هم‌گرایی منطقه‌‌یی به اساس واقعیت‌های فرهنگی

«حوزۀ ایران فرهنگی» اصطلاحی است‌ که توسط فرهنگیان برای حمایت فرهنگ‌های ملی در کشورهای منطقه (تاجیکستان، افغانستان، ایران، سمرقند و بخارا در اوزبیکستان) ساخته شده ‌است. این اصطلاح برای این ساخته شده ‌است ‌که جلو انحصاری‌شدن یا انحصاری‌کردن فرهنگ مشترک در منطقه گرفته شود و  به وجود میراث مشترک فرهنگی در بین کشورهای منطقه تأکید شود.

شاید تعدادی بپرسند که «چرا ایران»؟  بحث این است‌که منظور از ایران اشاره به جغرافیای سیاسی نیست، بل‌که تأکید به جغرافیایی دارای فرهنگ مشترک است ‌که روزگاری به عنوان یک سرزمین سیاسی-پادشاهی در جهان بوده است ‌که بنام ایران یاد می‌شده است. اما امروز این سرزمین به جغرافیاهای سیاسی مستقل تبدیل شده است. افغانستان در بخشی از این سرزمین به جغرافیای سیاسی مستقل تبدیل شده است؛ ایران در بخشی و تاجیکستان در بخشی. در ضمن در آسیای میانه از جمله در ترکمنستان، اوزبیکستان و… از هویت فرهنگی این سرزمین نسبتاً هویت‌زدایی صورت گرفته است؛ درحالی‌که اشکانیان از ترکمنستان بودند. عشق‌آباد، اصلاً «اشک‌آباد» است. شهری که اشک آن را ساخته است.

به هرصورت بگذریم از این انحصار و شمولیت‌گرایی و بر واقعیت فرهنگی امروزی چند کشور منطقه که هنوز فرهنگ مشترک خود را در این سرزمین حفظ کرده‌اند، تأکید کنیم: افغانستان، ایران، تاجیکستان و سمرقند و بخارا (اوزبیکستان). این کشورها چند عنصر فرهنگی مشترک دارند که میراث فرهنگی مشترک همۀ آن‌هاست. زبان مشترک (زبان پارسی دری)؛ ادبیات مشترک؛ شخصیت‌های فرهنگی، ادبی و علمی مشترک، جشن‌های مشترک ملی و… . تاجیکستان، افغانستان، ایران و نسبتاً اوزبیکستان زبان مشترک دارند که زبان پارسی دری است. ادبیات مشترک دارند که از رودکی تا عبدالرحمان جامی هر سه کشور می‌توانند ادعا کنند که آثار این شاعران و خود این شاعران متعلق به کشورهای شان هستند. چرا؟ برای این‌که تا سده دهم  این سرزمین‌ها هویت سیاسی جدا و مستقل نداشتند و شخصیت‌های علمی، فرهنگی و ادبی مشترک دارند که شامل ابن‌سینا، ابوریحان، بیهقی، مولانا، حافظ، سنایی، دقیقی، فردوسی، فارابی، خیام، رازی و… می‌شوند.

ابن سینا در بلخ به جهان آمد، مدتی در پایتخت سلطنتی خراسان آن زمان (دربار سامانیان) زنده‌گی کرد، بعد در خورازم رفت از آن‌جا به همدان آمد و در همدان درگذشت. ابوریحان بیرونی از خوارزم (اوزبیکستان) است، به پایتخت سلطنتی خراسان آن زمان (غزنی) فراخوانده شد، در غزنی درگذشت. با وصف شهرت جهانی در علم، قبرش در غزنی مورد  فراموشی و بی‌اعتنایی قرار گرفته ‌است. جشن‌های ملی-مردمی مشترک داریم که جشن نوروز یکی از این جشن‌های منطقه‌‌یی و جهانی است.

اگر قرار باشد که بخواهیم از این میراث فرهنگی مشترک پا پس بکشیم و بگوییم این‌همه ایرانی است و به ما ربط نمی‌گیرد؛ در واقع به خود و هویت فرهنگی و تاریخی خود آسیب زده‌ایم. امروز هستند کسانی‌که می‌گویند زبان فارسی، ایرانی است و… تا از زبان و ادبیات فارسی  سخن بگویی برچسپ جاسوس ایرانی را می‌زنند؛ درحالی‌که ما از سهم خویش بر این میراث مشترک سخن می‌گوییم؛ اگر نه به فایدۀ کشور  ایران  است‌که  تمام  این میراث فرهنگی مشترک به این کشور تعلق بگیرد.

