صلح، آرامترین و تنهاترین واژه در ادبیات است. تاریخ بشر که با جنگ و منازعه پیوند ناگسستنی دارد؛ صلح را به گمشدهای تبدیل ساخته که بشر تا هنوز به دنبال آن میگردد.
زندگی مسالمتآمیز، نوعدوستی، همدیگر پذیری، رفاه اجتماعی و تحکیم روابط صلح آمیز میان افراد، از شاخصههای بنیادین صلح پایدار و دوامدار (مثبت) پنداشته میشود.
یوهان گالتونگ ناروژی در سال ۱۹۹۶ نظریهی صلح مثبت و منفی را وارد حوزهی مطالعات صلح جهانی کرد. او اکنون به عنوان پدر مطالعات صلح جهان مشهور است. گالتونگ اغلب به تمایز میان «صلح منفی» و «صلح مثبت» تاکید میکند. او میگوید که صلح منفی به عدم خشونت اشاره دارد. به عنوان مثال، وقتی آتشبس برقرار شود، صلح منفی برقرار خواهد شد. این صلح منفی است، زیرا اتفاق ناخواسته متوقف شد (مثلاً خشونت متوقف شد، ظلم پایان یافت). گالتونگ بیان میکند که صلح مثبت مملو از مطالب مثبت از قبیل احیای روابط و ایجاد سیستمهای اجتماعی است و باید در خدمت نیازهای کل مردم و حلوفصل سازندهی مناقشه باشد. گالتونگ بدان باور است که صلح به معنای فقدان کامل درگیری نیست، بلکه به معنای نبود خشونت به هر شکل و آشکار شدن درگیری به روش سازنده است. بنابراین، صلح در جایی برقرار میشود که مردم با خشونت تعامل برقرار کنند و درگیری خود را به طور مثبت و با در نظر داشت احترام متقابل و درک متقابل مدیریت کنند. بر اساس دیدگاه گالتونگ، مفهوم صلح مثبت بسیار ساده به نظر میرسد، اما در عین حال کاملاً انقلابی است. با ارایه همین نظریه در سال ۱۹۹۶ میلادی، حوزهی مطالعات صلح در جهان متحول شد و سازمان ملل متحد تصمیم گرفت تا در قسمت تامین صلح از این نظریه استفاده کند.
به باور من صلح در عرصهی سیاسی اگر با پایان بخشیدن به منازعات قدرت معنا بیاید؛ صلح در عرصه اجتماعی با پایان بخشیدن به منازعات اجتماعی و اخلاقی میسر خواهد شد. باید در نظر داشت که نسبت این دو عرصه (سیاست و جامعه) در رسیدن به صلح، معکوس است، طوری که در غیبت یکی، دیگری نمیتواند دوام بیاورد.
افغانستان، کشوری که هنوز روزهای دشوار جنگ و خشونتهای سیاسی را تجربه میکند؛ تا به حال نتوانسته است به صلحی دوام دار و پایدار دست بیابد. در چهار دههی اخیر، دولتهای افغانستان همواره در مقطعهای مختلف سیاسی به دنبال رهیافتهای صلح آمیز با مخالفین مسلح خود بوده اند که هیچ نتیجهای نداشته است و تا این دم هنوز صلح واقعی در این کشور برقرار نشده است.
در این نوشته از پرداختن به تلاشهای صلح در دوره مجاهدین و دولتهای کمونیستی میپرهیزم و تنها به دوره پسا طالبان میپردازم. دورهای که مردم افغانستان از عضویت اجباری و غیر قانونی دولت امارت بیرون شدند و به عضویت انتخابی و قانونی دولت جمهوری اسلامی درآمدند و با ارزشهای دموکراسی پیوند خوردند. با وجودی که مردم هژده سال میشود زیر سایه نظام جمهوری اسلامی زندگی میکنند اما تا هنوز سایهی سنگین جنگ بر آنها حاکم است و هر روز از مردم قربانی میگیرد.
طالبان به عنوان نیروی مسلح و مخالف نظام جمهوری اسلامی و اصل جمهریت از زمانی که اداره سیاسی افغانستان را به دست داشتند تا به امروز به طور بی رحمانه به تخریب کشور و کشتن مردم بی گناه افغانستان ادامه داده اند. من میان طالبان، القاعده، داعش و تمامی گروههای تروریستی هیچ فرقی قایل نیستم و معتقدم که خشونت مخرج مشترک تمامی این گروههاست.
با آنهم دیدیم که در گفتوگوهای صلح، طالبان با ادبیات امارت اسلامی، و با به کار گیری لفظ امارت اسلامی وارد مذاکره با امریکاییها شدند و با همین موضع قصد کردند در گفتگوهای بین الافغانی شرکت کنند و با همین نیت میخواهند نشان بدهند که از نظر حقوقی هنوز دولت قانونی و شناخته شده به شمار میروند و از مشروعیت سیاسی برخورداراند و جهان باید آنها را شناسایی کند و به رسمیت بشناسد. از همین روی در امضای توافقنامه با ایالات متحده امریکا، طالبان تلاش کردند از همین موقف و موضع(دولت) عمل کنند. از نظر من این افزون خواهی، چیزی جز یک طنز سیاسی نیست که طالبان در پی آنند. از جانبی برخی از حلقات امریکایی با کمک جنرالهای پاکستانی، طالبان را بزرگ نمایی میکنند و آنها را برابرِ دولت فعلی قرار میشمارند تا بتوانند نظام جمهوری را تضعیف کنند و زمینه دولتِ موقت را فراهم سازند.
