یادداشت اداره: انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده جنجال سیاسی خلق کرده است. این انتخابات و تحولات سیاسی پس از آن در افغانستان نیز با جدیت دنبال میشود. مسایل استراتژیک مرتبط به جنگ و صلح افغانستان با امریکا پیوند دارد و به همین دلیل است که تحولات در سیاست داخلی امریکا با علاقهمندی در افغانستان دنبال میشود. برای درک بهتر تحولات امریکا نوروز گفتگویی با دکترعمر شریفی استاد دانشگاه امریکایی افغانستان انجام داده است که در زیر آن را میخوانید. دکتر شریفی به تازهگی از سفر ایالات متحده به کابل برگشته است، او که در ایالات متحده دانش مردمشناسی آموخته است یک دانشگاهی با صلاحیت برای تحلیل تحولایت امریکا است.
نوروز: جناب شریفی طوری که میبینیم جنجال انتخابات امریکا مثل انتخابات افغانستان شده است، کمپین رییسجمهور دونالد ترمپ دمکراتها را متهم به دستکاری در برگههای رای در برخی از مناطق، جلوگیری از ورود ناظران حزب جمهوریخواه به حوزههای شمارش رایها در ایالتهای خاص و حتا رایدهی خیالی/ رایدهی به نام مردهگان میکند. به نظر شما این وضعیت ناشی از ضعف نظام انتخاباتی ایالات متحده است، یا این که جناح ترمپ میخواهد با راه انداختن کشمکش سیاسی ربط خود را با وضعیت حفظ کند یا این امر نشاندهندهی به میان آمدن تحول سیاسی جدید در امریکا است که در تاریخ این کشور بیسابقه است؟
عمرشریفی: این سوال شما یک پاسخ بله یا نخیر ندارد. برای یافتن پاسخ دقیق به این سوال باید در مورد وضع سیاسی و اجتماعی کنونی ایالات متحده توضیح بسیار مفصل بدهم. درک من این است که ما با یک جامعهی دارای شکافهای اجتماعی عمیق در امریکا مواجه هستیم، به این معنا که از سال ۱۹۹۲ که اتحاد شوروی سقوط کرد، حجم اقتصاد امریکا بسیار بزرگ شد، ایالات متحده بسیار ثروتمند شد، در بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۸ که بحران مالی آمد، تولید ناخالص ملی امریکا به ۲۳ تریلیون دالر رسید که بزرگترین سهم را در تولید ناخالص جهان داشت، اما توزیع این ثروت بزرگ بسیار نابرابر صورت گرفت. در دههی هشتاد در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگن حکومت ایالات متحده از اقتصاد و تجارتهای بزرگ امریکا مقرراتزدایی کرد، قوانینی را که برای تجارتها، کمپنیهای بزرگ و شرکتهای سهامی دست و پاگیر بود برداشت، به عبارت دیگر اقتصاد امریکا در آن زمان بسیار لیبرال شد. این وضعیت به سود کمپنیهای بزرگ، سرمایهداران و شرکتهای سهامی بود، از دههی هشتاد به این طرف آهسته آهسته مالیهی کمپنیهای بزرگ و تجارتهای کلان کاهش یافت ولی برعکس مالیهی که طبقهی متوسط و کارگران عادی میپردازند، افزایش یافت. این وضعیت سبب شد که ثروت بیشتر نزد مالکان کمپنیها و تجارتهای بزرگ تراکم کند و به طبقهی متوسط و کارگردان عادی، روستانشینان و فقیران سهم اندکی برسد. این وضعیت سبب شد که ثروت بزرگ نزد طبقهی سرمایهدار امریکا تجمع کند. سقوط اتحاد شوروی هم یک مارکیت بسیار بزرگ را در اختیار امریکاییها گذاشت، هم مارکیت بزرگ مواد خام ارزان و هم بازار فروش محصولات. این فرصتی که در اختیار اقتصاد امریکا قرار گرفت، شبیه به فرصتی که بود که پس از استعمار هند، برای اقتصاد بریتانیا فرهم شد. هند بدل به ستونپایهی اقتصاد بریتانیا در قرن نوزده شد. سقوط شوروی هم چنین فرصتی را در اختیار امریکا گذاشت و همزمان با آن، حکومت ایالات متحده مثل دههی هشتاد از اقتصاد این کشور مقرراتزدایی کرد، مالیه را بر تجارتهای بزرگ در دههی اول پس از