موسیقی فولک در ایران و افغانستان و مقایسه‌ی آن‌ها

موسیقی فولک بسیاری از ملت‌ها یا فرهنگ‌ها ممکن است دارای وجوه مشترکی باشد. این بر مبنای اشتراک زیستی و تاریخی نوع بشر است که علی‌رغم تمامی تفاوت‌ها، باز در کنه خویش هم‌سانی‌هایی دارد. موسیقی فولک در ایران و افغانستان از چند جهت دارای وجوه مشترک است که در ذیل این متن اشارات فشرده‌ای به آن‌ها خواهم داشت، و نیز تفاوت‌های ظریف موسیقی فولک در این دو جغرافیای سیاسی-فرهنگی در اکنون نیز از پیامدهای بدیهی طرح و بسط کلی این قیاس خواهد بود. از آن‌رو که مساله‌ی قیاس این دو موسیقی در پی طرح و تثبیت مفروض واحد و مشخصی نیست، پرداختن تخصصی و مبسوط به بخش مشخصی از مساله در مجال این متن نمی‌گنجد.

در یک دسته بندی کلی می‌توان بخش عظیمی از آثار برجامانده از موسیقی فولک ایران و افغانستان را از حیث زبان که یکی از عناصر مهم هر فرهنگ و تمدنی است، دارای اشتراکاتی چشم‌گیر دانست. علی‌رغم تفاوت گاه اندک و گاه زیاد لهجه‌های زبان فارسی در کاربست اشعار، ابیات و مضامین، در این دو موسیقی اشتراکات بدان حد است که با نگاهی گذرا به مفاهیم هر دو موسیقی می‌توان به زمینه‌ی مشترک تاریخی-تمدنی این دو موسیقی پی‌برد. به عنوان مثال اشعار بابا طاهر عریان را در موسیقی فولک بادغیس و هرات می‌یابیم و دوبیتی‌های هراتی را در موسیقی فولک تربت جام و خواف.

از مضامین مشترک در شعر و ابیات موسیقی فولک بادغیس و هرات و فراه و نواحی مختلفی از خراسان ایران، می‌توان به عشق، هجران، تمنا و اشتیاق، درد و تنهایی اشاره کرد. البته در دوره‌های مختلف این محتوی دچار دگردیسی‌های مختلفی شده است که پای اساطیر و افسانه‌ها و قهرمانان و حماسه‌سازان را نیز به آن باز کرده است، اما باز در مقام قیاس، این عناصر باهم اشتراکاتی داشتند. وجه مشترک دومی که می‌توان میان این دو موسیقی عنوان کرد، اشتراک در نوع سازها یا آلات موسیقی است که در این موسیقی کاربرد داشته و دارد. عموما در موسیقی فولک غیر فارسی نیز این قاعده صدق می‌کند. به عنوان مثال اگر موسیقی‌های فولک ازبکی، ترکمنی و پشتو را نیز کنار موسیقی‌ها فولک کوردی و بلوچی و ترکمنی ایران بگذاریم، دراین عنصر(نوع ساز) مشترکات بی‌شماری دارند.

در بخش عظیمی از آثار برجامانده و زنده‌ی این موسیقی ما صدای ماندگار و جادویی سازهای مضرابی یا زهی(زخمه‌ای) را می‌شنویم. به عنوان مثال صدای دوتار از خراسان شمالی تا جنوبی در ایران تا نواحی مرزی و این‌سوی مرز در بادغیس و هرات و فراه و غور مشترک است. از سایر سازهای کاربردی مشترک می‌توان از سرنا و کرنا و دهل و دف و نی نام برد که بی‌تردید این اشتراک خود زمینه‌ و ظرفیت کاربرد مضامین مشترک را نیز ایجاد و تثبیت می‌کند. زیرا ظرفیت و پیشنه‌ی کاربرد یک ساز است که می‌تواند تا حدود زیادی چگونگی کاربرد آن‌ را در آینده نیز تعیین کند. از این حیث ما ناگزیر وجه مشترک سوم این دو موسیقی که «آواها» هستند را، طرح می‌کنیم.

به‌گونه‌ای ما در آواهای تولید شده در موسیقی فولک هر دو سوی مرز اشتراکاتی می‌بینیم که بخشی از آن بر دوش زمینه‌‌سازی ساز یا نوع آلات موسیقی بکار رفته است. در دو بعد بسیار واضح این آواها که آواهای بسیار محزون و بسیار شاد هستند، نقش ساز را با برجستگی محض درمی‌یابیم. به عنوان مثال موسیقی شاد سرنا و دهل در هر دو موسیقی و نقش آن در مجالس شادی مردم و مقابل آن صدای تار و دوتار و سایر سازهای زهی را عمدتا در تولید آواهای محزون پرکاربردتر می‌بینیم. علی‌رغم این اشتراکات موسیقی فولک در دو سوی مرز هم‌واره دست‌خوش تغییرات سیاسی و تاریخی بسیاری شده‌اند. دگردیسی‌هایی که به مدد یا جبر تاریخ بر فرهنگ و زیست‌بوم هر منطقه‌ای پدید می‌آمد.

به عنوان مثال مرزهای سیاسی از جایی به بعد سرنوشت مردمان را در دو سوی این مرزها با تمام اشتراک به دو سوی متفاوت برد. بخشی از این موسیقی اقبال ثبت و ماندگاری یافت و بخشی از آن میان وقایع تاریخی چون گرسنگی و جنگ از میان رفت و کم‌رنگ شد. و نیز به همین منوال تفاوت در خلوص زبان و نت‌های کهن بکار رفته در این موسیقی نیز دست‌خوش همین اقبال وصل و گسست تاریخی هر جامعه‌ با ریشه‌های فرهنگی‌اش شد. به عنوان مثال علی‌رغم بداقبال موسیقی فولک در نواحی هرات و بادغیس در ثبت و ماندگاری به نسبت موسیقی آن‌سوی مرز در ایران، به دلیل گسست فرهنگی این نواحی از مرکز سابق آن، دارای لهجه، لحن و زبان خالص‌تری است.

عنصر خلوص در این بخش از موسیقی فولک این نواحی گاهی مهم‌ترین عنصر برجامانده و چشم‌گیر در هر موسیقی فولکی‌ست. بافتار مشترکی که این موسیقی‌ها در دو سوی مرز با فرهنگ‌های مختلف دیگر و اوضاع منطقه‌ای خود پیدا کردند نیز بخشی از همان دگردیسی تاریخی موسیقی فولک است که سوای ارزش‌گذاری عناصر آن غیر قابل چشم‌پوشی است.