اینجا قصد ندارم هر چه درخور تحلیل رسانهیی است را فهرست کنم. چون ممکن نیست و درست هم نیست. بگذریم از اینکه من صلاحیت کافیِ علمی برای چنین کاری ندارم. این که ممکن نیست باید بدیهی باشد، اما این که درست نیست بر میگردد به یک اصل اخلاقی و آن این که تهیۀ چنین فهرستی چیزهایی را شامل خواهد شد که تنها از دید من شایستۀ مطالعه و تحلیل اند و نباید قطعی، کلی و نهایی تلقی شوند. مثلاً من خوش دارم رنگ سیب، حملۀ چنگیزخان به آسیای مرکزی، یا عدم برابری درآمد اقتصادی در برازیل را تحلیل کنم. کس دیگر میخواهد جنگهای صلیبی، میزان گرمایش اقلیم، یا کم و زیاد شدن تولید صنعتی در چین را تحلیل کند. به عبارت دیگر، تهیۀ چنین فهرستی نسبی و فردی است و عجالتاً اعتبار دارد.
پس چهگونه ممکن است سوالی که در عنوان مطرح شده را به گونۀ قناعتبخش پاسخ گفت؟ اینجا، به عنوان نقطۀ آغاز، حد اقل دو پیششرط اجمالی برای انتخاب موضوع برای تحلیل رسانهیی را پیشنهاد میکنم و با ارایۀ مثال، آنها را توضیح میدهم:
الف: محور موضوع در تحلیل رسانهیی، رویداد یا پدیدۀ انضمامی (concrete) باشد نه انتزاعی (abstract)،
ب: برای جهان امروزی اهمیت ساختاری داشته باشد. من این رویکرد را برای آسانی کار در این نوشتۀ انضمامی-ساختاری مینامم.
در ضمن، برای واکاوی این دو پیششرط باید آنها را خود در این نوشته نادیده بگیرم چون انتخاب موضوع برای تحلیل رسانهیی خود سوژۀ انتزاعی است.
سه واژه در این دو پیششرط توجهبرانگیز اند: انضمامی، انتزاعی و ساختاری. انضمامی یعنی موجودیت فیزیکی داشتن. از غذای صبحانهیی که امروز خوردید، تا تصامیم رییس جمهور ترمپ برای نادیده گرفتن مقررات ضد شیوع ویروس کرونا، تا ابرهایی که پریروز در پاریس باعث باران شدند، رویدادهای انضمامی اند. خلاف آن انتزاع است که از چندین رویداد یا پدیدۀ انضمامی تشکیل یافته، مثلاً غذای صبحانه یا تصامیم رییس جمهور یا ابر به عنوان مفاهیم انتزاعی به چای صبح در کل، تصامیم رییس جمهور در همهجا و زمان، و ابر در همه جا و زمان میتوانند اطلاق شوند. ساختاری بودن یعنی واقعیتی که شکلدهندۀ کارکرد اجتماعی است و خود نیز حاصل یا بازتولید این کارکرد.
مثلاً یکی از پدیدههای خیلی عام که حالت انضمامی، انتزاعی و ساختاری دارد، زبان است. زبان ساختاری است که با نمادهای انضمامی پذیرفتهشده بالای عرصههای عینی در جامعه تأثیرگذار است که میخواهم آن را مثل یک خانۀ رهایشی (برای ذهن) در نظر بگیرید که چفت و بست دارد، خشت و سمنت و آهن، در و دروازه و همه اجزایی که ساختمان زبان را شکل میبخشند و ذهن فرد در آن ساکن است؛ توانایی شناخت خود و از این مسیر، دیگر انسانها و محیط برای انسان با همین ساختار میسر میشود. زبان، توانایی بیان دادههای ذهنی یک فرد را میسازد و خود نیز در این روند ساخته میشود، از همین خاطر به آن پدیدۀ ساختاری خطاب میشود. میسازد به این معنی که یک فرد اغلب در حد و وسعت میدان واژهگانی زبان خود و دیگران و پدیدههای دیگر را میتواند تعریف کند و بشناسد. اگر بخواهد خانۀ رهایشی زبان را بزرگ کند، باید اتاق نو (واژههای نو) برایش بسازد. هر قدر این خانه خُرد باشد، در همان محدوده توانایی زیستن ذهنی برایش فراهم است. برعکس، هر قدر کلان باشد، به همان اندازه دایرۀ شناختش میتواند گسترده باشد.
