و مراکز تعلیمی داشت. با آمدن شیخ باقی‌الله از مشایخ برجستۀ تصوف در طریقۀ نقشبندیه، دهلی و برخی شهرهای هند شاهد حضور خانقاه‌ها و دانشمندان عارفی بوده است که نه‌تنها برای بینش عرفانی بل برای تفکر و جهان‌بینی اسلام، نقش‌آفرین بوده‌اند.». و بعد تفکر عرفانی با این دو فرقۀ صوفیه و البته دیگر فِرق متصوفه که اگرچه زیاد فراگیر نبودند اما رونق داشتند، تبدیل به جریانی پویا و بعدها سیاسی شد. «به هر حال، این یک جریان قوی فکری در میان اهل علم و عرفان در هند آن زمان بود.» به‌خصوص که شیخ احمد سرهندی کابلی، بعدتر شیخ سلسلۀ چشتیه شد و کم‌کم از وحدت وجودی به باور وحدت شهودی رسید که همان تفکر صوفیان خراسانی بوده است.

اگر آثار منثور به زبان فارسی صوفیان هندی را بررسی کنیم، با گنجینه‌ای از میراث مشترک مواجه می‌شویم و همچنین تأثیر شگرفی که تصوف در جامعه و فرهنگ هندی گذاشت. این آثار را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد، مثلاً: «کتاب‌هایی در زمینۀ سیر و سلوک»، «شرح فارسی بر کتاب‌های مهم صوفیه»، «تذکره‌هایی مشتمل بر شرح احوال مشایخ»، «مکتوبات»، «ملفوظات» و «اجاره‌نامه و خلافت‌نامه‌هایی» که مشایخ برای جانشینان خود به فارسی صادر می‌کردند.

صوفیان خراسانی با این‌که به‌طور جدی از سیاست پرهیز داشتند، اما نوعی سیاست‌گریزی اجتماعی را تبلیغ می‌کردند. به‌طور مثال صوفیان برعکس فقها، در مسایل شرعی سخت‌گیری نداشتند، پیروان ادیان دیگر را گمراه نمی‌دانستند و قائل بر این بودند که همۀ راه‌ها به حقیقت می‌رسد. برای این مثلاً وقتی شاعری چون «عرفی شیرازی» مقیم هند می‌شود، بر اساس زندگی صوفیانه‌ای که در هند رایج شده، چنین می‌سراید:

چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

یا

در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود

آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود

کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک

صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود

در سبک‌ روحی مثل بودند طاعت‌پیشگان

از مصلای ریا بر دوش کس باری نبود

یا مثلاً بیدل دهلوی، شاعر مشهور صوفی و از نزدیکان پادشاه صوفی‌مسلک هند، داراشکوه، دربارۀ اختلاف ادیان می‌گوید:

اختلاف خلق، بیدل در لباس افتاده است

ورنه یک رنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ ی

یا مثلاً می‌گوید:

از معنی دعای بت و برهمن مپرس

این رام‌رام نیست، همان الله الله است

و این دقیقاً برخاسته از سنتی بود که عرفان خراسانی به هند آورده بود؛ سنتی که جهان را از دریچۀ وحدت وجود می‌دید؛ وجودی یگانه که چون پرهای طاووسی در آیینه به چندین رنگ انعکاس یافته، اما مجموع این رنگ‌هاست که طاووس را می‌سازند.

حیرت دمیده‌ام گل داغم بهانه‌ای است

طاووس جلوه‌زار تو آیینه‌خانه‌ای است

و چون به جای هر گروه دیگری، صوفیان مراجع دینی اسلام در هند بودند، نه‌تنها باعث تنش مذهبی با دیگر ادیان نشدند، بلکه نوعی زندگی مسالمت‌آمیز را تبلیغ کردند؛ نه‌تنها مسالمت‌آمیز بلکه گاهی به امتزاج هم می‌انجامید، چنان‌که داراشکوه و جلال‌الدین اکبر، هر دو به چنین فکری بودند. از طرف دیگر، تصوف به‌عنوان مشی رسمی حکومت و حاکمان نیز به‌عنوان سیاستی که سلطۀ مسلمانان را استحکام می‌بخشید، در طی سال‌ها و قرن‌ها ادامه داشت. حاکمان مختلف مسلمان در طول تاریخ هند به‌شمول بابر و فرزندانش، بالأخص داراشکوه و جلال‌الدین اکبر و البته همایون، هم خود ملتزم تصوف بودند و هم تصوف را به‌عنوان نهاد پالیسی‌ساز در سیاست داخلی و برقراری امنیت عمومی و صلح بین فرقه‌های مختلف دینی به کار می‌بردند. این دریافت سیاسی از عرفان، ریشه در دوران اکبرشاه داشت و البته قبل از آن در دوره‌هایی از آمیزش مذاهب و طریقه‌های مختلف در هند، در زمان جانشین اکبرشاه، جهانگیر فروکش کرده، ولی در زمان شاه‌جهان از نو زنده شد و این بار به اوج تکامل خود رسید.

