مذاکرۀ هیات جمهوری اسلامی افغانستان و گروه طالبان به زودی در قطر آغاز میشود، ولی هیچ کسی در کابل باور ندارد که این مذاکرات به گونهیی مسیر بگیرد که منجر به نتیجه شود. چنین به نظر میرسد که در جانب گروه طالبان ارادهیی برای حل سیاسی جنگ وجود ندارد، این گروه میخواهد که قدرت به رهبر شان انتقال داده شود. هدف راهبردی گروه طالبان احیای مجدد امارت اسلامی با اصلاحات بسیار اندک است. از دید گروه طالبان ابزار احیای امارت اسلامی جنگ و مذاکره است. آنان جنگ و گفتگو برای احیای امارت را جهاد یا جنگ مقدس تعبیر میکنند. گروه طالبان به این باور است که خدا با آنان است و به کمک او امریکا را مجبور کردند که روی سند خروج از افغانستان امضا کند. طالبان به احتمال زیاد از دیگر نیروهای سیاسی و شخصیتهای معروف غیر پشتون برای امیرالمومنین شان بیعت خواهند خواست و در بدل بیعت به آنان وعدۀ سهم در حکومت طالبانی را خواهند داد. گفتگو برای طالبان، معنایی غیر از آمادهسازی طرف مقابل برای انتقال قدرت و بیعت به رهبر آنان ندارد. طالبان که نیروی ایدیولوژیک است، شیخ مولوی عبدالحکیم یکی از ایدیولوگهای خود را در راس هیات مذاکرهکنندۀ شان قرار داده است تا با استدلالهای دینی جانب مقابل را مجاب به بیعت کند.
احیای امارت اسلامی کل قدرت را در اختیار رهبر گروه طالبان قرار میدهد ولی حل سیاسی جنگ و ادغام در یک جمهوری همهشمول، در بهترین حالت سبب میشود که بخشی از قدرت با طالبان به اشتراک گذاشته شود. از طرف دیگر طالبان میدانند که در یک انتخابات آزاد و منصفانه چانس پیروزی ندارند. جمعیتالعلمای اسلام پاکستان که سازمان همفکر گروه طالبان در منطقه است، در هیچ انتخاباتی در آن کشور، کرسیهای زیادی در پارلمان به دست نیاورده است، جمعیتالعلمای اسلام با آن که رهبران کارکشتهیی مثل مولانا فضلالرحمان دارد ولی در هیچ انتخاباتی در آن کشور ندرخشیده است. اگر حمایت ارتش و دستگاه امنیتی پاکستان نباشد، شاید جمعیتالعلمای اسلام، جایگاه کنونیاش را هم از دست بدهد.
واقعیت این است که گروههای مثل طالبان و جمعیتالعلمای اسلام ایدیولوژیی دارند که به درد توسعه، ترقی اجتماعی و اقتصادی، توانمندسازی زنان، گسترش روابط جهانی و مسایل دیگر انسان امروز نمیخورد. آرمان سیاسی آنان با واقعیتهای دنیای امروز و تمدن معاصر بیگانه است. رهبران طالبان میدانند که وقتی سیاستمداران کارکشتۀ جمعیتالعلمای پاکستان نتوانند در انتخاباتها بدرخشند، آنان که هرگز نمیتوانند. گروه طالبان تا حال هیچ تجربهیی سیاسی و انتخاباتی ندارند. آنان در فضای رقابتی وارد میدان نشده اند و تجربهیی ندارند که با اتکا به آن، خودشان را آمادهی مبارزات انتخاباتی کنند. سازمان و تشکیلات طالبان در طول حیات سیاسی و نظامی این گروه، یک ماشین خشونتورزی بوده است.
بنابراین در کنار آرمان ایدیولوژیک، این ملاحظات هم رهبران طالبان را به این نتیجه رسانده است که در فکر ادغام در یک جمهوری رقابتی نباشند و به احیای امارت اسلامی بیاندیشند. سخنان آنان در نفی انحصار هم به معنای آن است که این بار در بدل بیعت، قدرت را با برخی از رهبران سیاسی به اشتراک میگذارند. گرچه مذاکرهکنندهگان طالبان تا حال در مورد آیندۀ سیاسی افغانستان چیزی نگفته اند، اما از قراین بر میآید که رهبران این گروه به چیزی غیر از احیای امارت اسلامی فکر نمیکنند. تمام سیاستمدارانی که با نمایندهگان گروه طالبان در قطر، مسکو و جاهای دیگر مذاکره کرده اند، به این باور اند که طالبان سیاست رقابتی و حکومت مشارکتی را به آن معنایی که در عرف جهانی معمول است، نخواهند پذیرفت.