ساختار زبان، عرصههای کوچک مثل مراودۀ عادی تا عرصههای بزرگتری در جامعه مثل آموزش، رسانه، بیان جمعی، همایشهای کارشناسانه و تفریحی، میزان خشونت، تعداد کتابها و رسالههای علمی نشرشده در یک کشور و تعداد بیشماری از واقعیتهای انضمامی دیگر را به گونۀ مستقیم یا غیرمستقیم شکل میبخشد.
تحلیل رسانهیی اگر به زبان میپردازد، بایستی پیوند بحث با پدیده یا رویداد انضمامی و ساختاری که زبان در چارچوب آن مطرح است را بیان کند (مثلاً، زبان تدریس در افغانستان). اگر بحث را در حد «زبان» محدود نگه کند، تحلیل انتزاعی انجام داده است که بیشتر برای کارشناس این عرصه قابل فهم است. در حالی که اغلب از آن جهت که رسانهیی جمعی مخاطبش عام است، برای پرداختن به مضامین انتزاعی و کندوکاو جنبههای مختلف موضوع در سویۀ علمی مساعد نیست. اگر هم به آن اقدام شود، نویسنده بایستی شتابزده داشتههای علمیاش را کنار هم ردیف کند که اغلب به ابهامگویی منجر میشود که این خود مطالعۀ متن برای فرد غیرکارشناس را بیشتر از پیش دشوار میسازد.
یا در مثال دیگر، انتخابات سپتمبر 2019 در افغانستان حادثهیی انضمامی، توانایی رایدهندهگان برای رای دادن در این انتخابات یک موضوع ساختاری و «انتخابات در افغانستان» یک پدیدۀ انتزاعی است (انتخابات در کل در درجهیی بالاتر از انتزاع قرار دارد). اولی و دومی رویدادهای سیاسی-اجتماعی اند؛ معطوف اند به یک جامعه در مرحلهیی خاصی از تاریخش، و سومی مفهومی است که بحث انتخابات در افغانستان را در کل در بر میگیرد که میتواند از دید فلسفۀ سیاسی، اخلاق، قانون، اقتصاد سیاسی و دیگر عرصههای علمی مطالعه شود اما در رابطۀ مستقیم برای فرد غیرکارشناس اهمیت ندارد. مهمتر از همه برای او چنین بحثی جالب نیست. نویسنده اگر پیرامون موضوع سومی در تحلیل رسانهیی سخن میزند، بایستی آن را بر محور حداقل یک مصداق انضمامی-ساختاری انجام دهد در غیر آن حرفش را اغلب کارشناس همان حوزه خواهد فهمید. لازم نیست این مصداق از محیط نزدیکمان باشد یا حتا از زمان ما؛ میتواند از جامعۀ دیگر و از عصر دیگر نیز باشد.
به همین گونه، نابرابری جنسیتی در کابل (یا افغانستان) پدیدۀ انضمامی است، محیط خانوادۀ کابل که انگیزنده و انتقالدهندۀ آموزش اجتماعی در جهت این نابرابری است عرصۀ ساختاری آن و «برابری جنسیتی» موضوع انتزاعی. از سومی سخن گفتن بدون پرداختن به جزییات انضمامی، ناگزیر برای غیرکارشناس (اکثر خوانندهها) مبهم و گیچکننده خواهد بود.