کسی که بیش از همه در این کوشش نقش داشته، بی‌گمان شاهزاده محمد داراشکوه، فرزند ارشد شاه‌جهان و ولی‌عهد امپراتوری هند است. داراشکوه مانند جدش اکبرشاه، شیفتۀ عرفان و ظرایف و دقایق مکتب‌های نظری چه اسلامی و چه هندو بود. او به فراست دریافت که تفکر پیچیدۀ هند به‌رغم اساطیر آن و بت‌پرستی ظاهری‌اش، تفکری است به غایت عرفانی و در نهایت توحیدی و چون اسلام به وحدت اعتقاد دارد. بنابراین در کُنه، میان این دو راه حقیقت اختلافی نیست و اگر هم به فرض افتراقی باشد:

اختلاف خلق، بیدل در لباس افتاده است

ورنه یک‌رنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ

و این اندیشه بیش از همه در شعرهای شاعر بزرگ، عبدالقادر بیدل که دوست و مرید داراشکوه بوده، بیشتر نمودار و قابل ردگیری است. داراشکوه در مقدمۀ رسالۀ مجمع‌البحرین می‌نویسد: «می‌گوید فقیر بی‌اندوه، محمد داراشکوه، که بعد از دریافت حقیقة‌الحقایق و تحقیق رموز دقایق مذهب حق صوفیه و فایزگشتن به این عطیّه عظمی، در صدد آن شد که درک کُنه مشرب موحّدان هند و محققان این قوم قدیم نماید. با بعضی از کاملان ایشان که به نهایت ریاضت و ادراک و فهمیدگی و غایت تصوف و خدایایی و سنجیدگی رسیده بودند، مکرر صحبت داشته و گفتگو نمود و جز اختلاف لفظی دریافت و شناخت، تفاوتی ندید. از این جهت، سخنان فریقین را تطبیق داد و بعضی از سخنان که طالب حق را دانستن آن ناگزیر و سودمند است، فراهم آورده، رساله‌ای ترتیب داد؛ و چون مجمع حقایق و معارف دو طایفۀ حق‌شناس بود، مجمع‌البحرین مرسوم گردانیده…»

داراشکوه همواره در پی مصاحبت اهل معنا بود و مشایخ عرفان و تصوف را از جان و دل می‌ستود و نیز به دیدار مردان بزرگ زمان خود شوق داشت. به دیدن «میان‌میر» می‌رفت و با او مأنوس بود. با مولاشاه حشر و نشر می‌کرد. برخورد خود را با این شیخ در رسالۀ سیکنةالاولیا با لحن احترام‌آمیزی نقل کرده است. میان‌میر او را نوازش می‌کند و به طی طریق به سوی کعبۀ مقصود دعوت می‌کند. پس از دیدار با مولاشاه بدخشانی، مرید او می‌شود و به سلسلۀ قادریه می‌گرود و آداب ریاضت مانند حبس دم و ذکر نام اعظم را از او می‌آموزد. داراشکوه در رسالۀ حق‌نما یادآور می‌شود که در شب جمعه، هشتم رجب سال 1055 هجری، به او الهام شد که بهترین راه اولیای خدا همان سلسلۀ قادریه است.

داراشکوه حال خود را برگزیده و نظرکرده می‌دانست. داراشکوه نه فقط به عرفان اسلامی دل‌بسته است، بلکه می‌خواهد آن را در سایر ادیان نیز بیابد. بدین ترتیب نقش شگفت داراشکوه را نمی‌توان در گسترش معرفت عرفانی خراسانی در هند و به‌خصوص در حوزۀ سیاست نادیده گرفت. پس از او اگرچه برادر متعصبش بر تخت نشست، اما آموزه‌های او تبدیل به سنتی در هند شد به‌طوری که بزرگانی مثل میرجلال‌الدین و میر سیدعلی، توانستند در هند جای باز کنند و شیوۀ دین‌ورزی عارفانه را رواج بدهند. این دین‌ورزی عارفانه باعث شد که بعدها از یک طرف دین‌های مختلف مثل فرقۀ سیک و از این‌گونه فرقه‌های دینی به‌وجود بیاید. همین طور فرقه‌های مذهبی مثل احمدیه و اسماعیلیه هر دو، تنها در سرزمین هند مجال ادامۀ حیات داشتند و از طرفی مذاهب مرسوم اسلامی نیز قرابت‌های هندی خاص خود را بیابند.

مذهب حنفی و مذهب جعفری در هندوستان هر دو بیشتر از این‌که فقه‌محور باشند، معرفت‌محور بودند و به این خاطر، این بزرگان تصوف بودند که مراجع دینی شدند و هنوز هم هستند. این مراجع دینی، رابطه‌ای مسالمت‌آمیز با دیگر ادیان و قرابت‌های متساهلانه با دیگر فرقه‌های مذهبی داشتند و بالأخره در سیاست، نوعی هم‌گرایی و خودباوری ملی را تبلیغ می‌کردند. به همین دلیل هم بود که در روزگار جدید هند، مسلمانان و هندوها و دیگر فرقه‌های مذهبی به‌شکلی برابر با گاندی‌جی، برای استقلال هندوستان و رقم‌زدن فرهنگ سیاسی و دموکراسی جدید هندوستان، هم‌قدم شدند. دموکراسی متنوع و پایداری که بزرگ‌ترین دموکراسی دنیا شناخته می‌شود و در آن بی ‌هیچ تردیدی عناصر معرفت خراسانی به‌خوبی قابل مشاهده و احترام است.

نسخۀ کامل این پژوهش در مجموعه مقالات سمپوزیم بین‌المللی مکتب امنیتی هرات، سال ۱۳۹۸ منتشر شده است.