سقوط شوروی کاهش داد و اقتصاد را بیشتر آزاد کرد و بیشتر لیبرال ساخت و بازهم ثروت در نزد مالکان تجارتهای بزرگ تجمع کرد. تصوری که ما از امریکا در سالهای اخیر از بیرون داشتیم این بود که ایالات متحده یک کشور و جامعهی بسیار ثروتمند و مرفه است، ولی وقتی شما از نزدیک این جامعه را مطالعه کنید و از شهرهای بزرگ این کشور بیرون بروید و مناطق حاشیهیی و قریهها را ببینید، متوجه میشوید که ثروت بزرگی که امریکا پس از سقوط اتحاد شوروی به دست آورد، نزد مالکان سرمایهها و تجار بزرگ تجمع کرد و دیگر بخشهای جامعهی امریکا از آن بهرهای نبرد، با بررسی جامعهی امریکا متوجه میشوید که طبقهی متوسط این کشور روبه زوال است، تحول دیگر این بود که اقتصاد امریکا از اقتصاد تولیدی بدل به اقتصاد خدماتی شد، به این معنا که امریکا دیگر کالا تولید نمیکند، تولید کالا به کشورهای دیگر رفت و اقتصاد امریکا خدماتی شد، این وضعیت زندهگی کارگران به ویژه کارگران غیر ماهر را خراب ساخت، کارخانههای تولیدی امریکا به چین، مکسیکو و آسیای جنوبی و جنوب شرقی رفت، گذار از اقتصاد تولیدی به اقتصاد خدماتی به نفع شهرنشینان و تحصیلکردهگان امریکایی به ویژه مردمی که در سواحل شرقی و غربی امریکا زندهگی میکنند- نیویارک، کالیفورنیا، اورگان، بوستن- تمام شد و روستانشینان و مردمی که در حواشی شهرها زندهگی میکنند از آن سود نبردند. مردمی که در وسط قلمرو ایالات متحده زندهگی میکنند از این وضعیت بسیار زیان کردند، معیشت این مردم وابسته بود به زراعت و کارگری در کارخانههای صنایعی که پس از جنگ جهانی دوم در امریکا به میان آمده بود، تحول از اقتصاد تولیدی به اقتصاد خدماتی سبب شد که این مردم فقیر شوند، اگر شما به جنوب و مناطق مرکزی ایالات متحده سفر کنید، از شدت فقر وحشت میکنید. حال در سیاست امریکا حزب دمکرات از جهانی شدن اقتصاد طرفداری میکرد/میکند که بخشی از مردم عام امریکا آن را به ضرر خود میدانند، همین جهانی شدن به تحول اقتصادی در امریکا و فرار کارخانهها از آن کشور ربط دارد. این توضیحاتم نشان میدهد که جامعهی امریکا آن طوری که از بیرون معلوم میشود، نرمال نیست، جامعهی امریکا نامنسجم است با شکاف طبقاتی بسیار گسترده و مشکلات اقتصادی. از طرف دیگر در مناطق روستایی جنوبی و مرکزی امریکا که خروج کارخانهها و اقتصاد خدماتی فقر را به آنان تحمیل کرد، مردم به شدت مذهبی و محافظهکار هستند، در شهرهای بزرگ امریکا نگاه عموم به مذهب بسیار لیبرال است، اما در آن مناطق مردم زیاد مذهبی هستند ونیروهای مذهبی هم با گسترش فقر در جنوب و مناطق مرکزی امریکا تقویت شدند. با گذشت زمان یک تبانی بین نیروهای راستگرا، نیروهای مذهبی مثل ایونجیلیستها( مسیحیان انجیلی) و برخی از رسانهها بسیار محافظهکار مثل «فاکسنیوز» به وجود آمد، رسانهی مثل «فاکسنیوز» هم حاصل مقرراتزدایی از اقتصاد و لیبرال شدن بیشتر اقتصاد بود. این امر یک عده از سرمایهداران یهودی مثل رابرت مرداخ را چنان قدرتمند ساخت که بدل به غولهای رسانهیی شدند. مالک «فاکسنیوز» هم همین شخص است. این تبانی نیرویی را در حزب جمهوریخواه به ظهور رساند که مخالف سرسخت بیناللملی گرایی در سیاست خارجی امریکا و مخالف جهانی شدن اقتصاد است و پایگاه رای شان هم همین مردمی است که از جهانی شدن زیان کرده اند و سخت مذهبی هستند. در گذشته حزب جمهوریخواه را نیروهای اداره میکردند که محافظهکار بودند، اما محافظهکاران طرفدار جهانی شدن، ولی فعلا جناح دونالد ترمپ محافظهکاران ضد جهانی شدن و سخت دستراستی هستند، به