افغانستان در یکی از حساسترین برهههای تاریخ معاصر خود قرار دارد، برههای که میتواند نقطهی عطفی در تاریخ افغانستان باشد. مذاکرات میان طالبان و دولت افغانستان تبدیل به کورسوی امیدی برای شهروندان افغانستان شده است، گوش و چشم شهروندان افغانستان به سمت دوحه است تا از ناحیهی آن خبری خوب را شاهد باشند، شهروندان افغانستان امیدوار اند تا این مذاکرات بتواند نقطهی پایان کشمکش در تاریخ چهلسالهی خشونت در این کشور باشد. اما آنچه مهم است، این است که این خوشبینی و خوشباوری، بر تحلیلها و پیشبینیها سیاسی سایه نیفکند و به صورت واقعگرایانه، به نتایج این مذاکرات پرداخته شود. این نوشته در پی آن است تا با بررسی زمینههای سیاسی و جامعه شناختی کشمکش در افغانستان، و با مروری کوتاه بر تاریخ جنگهای داخلی، به بررسی دو سناریوی محتمل در مورد مذاکرات صلح بپردازد، مدعای نوشته این است که مذاکرات صلح، در خوشبینانهترین حالت، نه به پایان جنگ، بلکه به کاهش خشونتها میانجامد و در بدترین حالت، به جنگ داخلی در افغانستان خواهد انجامید، و البته به باور نویسنده، احتمال سناریوی دوم از قوت بیشتری برخوردار است.
خوشبینانهترین سناریو در مورد مذاکرات صلح، این است که این مذاکرات به صلحی پایدار منتهی شود، البته باید ابتدا این نکته را اضافه کرد که امضای توافقنامهی صلح به معنای ایجاد صلح پایدار نیست، بلکه صلح پایدار مبتنی بر چارچوبی است که بتواند برای دههها، روند توزیع قدرت در جامعه را پیش ببرد و طرفهای درگیر، از این چارچوب راضی باشند و برای حفظ این چارچوب، از کشمکش و ستیزه دوری کنند. به تعبیری دیگر صلح پایدار زمانی شکل میگیرد که چارچوبی رضایتبخش تعریف شود، چارچوبی که نفع آن برای طرفهای درگیر، بیشتر از زیان آن باشد و طرفهای درگیر، منفعت خود را در صلح ببینند نه در جنگ و شکستن چارچوب. خوشبینانهترین حالت همین است که روند مذاکرات صلح نتیجهبخش باشد و به صلحی پایدار ختم شود، نتیجهبخش بودن مذاکرات در صورتی نتیجه بخش خواهد بود که سه شرط زیر وجود داشته باشد
- این مذاکرات بتواند چارچوبی برای توزیع قدرت تعریف کند.
- نتیجهی مذاکرات صلح دارای ضمانت اجرای قوی باشد.
- طرفین متعهد به اجرای موافقتنامهای باشند که در نتیجهی مذاکرات صلح عقد میشود
اما باید به یک نکته توجه کرد که در خوشبینانهترین حالت، این مذاکرات به صلح کامل در افغانستان و به تعبیر برخی نویسندگان به پایان جنگ چهل ساله در افغانستان ختم نمیشود، بلکه تنها به کاهش خشونتها از یکی از آدرسهای درگیر ختم خواهد شد. این مذاکرات، تنها آن عده از نیروهای طالبان که در جناح ملاهیبتالله حضور دارند را از صحنهی کشمکش بیرون میکند، اما گروههای شورشی دیگر که تعدادشان به دهها گروه میرسد به ادامهی شورشگری خواهند پرداخت. همینطور چه بسا بسیاری از نیروهای طالب که به دلایل ایدئولوژیک از روند صلح و موافقت با دولت ناراضی باشند، به گروههای دیگر بپیوندند و یا گروهی جدید تشکیل داده و از آدرسی جدید به شورش و کشمکش بپردازند. لذا این موفقیت این مذاکرات، تنها یکی از آدرسهای درگیر را از میدان منازعه بیرون میکند و به میدان مبارزهی مسالمتآمیز سیاسی میآورد، که البته احتمال این سناریو، به چند دلیل ضعیف است.
اول اینکه نتیجهی مذاکرات، نمیتواند ابعاد چندوجهی جنگ در افغانستان را حل کند، جنگ در افغانستان دارای ابعاد زیادی است، به باور بسیاری از تحلیلگران، جنگ در افغانستان دارای چهار بعد زیر است
- ابعاد منطقوی و جنگ کشورهای منطقه در افغانستان.
- ابعاد بینالمللی و جنگ قدرتهای بزرگ/ جنگ علیه قدرت های بزرگ در افغانستان.
- ابعاد جامعهشناختی و جنگ به دلیل شکافهای اجتماعی.