نوشتهیی تحلیلی، اگر چه سر و کارش بیشتر با مفاهیم کلی و انتزاعی است، میتواند با انتخاب موضوعهای خیلی خرد، پیشپاافتاده و دم دستی که «دیده» میشوند، پیوند عینیتر در ذهن خواننده ایجاد کند. رویکرد انضمامی-ساختاری در تحلیل، به این معناست که پیوندی میان نوشته و آنچه در خردترین وقایع زندهگی میگذرد وجود داشته باشد. نوشتههای تحلیلی نیاز نیست همواره از مفاهیم خیلی بزرگ و انتزاعی شروع کنند تا حیثیت «علمیبودن» کسب کنند. نوشتن بالای زبالهدانیهای روی جاده هم میتواند تحلیلی باشد! مثلاً چه زمانی چنین پدیدهیی در کجا به میان آمد و حال چرا در برخی نکات دنیا به پدیدهیی مروج و مسلم مبدل شده، که تنظیم شهر بدون آن صورت نمی گیرد، از این هم بهتر و جالبتر این که چه زمانی در افغانستان مروج شد و کدام آموزههای دینی-اجتماعی میتوانند موثریت آن را بالا ببرند؟
زبان تحلیلی، به ویژه، بایستی در حد معادلۀ زیرین کوتاه و برای خواننده آسانفهم باشد:
1+1=2
مثلاً ممکن عبارت مبهمی مثل «زنها در ساختارهای اجتماعی یک جامعۀ دینی، محکوم به تبعیت از شمار زیادی از قواعد بر مبنای پایگان جا افتادۀ قدرت در محیط خانواده اند.» برای خوانندۀ غیرکارشناس فهمش آسان نباشد، اما برای تحلیلگر رسانهیی آسانسازی فهم آن با ارایۀ مصادیق انضمامی و گشودن جنبههای ساختاری موضوع با کاربرد زبان گزینگویانه، ممکن است. مثلاً: زنها در عربستان سعودی، در محیط خانواده با نابرابریهای بیشمار جنسیتی مواجه اند.
اگر برای نویسنده ارایۀ مطلب در حد معادلۀ بالا آسان نیست، احتمالاً او خود نیز از موضوع به درستی سر درنیاورده و آن را در هالهیی از ابهام میبیند. یا موضوعی را که مسلم است، قصداً از حالت آسانفهمی بیرون میآورد و هالهیی از ابهام بر گرد آن میپیچد، که چنین کاری اغلب زایندۀ ابهامگویی در سخن است. ابهامگویی یا رمزدار سخن گفتن (esotericism) را، سپس، به اشتباه دلیلی بر عمق تلقی میکند.
انتزاعیگرایی به ویژه پس از آنکه تولیدهای فکری از مکان عینی تولید فکر به «جهان» دیگر سفر میکنند، امکان آن بیشتر میشود. به چی معنا؟
مثلاً فکری که در قبال مناسبات قبیلهیی در افغانستان به عنوان کانون این واقعیت عینی شکل میگیرد، با سفر به اروپای غربی یا امریکا از حالت عینی و ساختاری آن خالی میشود. چون جز تجربۀ یک فردی که در اروپای غربی یا امریکا زندهگی میکند نیست. در این حالت، مفهوم «قبایل افغانستان» برای پژوهشگر اروپایی و امریکایی ناگزیر در سویۀ انتزاعی قابل دسترس است و درک آن یک مرحله یا چندین مرحله از حالت زمینی (عینی) چنین پدیدهیی فاصله دارد. اینجاست که نویسنده برای بحث بالای این موضوع، خیلی آسان، دچار ابهامگویی شود. به همین شکل، مطالعه در بارۀ تجارب عینی جوامع اروپایی و امریکایی میتواند به عین شکل ذهن خوانندهیی از افغانستان را درگیر عوالم انتزاع کند و با چنین آموزشی، او بپندارد که نویسندهگی یعنی ابهامگویی و در عالم انتزاع پرسه زدن!