همه شاهد هستیم وقتی طالبان توافقنامه را با ایالات متحده امضاء کردند، فریاد پیروزی سردادند و عفو عمومی اعلان کردند اما ساعاتی نگذاشت که یکی از رهبران طالبان خطاب به جنگجویان خود گفت: پس از این نیروهای امریکایی را نکُشید و تنها سربازان افغان را از بین ببرید. از نظر من این بیرحمانه ترین جملهای است که فقط میتوان از زبان یک دشمن سرزمینی شنید که تمامی مردم را به قصد نابودی نشانه گرفته است.
به هر صورت پرسش اساسی اینجاست، وقتی طالبان افغانستان را اشغالی هجده سال، حکومتهای نو را دستنشانده امریکا و نظام جمهوری و ارزشهای پذیرفته شدهی آن را خلاف شریعت میدانند؛ چطور ممکن است روند مذاکرات بینالافغانی نتیجه بخش باشد؟
از نظر من محلِ مناقشه در گفتوگوهای صلح با طالبان در این دو اصل (جمهوریت و امارت) نهفته است که مهمترین نقطه اختلافی است. دیده میشود که طالبان بر حقانیت “امارت” تاکید میورزند که برخاسته از ارزشهای پیشینی در تاریخ اسلام است و “جمهوریت” را وابسته به ارزشهای تحمیل شده غربی میدانند که در تباین با ارزشهای اسلامی قرار دارد.
در هر روی، جمهوریت و امارت دو مفهوم و یا دو ارزش متضادی هستند که اجماع آنها ممکن نیست. به بیان دیگر، ما با دو داعیه مخالف مواجه هستیم که یکی محمل ارزشهای قانونی و حقوقی است و دیگری ناشی ارزشهای شرعی و تکلیفی سلف صالح است.
از بحث مفهومیِ جمهوریت و امارت که بگذریم، میماند کسانیکه از آدرس این دو میخواهند با یکدیگر به گفتوگو بنشینند. این درست همان جایی است که سرنوشت مردم افغانستان یکبار دیگر میخواهد رقم بخورد. سرنوشتی که چهار دهه جنگ و خشونت، ویرانی و قربانیهای متوالی را رقم زده است.
معهذا، تا اینجای کار دیده میشود که طالبان همچنان بر موضع، و یا همان داعیه خویش ( امارت اسلامی) سماجت دارند و به خاطر برقراری آن در هر جا و مکان پای میکوبند و تا هنوز یک قدم از موقف خود عقبنشینی نکرده اند.
مشکل این است که طالبان با همین داعیه با ایالات متحده به توافق رسیده اند و در چندین جای در متن توافقنامه، عبارت (امارت اسلامی) تذکر یافته است که نشان میدهد طالبان فراتر از یک تحریک اسلامی هستند. به بیان دیگر طالبان به دنبال امارت گمشدهی خویش میگردند که سال هاست فرو ریخته است و از آن به جز خاطرههای خشونت بار چیزی دیگر بر صورت روزگار برجای نمانده است.
به باور من، وقتی طالبان از اشغال هجده سالهی افغانستان میگویند؛ دلالت بر تداوم امارت خواهی دارد که هر شب خواب آن را میبینند. از همین روی نمیخواهند خود را محدود و مقید به تحریک اسلامی، به عنوان یک گروه نظامی بسازند زیرا این دو از نظر معنا و نقش با یکدیگر متفاتاند. تحریک طالبان بر میگردد به آغاز مبارزهی طالبان با دولت اسلامی مجاهدین و امارت اسلامی نیز همان نوع حکومت اسلامگرای طالبان است که سال هاست برای واپس گیری آن از راه جنگ و خشونت و مبارزات تروریستی تلاش میکنند.
در پایان چنین نتیجه میگیریم که طالبان با تحمیل اراده و خواستهای شان در پای میز مذاکره، نخست سعی در تضعیف قانون اساسی افغانستان و ارزشهای دموکراسی دارند و آن را بزرگترین مانع در برابر اهداف خود میپندارند. به عبارتی طالبان به هر نحوی میخواهند تمامی اعمال ضد بشری شان را توجیه کنند تا یک بار دیگر داعیهی امارت اسلامی را به جای جمهوریت به کرسی بنشانند. باور دارم آنچه که میتواند در برابر افزون خواهی و لجاجت طالبان مقاومت کند؛ ایجاد دیدگاه مشترک شهروندان، جریانهای سیاسی و دولت برای تداوم نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک ارزش انکار ناپذیر و اجتناب ناپذیر است که میتواند داعیه امارتخواهی را تضعیف کند و طالبان را در پشت میز مذاکره وادار به تمکین کند.