این معنا که نیروی ضد جهانی شدن اقتصاد از درون امریکا ظهور کرده است و دلیل آن هم این است که امریکا ثروتمند شده اما، این ثروت توزیع نشده است و در اختیار عدهای محدود قرار گرفته است. واکنش به نتایج انتخابات امریکا هم ناشی از همین تحولات اقتصادی و اجتماعی است. بسیاری از امریکاییها و جناح ترمپ نظام دولتی، فرهنگ سیاسی و نهادهای امریکایی را به ضرر خود میدانند. نظم سیاسی کنونی امریکا و نهادهای پشتیبان آن به این شکل که حالا است پس از جنگ جهانی دوم به میان آمد و تا پیروزی ترمپ در سال ۲۰۱۶ با مخالفت جدی مواجه نشده بود، اما امروز بخشی از جامعهی امریکا این نظم و نهادهای آن را به سود خود نمیداند و آن را به زیان خود میداند و به همین خاطر از تخریب نهادهای آن ابایی ندارد. نیرویی که ترمپ بخشی از آن است ضد روشنفکری، تخصص، علوم تجربی است، آدمهای متخصص، ساینسدان و متفکر دانشگاهی از دید این نیرو بخشی از اردوگاه رقیب است، حزب جمهوریخواه که نیروی طرفدار ترمپ بر آن مسلط است، خودش را نمایندهی همین جریان ضد روشنفکری میداند و خودش را طرفدار گروههای مذهبی و قوتهای محافظهکار میداند که سخت ضد نهادهای امریکا است، آنان در پی تخریب نهادها هستند و به منظور تخریب نهادها با نتایج انتخابات مخالف میکنند، جناح ترمپ تلاش کرد که دستگاه قضایی را قبل از انتخابات در کنترل داشته باشد، آنان از همان روز اول پلان به چالش کشیدن نتایج انتخابات را داشتند و به همین خاطر میخواهند به دستگاه قضایی شکایت کنند، هدف این نیرو تغییر رادیکال و بنیادی نظم سیاسی و اجتماعی امریکا است و به نهادها ارزشی قایل نیستند. در برابر اینها حزب دمکرات است که قدرت امریکا را در تقویت نهادهای امریکایی و ارتباط آن با نهادهای جهانی میدانند و طرفدار ارزشهای لیبرال اند، طرفداران ترمپ بیشتر سفیدپوستان هست در جناح حزب دمکرات هم سفیدپوستان هستند اما بیشتر لاتینتبارها و سیاهپوستان با دمکراتها هستند. مشکل انتخابات افغانستان مشکل فنی بود، ضعف نظام انتخاباتی بود، عدم ظرفیت بود. در امریکا مشکل تخنیکی، عدم ظرفیت و نظام انتخاباتی نیست، در امریکا این وضعیت حاصل تضادهای اجتماعی است. نظام انتخاباتی امریکا بسیار شفاف است و امکان تقلب در آن حدی نیست که نتایج را تغییر دهد، اما جناح ترمپ با کل این نظام مشکل دارد و میخواهد آن را تغییر دهد و آن را بخشی از جهانی شدنی میداند که پایگاه رایاش از آن زیان دیده است. مشکل ترمپ با خود نهادها و نظم سیاسی امریکا است. خروج او از نهادهای بینالمللی هم بخشی از آجندای آنان برای تغییر رادیکال نهادها و نظم سیاسی در امریکا است. دمکراتها به این باور اند که شکاف طبقاتی و نابرابری اقتصادی و فقر در امریکا را با جهانی شدن بیشتر جواب بدهند، به این معنا که مالیهی بر تجارتهای بزرگ فرامرزی امریکا وضع شود و از حاصل آن خدمات اجتماعی و اقتصادی برای آن بخش جامعهی امریکا که از جهانی شدن آسیب دیده عرضه شود، اما حزب جمهوریخواه جناح ترمپ بحث مالیه، اقتصاد و هویت را با هم قاطی کرده اند، آنان طرفدار برگرداندن صنایع امریکا به داخل، کاهش مالیهی سرمایهداران و برهم زدن اقتصاد جهانی شده هستند، مردم روستایی فقیر طرفدار دید ترمپ که به دلیل تحولات اقتصادی امریکا فرصت تحصیلی نداشته اند درک شان از جهان به مراتب ضعیفتر درک یک افغان روستایی در بدخشان و هرات است، تضعیف نهادها هم به سود سیاستمداران اقتدار گرا است و آنان را در قدرت حفظ میکند. وضعیت سیاسی و جنجال انتخاباتی امریکا ریشه در این مسایل دارد.
