خواهران سه‌گانه‌ای که جنگ آ‌ن‌ها را دوگانه کرد

انفجار هفتۀ گذشته در کابل بیش از 80 نفر را کشت که بیشتر آنان دختران دانش‌آموز بودند؛ ریحانۀ نوجوان نیز میان آنان بود.

برگردیم به گذشته. کابل، حدود پانزده سال پیش در کلینیکی به مریم سفری گفتند سه قلب در رحِمَت می‌تپد. در دلش ترس موج می‌زد: اگر سه‌قلوهایم سالم نباشند، چه؟ اگر زنده نمانند چه؟

اما سه‌قلوها به دنیا آمدند تا روی شادی را ببینند، دخترکان شوخی که با جدیت سر در درس و مدرسه افکنده و امیدوار بودند روزی افغانستان بهتری بسازند. دخترکان سه‌قلو همیشه با هم بودند؛ ترس مریم سفری شد امید، انتظار روزهای خوب.

اما یک‌شنبه، 15 می، در راه سه‌قلوهایی که با امید به خانه بازمی‌گشتند، انفجاری رخ داد. در میان بیش از 80 قربانی – که بیشترشان دختران و دانش‌آموزان هزاره بودند – یکی از این سه قلب برای همیشه از تپش افتاد، ریحانه.

فرزانه، خواهر بزرگتر ریحانه که هنگام انفجار در مکتب بود، به انگلیسی سلیسی گفت: «او دیگر با ما نیست، جای خالیش را چه کنیم!» بعد درنگ کرد. واژگانش می‌لرزیدند: «ما سه خواهر بودیم، حالا دوتاییم؛ سه‌گانه بودیم، حالا دوگانه‌ شدیم.»

حمله به مکتب سیدالشهدای کابل، دشت برچی که خانۀ بیشتر هزاره‌ها است، یکی از مرگ‌بارترین حملات امسال بود. این جنایت دقیقاً یک سال پس از حمله به کلینیکی رخ داد که در همان منطقه است و 24 کشته دربرداشت. کشته‌شدگانی که بیشترشان مادر بودند، مادرانی که تازه وضع حمل کرده بودند و برخی‌شان هرگز نوزاد خود را ندیدند.

فرزانه اجساد تکه‌تکه‌شدۀ شهدا و خانواده‌هایی را به یاد می‌آورد که حیران به دنبال عزیزان خود می‌گشتند: «مادرم را دیدم، رنگش پریده بود. همدیگر را در آغوش گرفتیم. سراغ خواهرانم را گرفتم، اما مادرم گفت هنوز ریحانه را نیافته است».

«ما سه خواهر بودیم، حالا دوتاییم؛ سه‌گانه بودیم، حالا دوگانه‌ شدیم.»

خشونت‌ها به تدریج در افغانستان افزایش یافته‌ است؛ برخی نگران این هستند که خروج نیروهای ایالات متحده در ماه سپتامبر وضعیت را از این هم وخیم‌تر کند. حتی احتمال وقوع جنگ‌های داخلی یا تسلط طالبان بر افغانستان وجود دارد.

هیچ گروهی حمله به مکتب سیدالشهدا را که هدف آن دخترانی بودند که شیفت بعد از ظهرشان به اتمام رسیده بود و به طرف خانه می‌رفتند، بر عهده نگرفتند. گروه طالبان نیز سریعاً دست داشتن در این حمله را رد کرد.

چند روز پس از این حمله، خانوادۀ ریحانه روی بالش‌های اتاق هال زردرنگ‌شان نشسته‌اند، آفتاب از پنجره‌ای که مزین به گل‌های بهاری‌ست بر کف اتاق می‌تابد.

روی دروازۀ خانه‌شان عکس ریحانه را زده‌اند. ریحانه‌ای که خیلی زود زندگی‌اش را از دست داد، ریحانه‌ای که نوجوان‌مرگ شد. حبیبه و حکیمه سر به زانو نهاده‌اند، هنوز باورشان نمی‌شود، حیرانند، به سختی می‌توانند حرفی بر زبان بیاورند.

حبیبه، قُل همسان ریحانه و حکیمه قل غیرهمسان آنها است. آنها بعد از انفجار دیدشان را از دست داده‌اند، ساعت‌ها در شفاخانه‌ها به دنبال خواهرشان گشته‌اند. سرانجام پدرشان، محمدحسین 53 ساله با آنها تماس گرفت و مثل کسی که آرزویش خاکستر شده باشد با صدایی لرزان گفت: «الو، الو، ریحانه را یافتم، جسدش اینجاست!»

حسین جسد دخترش را به خانه برد. خانواده‌اش ریحانه را غسل می‌دهند تا روز بعد به خاک بسپارند. حبیبه گفت: «خون کمی روی صورت ریحانه بود، مثل کسی بود که خوابش برده باشد و به آهستگی حرف بزند؛ دیگر به من نگاه نمی‌کرد. مادرم که ریحانه را دید، تمام امیدش بر باد فنا رفت. مرگ ریحانه را باور نمی‌کرد.»

ریحانه را در قبرستان کنار کوهی به خاک سپردند که مشرِف به پایتخت بی‌ در و پیکر افغانستان بود. پایتختی که ظاهراً امنیت بیشتری نسبت به شهرهای دیگر افغانستان دارد. قبرش کنار دختران دیگری است که در این حمله کشته شدند.

همین سال قبل 8208 شهروند قربانی جنگ طولانی‌مدت افغانستانی شدند که خطرناک‌ترین کشور جهان شناخته شده است. خانوادۀ ریحانه پیش از این نگرانی چندانی نداشتند، اما با شنیدن اخبار ناامنی‌های روزافزون، عمیقاً نگران سه‌قلوهای خود شدند.

حبیبه گفت: «می‌خواستیم بعد از پایان دورۀ مکتب به پلیس بپیوندیم تا کشور را امن نگاه داریم.»

در حالی که طبق گزارش سازمان ملل متحد تنها 30% زنان افغانستان باسواد هستند، حسین همیشه پشتیبان تحصیل دختران خود بوده است. او به غیر از ریحانه، 9 فرزند دیگر دارد.

محمدحسین که دستمالی از جیبش درآورد تا اشکانش را پاک کند، گفت: «می‌خواستم باسواد شوند تا بتوانند به کشورشان خدمت کنند. دقایقی ساکت شد، درد خود را قورت می‌داد، چشمان خود را می‌مالید.»

او گفت: «البته که می‌ترسیدم دخترانم را به مکتب بفرستم، حالا که بیشتر هراس دارم. اما تحصیل آنها چیزی نیست که بتوان قربانی ترسش کرد. اگر کشور آرامی می‌خواهیم، باید فرزندانمان را باسواد کنیم، دخترانمان، پسرانمان.»

حبیبه، حکیمه و فرزانه، یک‌صدا می‌گویند: «بدون شک تحصیل‌مان را ادامه خواهیم داد، به مکتب بازخواهیم‌گشت، هر روز همانجایی می‌رویم که خواهرمان جانش را از دست داد.»

فرزانه می‌گوید: «به خاطر ریحانه دوباره به مکتب می‌رویم.»