در هرات « هفت و هشت کردن» در زبان عام به معنای جدل لفظی بی حاصل داشتن است . نمیدانم این زبانزد در دیگر جاهای کشور نیز رواج دارد و یا نه اما چیزی که رواج دارد، جدال قدیمی میان هفت ثوریها و هشت ثوریهاست. جدال دو نوع نگرش، دو ایدیالوژی دو جریانی که تجربۀ قدرت را نیز داشته اند. این جدال اما برای نسلی که نیم قرن با آن فاصله دارد، چه سخنی برای گفتن دارد؟ همین امروز از چند دانشجو پرسیدم که هفت ثور چه روزی بود ، پاسخی نداشتند. این نسل به صورت طبیعی با این تحولات فاصله دارد،وقت و وقعی به صورت طبیعی بدان نمی گذارد.
از فعالان اصلی هر دو گروه نیز امروز فرزندان و نواسههای شان دستی به سیاست و جامعه و بازار دارند. اعضای اصلی این جریانها یا در قید حیات نیستند و یا در گوشهیی از کشوری پناهنده اند. تجربۀ حکومتهای پس از هفت ثور تجربۀ تلخی در تاریخ این کشور بود، همچنان که پیروزی فاتحانۀ مجاهدین تجربۀ شیرینی نبود. به ادامۀ آن نیز حکومت طالبان به همین شیوه تجربۀ مشابه بود. مانند هر مسالۀ « ملی» به این قصه نیز هیچ گاهی نگاه تخصصی تاریخی و یا نگاه بیطرفانه و منتقدانه انداخته نشده است، جز این که این تقابل به سیاه وسفید نمایی کل ماجرا از هر دو طرف منتج شده است. پایان قدرت شان نیز به گونهیی بوده که کل جریان و اقتدار در هم فروریخته و فرصتی برای بیان گذشته وجود نداشته است.
حزب دمکراتیک خلق افغانستان از احزاب مطرح افغانستان زمان شاه و پس از آن بوده است. حزبی که دست کم بخشی از اعضایش از بستر دانش و آگاهی و جامعۀ افغانستان برخاسته بودند. مبارزۀ شان همجهت با ایدیولوژییی بود که تقریبا در کل جهان در حال مبارزه بود. در ابتدای کار نیز فعالیت شان در چهارچوب زمینههای قانونی و مدنی وقت صورت میگرفت و چه بسا بسیاری از روشنفکران زمانه با آنها به نوعی همسو بودند. اما انگار قدرت هوای دیگری دارد و از شروع کودتا درهفتم ثور 1357 وقتل داود خان و خانوادهاش ، مشخص شد که قدرت راههای دیگری برای دوام باید بپیماید. جنرال عبدالقادر وزیر دفاع نخستین این دوره در خاطرات خود میگوید که در همان روزهای نخستین به این نتیجه رسیده بود که دست به قتل همۀ رهبران حزب بزند . اما او اضافه میکند که ترس از محکوم شدن در تاریخ مانع این کار او شده است، زیرا در صورت قتل این رهبران، گفته میشد که اگر کشته نمیشدند، افغانستان را به مسیر درستی هدایت میکردند.
او کودتاچی اصلی بود. هرچند در آغاز همین نظام به زندان پلچرخی افتاد و در سالهای اخیر در گفتگو با پرویز آرزو از این که در برابر داود خان دست به این اقدام زده بود، احساس شرمنده گی کرده است. اما نظام پس از هفت ثور هم با خود و هم بامردم راست نیامد. از جمهوری دمکراتیک افغانستان به جمهور افغانستان طی منزل کرد. حزب دمکراتیک خلق افغانستان به حزب وطن تبدیل شد. عنوان مخالفان مسلح از اشرار به افراطیون جنگطلب تغییر یافت و از آن نیز تلطیف شدهتر اعلام شد. اما این چرخش و گردش دیر بود و موجی از خشم و خشونت در بدنۀ جامعه در جریان بود. جریان برقی پایدار که بنیاد های نظام را به لرزه در می انداخت.
هر چه باشد چه نقش کشورهای اسلامی و غربی و چه جنگآوری مجاهدان افغانستان و یا خطاهای فاحش حزب دمکراتیک خلق افغانستان منتج به این نتیجه شد که صد ها هزار انسان در میدانهای جنگ و یا در بندیخانهها از بین بروند و صدها هزار خانواده راهی خارج از کشور شوند. مردمی که قرار بود از کور، کالی و دودی مستفید شوند به مرگ و مهاجرت و معلولیت دچار شدند. اینها بخشی از واقعیتهای تاریخی است که نمیتوان در « دفاعیات» امروز اعضای سابق حزب دمکراتیک خلق افغانستان برای آن توجیهی یافت. نه جنگهای تنظیمی داخل شهر کابل بدان معناست که در گذشته هیچ کاری از این دست صورت نگرفته است و نه هیچ توجیهی دیگری از جمله این که جهان عرب و غرب مدافع مجاهدین بود و در این قدرت گرفتن نقش داشته اند. هر چه بود ، نظامی این گونه برسرکار آمد که درپی آن نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان. مشی مصالحه ملی هم یک امر کاملا درونی افغانستان نبود و دلیلی اگر داشت در آخرین دیدار داکتر نجیب الله با میخاییل گرباچف، در مسکو بود.
دست کشیدن روسیه همانند امروز امریکا از قضیه افغانستان عامل اساسی بود. تغییرات در عنوان دولت و حزب و رفتار و کردار حکومت هم چندان در اختیار حکومت بر سر قدرت نبود. تحولات و جهان و کشورهای منطقه تعیین کننده بود و این اصل ماجراست. دفاع اعضای سابق این نظامها و حزب دمکراتیک و یا وطن نیز هنوز در چرخۀ دید بیطرفانه و تاریخی در نیفتاده است. نتیجه برای نسل امروز افغانستان تقریبا هیچ است، کسی تا حال این دوره ها و جریانها و نتیجۀ قدرت شان را مورد پژوهش بی طرفانه وقابل انتقال به نسل نو قرار نداده است. جز این که از پدران خود شنیده اند که جنگ بود و همه کشته می شدند.