- ابعاد اقتصاد جرمی و جنگ به دلیل بهرهبرداری از فضای ناامن در راستای اقتصاد جرمی.
لذا احتمال اینکه مذاکرات صلح بتواند ابعاد مختلف جنگ در افغانستان را حل کند، بعید به نظر میرسد.
دومین دلیل بر ضعیف بودن سناریوی صلح، این است که این مذاکرات، بیشتر از آنکه برخاسته از نیازهای طرفین درگیر و یا فعالیت دیپلوماسی افغانستان باشد، ابزاری است برای تکت انتخاباتی، ترمپ. رئیس جمهور فعلی آمریکا بارها در کمپاینهای انتخاباتیِ انتخابات پیشین آمریکا، از پایان دادن به جنگ افغانستان سخن زده بود و وعدهی آن را به رایدهندگان خود داده بود، حالا میخواهد از این مذاکرات صلح به نفع خود در انتخابات پیش رو استفاده کند، باید این نکته را در نظر گرفت که داغ بودنِ تنور صلح در افغانستان، پس از انتخابات آمریکا به سمت کاهش خواهد رفت، زیرا حتی اگر دونالد ترمپ برندهی انتخابات شود، دیگر احتیاج زیادی به تکت انتخاباتی خود ندارد، و اگر جوبایدن رئیس جمهور آمریکا بشود، احتمال اینکه آمریکا هیچ تمایلی به مذاکرات نشان ندهد و یا در جریان آن تغییر بیاورد، زیاد است.
سومین دلیل بر ضعفِ سناریویِ صلح، نبودن نقطهی مشترک میان طرفین مذاکرات است، در میان جمهوریتی که تیم دولت، ادعای طرفداری از آن را دارد و میان امارتی که طالبان از آن دم میزنند، نقطهی مشترکی دیده نمیشود. اشتراک در ارزشها و هنجارها، یکی از مهمترین لوازم موفقیت یک مذاکره است، که این امر در مذاکرات دوحه دیده نمیشود.
چهارمین دلیل هم وضعیتی است که از مذاکرات فعلی دیده میشود، نزدیک به پنج هفته از افتتاح مذاکرات مان افغانی میگذرد اما هنوز تیمهای تماس به طرزالعملی که مورد اتفاق طرفین باشد دست نیافتهاند، بحث و کشمکش بر سر محوریت فقه حنفی یه یک کورگره در مذاکرات میان افغانی بدل شده است، و از سویی طالبان به تشدید خشونتها در ولایتهای مختلف افغانستان میپردازند، توقف در دوحه و تشدید خشونتها در هلمند و غور و تخار، دلیل دیگری است بر ضعیف بودن سناریوی صلح در افغانستان.
اما به نظر میرسد سناریوی جنگ داخلی و تشدید خشونتها، از قوت بیشتری برخوردار است، گرچند شهروندان افغانستان برای چهل سال است به جنگ و خشونت مبتلا هستند و برای خلاصشدن از این وضعیت روزشماری میکنند، اما تحلیل واقعبینانه از وضعیت، این خوشبینی را موجه و عاقلانه معرفی نمیکند. به نظر میرسد به دلایل فوق، روند مذاکرات به کاهش خشونتها و برقراری صلح برای زمانی طولانی منتهی نشود و شاهد گزینهی کاهش خشونتها نباشیم، بلکه به جای آن، افغانستان به سمت جنگی داخلی برود و نظیر سالهای ۱۹۹۲-۱۹۹۶ را تجربه کند. برای تبیین دلایل این سناریو، لازم است به این نکته توجه کنیم که زمینههای جنگ داخلی، سه فاکتور مهم است
- وجود شکافهای اجتماعی میان گروهها و شهروندان جامعه.
- وجود انگیزههای منطقهای برای افروختن جنگ در کشور.
- نبود نیروی فايق و ارتش قوی که بتواند با استفاده از زور، طرفین درگیر در جنگ داخلی را به صلح مجبور کند.
اولین فاکتور و پیشزمینه برای جنگ داخلی، وجود شکاف میان گروهها، ملیتها و اقوام مختلف در یک کشور است، شکافهای فعال میتوانند در برهههایی که دیگر عوامل کشمکش به وجود بیایند، زمینه ساز جنگ داخلی شوند. افغانستان از جمله کشورهایی است که با چندین شکاف مختلف دست و گریبانگیر است که از میان این شکافها، شکاف قوم، شکاف زبان، شکاف مذهب و شکاف جنسیت فعال هستند، این شکافهای فعال پتانسیل این را دارند تا به کشمکش و ستیزه در افغانستان بینجامند. به ویژه تجربهی جنگهای داخلی در سالهای ۱۹۹۲-۱۹۹۶، که مشخصا از آدرسهای قومی صورت میگرفت، احتمال تکرار تاریخ و رفتن به سمت کشمکشهای قومی را بیشتر میکند. برعلاوه، تجربهی جمعی برخی اقوام از نابرابریهای اجتماعی و سیستماتیک دولت در سالهای پسین و همینطور قدرتگیری اقوام مختلف به دلیل شرکت در جنگهای برون مرزی، بر قوت این احتمال میافزاید.