به نظر میرسد که گروه طالبان از غرب و ایالات متحده هم انتظار دارد که با آنان مثل عربستان قبل از دورۀ ملک سلمان برخورد کند. در عربستان قبل از روی کارآمدن ملک سلمان هم، حکومت طالبانی بود. حتما رهبران طالبان به این فکر اند که در بدل تضمینهای امنیتییی که به واشنگتن داده اند، امریکا با آنان هم مثل عربستان قبل از ظهور محمد ابن سلمان برخورد میکند. امریکا که از عربستان نفت میخرید/میخرد و با این پادشاهی همکاری امنیتی داشت/دارد، هیچ گاهی کارنامۀ حقوق بشری و حکومت غیر منتخب خاندان آلسعود را زیر سوال نبرده است. ایالات متحده تا حال فشار جدی بر عربستان برای اصلاحات دمکراتیک و برگزاری انتخابات اعمال نکرده است. در توافقنامۀ دوحه هم که بین طالبان و امریکا در 20 فبروری سال جاری میلادی امضا شد، از تعبیر « حکومت اسلامی پس از صلح» استفاده شده است. در این موافقتنامه، هیچ چیزی در مورد اصل انتخابی بودن حکومت در آیندۀ افغانستان نیامده است. این امر به طالبان این طور ذهنیت داده است که واشنگتن مثل عربستان قبل از ملک سلمان با آنان رفتار میکند و دیگر مانند دهۀ نود کسی این گروه را به دلیل نقض سیستماتیک حقوق بشر، حقوق زنان و نبود دمکراسی، زیر فشار قرار نخواهد داد.
بعید نیست که طالبان به این باور باشند که در بدل تضمین امنیتی به غرب، تامین روابط با کشورهای منطقه و شریکسازی یک عده از سیاستمداران غیر طالب در امارتی که انتظار دارند احیا شود، کمک مالی و فنی غرب را هم جلب کنند و یک دولت منزوی در سطح جهانی نباشند. در این باورهای طالبان تعدیلی به میان نیامده است. به نظر نمیرسد که هستۀ اصلی قدرت در پاکستان هم ارادهیی برای اعمال فشار به طالبان برای قبول نظام جمهوری داشته باشد. گفتگوی اخیر جنرال اسد درانی نشان دهندۀ آن است که ارتش پاکستان، هرچه طالبان بخواهند، از آن پشتیبانی میکند.
ولی روشن است که نیروهای سیاسی دیگر افغانستان که زیر چتر قانون اساسی فعالیت دارند، نمیتوانند به یک امیرالمومنین بیعت کنند. یک امیرالمومنین پرقدرت حتا اگر یک صدراعظم منتخب هم داشته باشد، برای بسیاری از نیروهای سیاسی افغانستان قابل قبول نیست. این تفاوت دیدگاهها در مورد رژیم سیاسی آینده که یکی از عوامل جنگ است، مذاکرات در قطر را به بنبست خواهند کشاند. روشن است که از دید طالبان حتا ادارۀ سرپرست و دوران گذار هم گامی است برای انتقال قدرت به این گروه. گروه طالبان به این باور است که قدرت باید به رهبر این گروه انتقال کند. آنان در فکر ادغام در نظم جمهوری مشارکتی نیستند. سوال مهم این است که در صورت به بنبست خوردن مذاکرات که امر حتمی است واشنگتن چه خواهد کرد؟
در آن صورت واشنگتن سه راه دارد، اول این است که با خروج تمام نیروهای امریکایی، به حمایت مالی و نظامی از دولت افغانستان ادامه دهد و مثل شوروی که پس از خروج نیروهایش از حکومت داکترنجیب الله حمایت کرد، کابل را تنها نگذارد. راه دیگر این است که امریکا بگوید که گفتگوهای میانافغانی را تسهیل کرد تا در افغانستان صلح بیاید و حال که افغانها با هم کنار نمیآیند، ایالات متحده در جنگ بیطرف میماند، نیروهای خودش را بیرون میکند و از طالبان تضمین امنیتی میگیرد. راه سوم هم حمایت امریکا از گروه طالبان است که بسیار بعید مینماید. دوام جنگ و بحران در افغانستان در نهایت به زیان امنیت جهانی و منطقهیی خواهد بود. حملۀ تروریستی 11 سپتامبر ریشه در فروپاشی نهاد دولت در افغانستان داشت و با دوام جنگ در این سرزمین، هیچ جهت جهانی و منطقهیی در امنیت کامل نخواهد بود.