نوروز: ترمپ همان طوری که شما توضیح دادید از حزب جمهوریخواه برخواست و نمایندهگی این حزب را به دست گرفت و جمعیت ناراضی از جهانی شدن را دور خود جمع کرد، ولی برنی سندرز که شعارش تقسیم عادلانهی ثروت بود و میگفت که نود درصد عاید ملی امریکا را ده درصد جمعیت امریکا میخورد چرا نتوانست بر حزب دمکرات مسلط شود و این جمعیت ناراضی را به دور خور جمع کند؟
عمرشریفی: برنی سندرز یک یهودیزاده است که امکان محبوب شدنش در جامعهی مسیحی مشکل است. بیشتر بخشهای محافظهکار جامعهی امریکا فطرتاً مخالف سوسیالیسم هستند. سندرز اعتقادات دینی هم ندارد و این هم به زیانش تمام شد و مشکل دیگر این بود که در درون حزب دمکرات سیاهپوستان به حمایت از جوبایدن برخواستند، سیاهپوستان امریکایی که در ایالتهای جنوبی این کشور زندهگی میکنند و از نظر سنتی به حزب دمکرات رای میدهند، بایدن را قهرمان مبارزه برای احقاق حقوق سیاهپوستان میشناسند، بارک اوباما هم که در جامعهی سیاهپوست امریکا بسیار محبوب است، جوبایدن را تایید کرد. سندرز صرف یک آجندای اقتصادی ترتیب کرده بود و بحث حقوق سیاهپوستان در آن گنجانیده نشده بود و از این ناحیه هم ضرر کرد. برای سیاهپوستان ایالتهای جنوبی اقتصاد اهمیت درجهی دوم دارد و مسالهی حقوق سیاهپوستان و عدالت ملی برای شان اولویت است. اینها نشان میدهد که جامعهی امریکا بسیار پیچیده است و صرف شعار عدالت اقتصادی رای نمیآورد.
نوروز: در رسانههای امریکایی این نگرانی مطرح میشود که جناح رییسجمهور ترمپ که پایگاه انتخاباتیاش مردان سفید پوست تحصیل نکردهی غیر ماهر است که نارضایتی شان بیان هویتی و مذهبی دارد تا ۷۰ روزی که به انتقال قدرت مانده است، دست به تخریبکاری بزند، نهادها را تضعیف کند و همه چیز را زیر و روکند این نگرانی چقدر جدی است؟
عمر شریفی: این نگرانی بسیار جدی است. در سیاست امریکا از دههی هفتاد به این سو تا همین اواخر یک نیروی سیاسی که دست به اقدامات غیر قابل پیشبینی بزند، ظهور نکرده بود، چنینی نیرویی در انتخابات ۲۰۱۶ که آقای ترمپ آن را نمایندهگی میکند، ظهور کرد. این نیرو حالا مسلط است و دست به هرکاری خواهد زد و کسی آن را تضمین کرده نمیتواند. سوال اصلی حالا این است که آیا نهادهای امریکا میتوانند این روند نهادزدایی را که ترمپ آغاز کرده است مهار کنند یا نه؟ در سال ۲۰۰۰ هم جنجال انتخاباتی بروز کرد ولی با بازشماری و حکم محکمه حل شد حالا هم شاید نهاد انتخابات از طریق بازشماری و تفتیش آرا و حکم محکمه مشکل را حل کند و شاید هم ترمپ دست به تخریبکاری بزند، ولی برخی از رهبران سنتی حزب جمهوریخواه طرفدار تخریبکاری نیستند و از ترمپ خواسته اند که کنار برود، بخش بزرگی از رایدهندهگان امریکایی همان طوری که شما گفتید مردان تحصیل نکردهی سفید پوست است اما برخی از لاتینتبارها و اسپانیاییهای که ریشهی اروپایی و کیوبایی دارند و پدران شان از ستم کمونیستها به امریکا فرار کرده بودند هم به ترمپ رای دادند، شماری از سیاهپوستان ضد سیستم که فکر میکردند ترمپ با تخریب سیستم به آنان فرصت اقتصادی ایجاد میکند نیز به ترمپ رای داده اند، برخی از زنان مذهبی سفید پوست که دمکراتها را بیدین میدانند نیز به ترمپ رای داده اند و این پایگاه متضاد رای ترمپ هم شاید قدرت تخریبی او را کاهش دهد و همه از اقدامات احتمالی تخریبی حمایت نکنند. ترمپ اخلال ایجاد میکند اما تصور نمیکنم که دعوای حقوقی او برنده شود، اما اقدامات تخریبی ترمپ و راضی نگهداشتن رایدهندهگانش او را به یک تاجبخش در حزب جمهوریخواه بدل میکند ودر آینده هر نامزد ریاست جمهوری در حزب جمهوریخواه شاید محتاج تایید ترمپ باشد، اگر ترمپ خودش را با سیاست امریکا مرتبط نگه نکند، شاید از صحنهی سیاسی حذف شود.
نوروز: یک عده هم به این باور اند که ترمپ شاید حزب سوم سیاسی امریکا را تشکیل دهد و طرفداران آن هم همان مردان سفید پوست تحصیل نکردهی باشند که نارضایتی شان از سیستم سیاسی و اقتصادی امریکا بیان هویتی و مذهبی دارد و تصور شان این است که غیر امریکاییها در حال تسخیر اقتصاد، سیاست و هویتی تمدنی و فرهنگی ایالات متحده هستند؟
عمرشریفی: تشکیل حزب سوم بعید نیست، بستگی دارد به این که اکثر رهبران کلان حزب جمهوریخواه تا چه حد پشت ترمپ میایستند، اگر آنان پشت ترمپ را خالی کنند، او در نهایت حزب سوم را تشکیل خواهد داد، همان طوری که شما گفتید مردان سفید پوست تحصیل نکرده که جای برای خودشان در اقتصاد و سیاست امریکا نمیبینند و فکر میکنند که توسط «خارجیها» به حاشیه رفته اند، از ترمپ حمایت خواهند کرد. دورهی ریاست جمهوری بارک اوباما برای این مردان یک «تراما» بود، یک شوک خطرناک روانی بود. آنان احساس کردند که اقلیتهای که ریشه در خارج از ایالات متحده دارند، همه چیز امریکا را از آنان میگیرند. بسیاری از مردان سفید پوست تحصیل نکردهی طرفدار ترمپ وقتی به شهرها میآیند تحقیر میشوند، چون کار و موقف اجتماعی و حتا طرز صحبت کردن شان با تحصیل کردهگان دارای شغل آبرومند، پولدار و دارای زبان فاخر فرق دارد. آنان در اقتصاد رقابتی و خدماتی امریکا با یک مثلا هندی تحصیل کرده رقابت کرده نمیتوانند و به همین دلیل یک حس به حاشیهرانده شدهگی دارند و فکر میکنند که در سرزمین خودشان غریب اند. مرام ترمپ و طرفدارانش زیر و زبر کردن نهادهای است که قدرت را در امریکا شکل میدهد.