دومین عامل جنگهای داخلی، حمایت کشورهای منطقه از کشمکش و بیثباتی در یک کشور است، اگر کشورهای منطقه منفعت خود را در ناامنی و بیثباتی یک کشور ببینند، در این حالت از نیروهای متخاصم و جناحهای متقابل در یک کشور حمایت کرده و با حمایتهای اقتصادی و نظامی خود، به آتش جنگهای داخلی میافزایند. به نظر میرسد ابعاد منطقوی جنگ در افغانستان هنوز بر جای خود باقی است، هنوز هم بسیاری از کشورهای منطقه در پی آن هستند تا اهداف خود را از خاک افغانستان دنبال کنند و از این خاک به عنوان میدان جنگ و رقابت استفاده کنند. بر علاوه، به نظر میرسد کشورهای همسایه مخصوصا پاکستان، هیچگاه طرفدار شکلگرفتن ثبات و دولت مقتدر در افغانستان نیستند و به همین جهت تمام تلاش خود را برای ایجاد و گسترش جنگ داخلی انجام خواهند داد، چنانچه پیش از این هم انجام داده بودند.
سومین عامل در ایجاد جنگ داخلی، نبود دولت مرکزی قدرتمند است، اگر دولت و ارتش قدرتمندی در جامعه وجود نداشته باشد و به سرکوب تقابلهای جناحهای مختلف اقدام نکند، یا اگر دولت مرکزی از سوی جناحهای درگیر مشروعیت کافی نداشته باشد، در چنین وضعیتی احتمال جنگ داخلی زیاد است. طبق نظر (تد رابرت گر) که از نظریهپردازان شورش است، زمانی احتمال شورش بیشتر میشود که طرفین درگیر، خود را دارای قدرت کافی برای ستیزهجویی بدانند و اگر قدرت شورشیان از دولت کمتر باشد، به همان میزان احتمال شورش نیز کمتر خواهد بود و همینطور اگر قدرت دولت از قدرت شورشیان کمتر باشد یا مساوی باشد، به همان اندازه احتمال شورش وجود دارد.
از سویی باید به این نکته توجه کرد که در صورت شکست مذاکرات صلح، احتمال اینکه دولت آمریکا به دلیل اینکه کشمکشها در افغانستان، مربوط به مسائل داخلی افغانستان است، از حمایت طرفین دست بردارد و با استناد به حقوق بینالملل، خود را ملزم به دخالت در امور داخلی یک کشور نداند. به همین جهت احتمال اینکه به دلیل اتهام آتشافروزی بر دولت افغانستان، حمایتهایش را از دولت قطع کند نیز زیاد است، قطع حمایتهای نظامی و به ویژه حمایتهای اقتصادی از دولت افغانستان، باعث کاهش قدرت نظامی دولت افغانستان میشود. ارتش افغانستان سالانه پنج ملیارد دالر مصرف دارد و این مصارف، از عهدهی دولت و اقتصاد شکنندهی کشور بیرون است، اگر آمریکا و کشورهای ناتو، در صورت شکست مذاکرات، حمایت های مالی خود را قطع کنند، مطمئنا که ارتش افغانستان با ضعف مواجه خواهد شد و این ضعف زمینهساز جنگ داخلی در افغانستان خواهد بود. همانطور که بعد از خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوری در سال ۱۹۸۹، ارتش افغانستان رو به ضعف رفت و بعد از سه سال و تمام شدن انبارهای باقیمانده از اتحاد جماهیر شوری، دولت داکتر نجیب نتوانست در مقابل مجاهدین ایستادگی کند و با سقوط دولت داکتر نجیب، افغانستان به سمت جنگ داخلی خانمان سوز رفت. به همین جهت خروج نیروهای آمریکایی و ائتلاف جهانی، و به ویژه قطع شدن حمایتهای این دولتها از افغانستان، احتمال جنگ داخلی را بیشتر میکند.
با توجه به عوامل سیاسی و جامعهشناختی کشمکش و ستیزه، و همینطور با مروری کوتاه بر تاریخ چهل سال گذشته، و با توجه به ناامیدی به سناریویِ اول، میتوان گفت که احتمال جنگ داخلی در صورت شکست مذاکرات صلح و کاهش حمایتهای نیروهای خارجی، احتمالی موجّه و صد البته منطقی است، احتمالی که تنها یک بازنده دارد، و آن هم مردم و شهروندان جنگدیدهی افغانستان است.