میدان هوایی کابل به نام «حامد کرزی» می‌شود اما میدان هوایی بلخ را نمی‌گذارند به نام مولانا جلال‌الدین محمد بلخی شود. از بلند شدن لوحۀ این میدان هوایی برای نام‌گذاری مولانا جلوگیری صورت می‌گیرد. این رویکرد، فرهنگ‌زدایانه است؛ نباید چنین رویکردی فرهنگ‌زدایانه به سیاست فرهنگی در کشور تبدیل شود و کشور افغانستان را از میراث فرهنگی مشترک در منطقه، محروم کنیم.

به نظر من سنایی هم از ایران، افغانستان، تاجیکستان و اوزبیکستان است. رودکی از افغانستان، ایران، اوزبیکستان و تاجیکستان است. حافظ از ایران، افغانستان، اوزبیکستان و تاجیکستان است و… . زیرا بحث ما فرهنگ مشترک است نه اشتراکات فرهنگی. بحث فرهنگ مشترک با اشتراکات فرهنگی فرق دارد. بحث فرهنگ مشترک خاستگاه واحد دارد که چند کشور و ملت در آن سهم مشترک دارند، اما بحث اشتراکات فرهنگی این است ‌که بین ادبیات فارسی و انگلیسی چه مشابهت‌هایی وجود دارد یا بین دین اسلام و مسیحیت چه مشابهت‌هایی وجود دارد. موقعی‌که بحث دین اسلام بین چند کشور مطرح باشد دیگر بحث اشتراکات دینی مطرح نیست، بحث دین مشترک مطرح است. همین‌طور سخن از زبان و ادبیات پارسی بین چند کشور سخن از زبان و ادبیات مشترک است نه بحث اشتراکات ادبی و فرهنگی.

ما باید از اصطلاح «حوزۀ ایران فرهنگی» حمایت کنیم و مفهوم‌شدن این اصطلاح را توسعه و رواج بدهیم تا بتوانیم به صورت همه‌گانی و منطقه‌‌یی هویت فرهنگی کشورهای خویش را بر این میراث فرهنگی مشترک حفظ کنیم و کشورهای جهان و نهادهای فرهنگی جهانی بدانند که کشورهای افغانستان، اوزبیکستان، ایران و تاجیکستان بر این میراث فرهنگی سهم مشترک دارند.

درست که بعد از عبدالرحمان جامی نمی‌توانیم یک روی‌داد، عنصر و شخصیت فرهنگی کشور ایران را به نام خود (افغانستان) ثبت کنیم؛ همین‌گونه کشور ایران و افغانستان نمی‌توانند آثار صدرالدین عینی را به نام خود ثبت کنند. با وصف این تفاوت‌ها پیشنهاد من این است‌ که هر چهار کشور باید در نوشتن تاریخ ادبیات و فرهنگ، جنبۀ اشتراک فرهنگی بعد از عبدالرحمان جامی را نیز در نظر بگیرند و تاریخ ادبیات را بر اساس آثار فرهنگی و چهره‌های برجستۀ فرهنگی چهار کشور بنویسند. بهتر است بنابه میراث فرهنگی مشترک از وجود این میراث مشترک برای هم‌گرایی فرهنگی منطقه‌یی بین کشورهای مان استفاده کنیم نه این‌که از وجود این میراث فرهنگی مشترک برای واگرایی فرهنگی در منطقه سود جسته شود و مدعی شویم این از من است، از تو نیست و… .

مخالفت با جشن بشری نوروز و… نیز بنا به سیاست‌گذاری‌های حذف‌گرایانه صورت می‌گیرد تا هویت فرهنگی کشور از هویت‌های فرهنگی میراث مشترک حذف شود. ما در روزگار کثرت‌گرایی‌ فرهنگی در جهان قرار داریم؛ رویکردهای حذف‌گرایانۀ فرهنگی و سیاست حذف فرهنگی نتیجه نمی‌دهد؛ باید مدارای فرهنگی را درنظر داشته‌باشیم و به فرهنگ کشور خویش آسیب نرسانیم.