نوروز: حتما از سر اتفاق هم در سالهای حضور نظامی شوروی در افغانستان تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق در اتحاد شوروی آمد، جناحی در سال ۱۹۸۵ در مسکو به قدرت رسید که مخالف استبلشمنت وقت آن قدرت بزرگ بود و گرباچف از آن نمایندهگی میکرد و هم در سالهای حضور نظامی امریکا به ویژه در سال آخر حضور نظامی این کشور در افغانستان ما شاهد تحولات عمیق اجتماعی و سیاسی در امریکا یا حد اقل رو شدن این تحولات هستیم، ترمپ هم مثل گرباچف مخالف سیستم است چقدر تحولات کنونی امریکا با تحولات شوروی در آن زمان قابل مقایسه است؟
عمر شریفی: شباهتهای ظاهری بسیار زیاد است، اما وقتی عمیق مطالعه کنیم در عمق شباهتها بسیار کم است، آمدن تحولات سیاسی و اجتماعی در امریکا امر بیسابقه نیست، ما در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ هم شاهد تحولات عمیق در ایالات متحده بودیم، تحولات بسیار عظیم در دهههای ۶۰ و ۷۰ در امریکا آمد. امریکا همیشه تحولات عمیق را تجربه کرده و با تحولات عمیق بیگانه نبوده است. جنبش ضد جنگ ویتنام و بعد جنبشی که تمام سیستم سنتی صنعت و اقتصاد امریکا را که به نام سیستم پدرسالار یاد میشد متحول کرد، تحولات دهههای شصت و هفتاد امریکا را آدم یک انقلاب اجتماعی گفته میتواند آن تحولات نظم سیاسی و اقتصادیی صد ساله را که پس از جنگ داخلی امریکا به میان آمده بود، تقریبا دگرگون کرد. جامعهی امریکا با تحولات بیگانه نیست و پویایی آن را دارد که از این تحولات موفقانه بگذرد، اما جامعهی شوروی در دههی هشتاد بسیار بسته بود، پویایی نداشت، تحولات عمیق را تجربه نکرده بود، برای اولین بار بود که در نیمهی دوم دههی هشتاد با روی کارآمدن گرباچف یک تغییر آمد. در سال ۱۹۱۷ انقلاب شد، در دههی ۱۹۳۰ تصفیهی خونین استالین صورت گرفت و پس از آن هیچ تحولی نیامد تا ۱۹۸۵. روی کارآمدن گرباچف هم یک تغییر درون حزبی ایدیولوژیکی بود و یک تحول بسیار عمیق اجتماعی به نظر من نیامده بود. روی کارآمدن گرباچف و اصلاحات او آهسته آهسته یک سری تحولات اجتماعی را رقم زد که حاصل آن فروپاشی کل ساختار اتحاد شووری بود. کل ساختار اتحاد شوروی نتوانست این تحول را هضم کند. در ایالات متحده ما شاهد چنین چیزی نیستیم و به نظرم شباهتها ظاهری است.
نوروز: اگر به شباهتها توجه کنیم، گرباچف مخالف استبلشمنت بود، استبلشمنت شوروی، کسانی که نهادی نظامی و استخباراتی آن کشور را کنترل میکردند در اگست سال ۱۹۹۱ علیه او کودتا کردند، یک طرف گرباچف بود و یک طرف تمام استبلشمنت شوروی، همان طوری که در ایالات متحده امروز یک طرف بایدن و مجموع استبلشمنت و نهادها است و یک طرح جناح ترمپ. در شوروی نزاع بین گرباچف و استبلشمنت سبب شد که بوریس یلتسن به عنوان یک نیروی سوم ظهور کند و مسلط شود، تصورتان چیست که با توجه به اراده و قدرت ترمپ برای تخریبگری یک نیروی سوم مثل روسیهی سال ۱۹۹۱ در ایالات متحده مسلط شود؟
عمر شریفی: از دید من همان نیروی سوم خود ترمپ است. ترمپ خودش نیروی سوم است. ترمپ اول با حزب دمکرات بود بعد با جمهوریخواهان آمد و حال گفته میتوانیم که بدل به نیروی سوم شده است. او با استفاده از کاریزمای شخصی، ثروتی که دارد و رفاقتی که با برخی از غولهای رسانهای دارد توانست که حزب جمهوریخواه را به سمت خود بکشاند. حال حزب جمهوریخواه در واقع حزب ترمپ است، قبل از حزب جمهوریخواه یک سازمان سیاسی منظم بود که بخشی از استبلشمنت و نظم سیاسی امریکا به شمار میرفت. رهبری منظم داشت و حال به یک سازمان شخصی بدل شده است. چون ترمپ یک نیروی سوم است یک تعداد از رهبران سنتی جمهوریخواه مثل میت رومنی و جان مککین فقید از از حزب جمهوریخواه به نحوی کنار رفتند. این که ترمپیسم تا کی دوام میکند، معلوم نیست.
نوروز: همان طوری که میدانیم حکومت فعلی افغانستان و بلندپایهگان آن آروز میکردند که ترمپ ببازد، همان طوری که داکترنجیب آرزو میکرد کودتای مخالفان گرباچف کامیاب شود، سیانان ابراز نگرانی کرده است که ممکن است یکی از اقدامات تخریبی ترمپ تا انتقال قدرت صدور دستور خروج فوری نیروهای باقیماندهی امریکایی در افغانستان و قطع کمکها به کابل باشد؟
عمرشریفی: این نگرانی به جا است.
نوروز: فکر نمیکنید که استبلشمنت مانع آن شود؟
عمر شریفی: استبلشمنت مانع آن شده نمیتواند اما لجستیک مانع آن میشود. تا جایی که من معلومات دارم برای خروج فوری کل نیروهای باقیماندهی امریکایی از افغانستان به شش ماه وقت ضرورت است.
نوروز: گفته میشود که یکی از عوامل ناکامی حزب دمکراتیک خلق/حزب وطن این بود که از تحولات اجتماعی و سیاسی در اتحاد شوروی معلومات و درک دقیق نداشتند و نتوانستند خود را با آن عیار کنند، حال چه میکنید که بلندپایهگان کنونی حکومت و طبقهی سیاسی افغانستان چقدر از تحولات امریکا و روابط قدرت در آن کشور درک مطابق با واقع دارند، البته رییسجمهور کنونی در امریکا تحصیل، کار و زندهگی کرده است دید شما چیست که چقدر اشراف بر تحولات آن جا در کابل وجود دارد؟
عمر شریفی: جواب بسیار واضح و روشن به این سوال تان ندارم اما این قدر گفته میتوانم که شوروی یک جامعهی بسیار بسته بود و تحولاتی که در آن جا رخ میداد کسی از آن اطلاع نمییافت، تصور من این است که برای رهبران حزب دمکراتیک خلق بسیار مشکل بود که بدانند در داخل شوروی چه میگذرد چون در آن جا نه مطبوعات آزاد بود، نه آزادی بیان بود، نه تحقیقات علمی دانشگاههای شوروی و نه گزارش های نهادهای آن کشور در دسترس بود که کسی از اوضاع و احوال آن جا معلومات حاصل کند. اما وقتی به امریکا ببینید همه چیز عریان است. شما میتوانید از طریق فاکسنیوز و سیانان و گزارشهای نهادهای علمی همه چیز را ببینید. انتظار من این است که دولتمردان افغانستان درک عمیق و معلومات دقیق از مسایل امریکا داشته باشند چون با جامعهی بستهای مثل شوروی سرو کار ندارند بلکه با یک جامعهی باز سرو کار دارند.
نوروز: به عنوان سوال آخر گفته میشود که برای ترمپ صرف خروج نیروهای امریکایی از افغانستان اهمیت سیاسی داشت ولی جوبایدن میخواهد متحدان امریکا نابود نشوند و به دولت افغانستان هم به عنوان متحد نگاه میکند باور شما چیست؟
عمر شریفی: نمیدانم که جوبایدن به دولت افغانستان چه نگاهی خواهد داشت و چگونه برای حفظ آن تلاش خواهد کرد ولی یک چیز روشن است که پس از انتقال قدرت به بایدن، روابط افغانستان وامریکا بار دیگر قانونمند و هنجارمند میشود و از شکل بینظم و غیر قابلپیشبینی کنونی بیرون میشود، این برای افغانستان از نظر من یک امتیاز است. روابط آیندهی امنیتی و سیاسی افغانستان با امریکا تا حد زیادی به تیم امنیتی یا کابینهی امنیتی بایدن هم بستگی دارد، ما نمیدانیم که در این کابینه کیها حضور خواهند داشت و چقدر دولتمردان ما با این تیم امنیتی آشنا خواهند بود، تیم امنیتیای که بایدن میسازد بسیار اهمیت دارد در رابطه با افغانستان. باور من این است که بایدن به خروج نظامیان امریکایی از افغانستان اقدام خواهد کرد که از نظر من برای افغانستان خوب است، چیزی که برای افغانستان به نظر من مهم است دوام کمکهای مالی واشنگتن به افغانستان است. تصور من این است که بایدن کمکهای مالی را ادامه میدهد ولی خروج نظامیان را متوقف نمیسازد. همچنان تصور من این است که پس از خروج هم بایدن یک تیم امنیتی و استخباراتی امریکا را در داخل افغانستان جا میگذارد که تهدید تروریسمی را که امریکا فکر میکند که از این گوشهی جهان متوجه آن است مهار کند.
نوروز: سپاس جناب شریفی