«وای خدایا، یا امام زمان، باچیمه» فریادهای مادر هزارهیی که دیگر هرگز قرار نیست دلبندش را ببیند. با هزاران امید و سختی فرزندی تربیت میکند، مادر هزارهیی که باورمند به تغییر از راه تعلیم است. او به جای تفنگ، قلم را به دست اولاد خود داده تا به مصاف فقر و پیامدهای جنگ ویرانگر برود. او فرزندش را تشویق کرده و یاد داده که تنها راه بیرون رفت از بدبختیها، درس خواندن است، برو و بخوان.
مادری با روحیۀ از دست رفته، فریاد کنان امروز به دنبال دلبندش در کوچههای دشت برچی میدود، با اشکهای خشکیده در صورت، با صدای نالان میگوید: «وای خدایاااااا باچیمه(پسرم)، یا خدایاااااا چه خاک د سر خو بات کنوم مه.» راهی کورسی است که پسرش در آن درس میخواند.
با دیدن تجمع زیاد مردان فریاد میزند: «باچیمه…. باچیمه کجایه ؟؟؟» اما فریاد هایش کار ساز نیست، محشری است در آنجا. در مییابد که همه همنوعانش سراسیمه به دنبال فرزندان شان که در این مرکز درس میخواندند، آمده اند. همه با آه و ناله دنبال راهی اند که خود را به داخل کورس (محل واقعه) برسانند تا حد اقل، احوالی از فرزندان شان پیدا کنند.
تعدادی با گوشیهای هوشمند شان، این وضعیت را فیلم میگیرند و خبر رسانی میکنند. تعدادی اما به کمک آمده اند، مردی مسلط تر بر حالش، دلهره از وقوع دوبارۀ حادثه دارد و با صدای بلند میگوید: «تجمع نکنید که دوباره انتحار نشود.» درد چنان به همه غلبه کرده که در تصور حتا نمیگنجد. درد عمیقی دارد نه تنها برای هزارههایی که این درد را میکشند، بلکه برای تمام ملتی که هر روز به بهانهیی عزیزان شان را در اینطرف و آن طرف این خاک از دست میدهند. به نظرم، این صحنه بیشتر غم آنانی را تازه میکند که قبلا این روز را تجربه کرده اند، کسانی که پیش از این اعضای خانواده، دوستان یا نزدیکان شان را در چنین وحشتی از دست داده اند.
دوباره همان مادر را میبینم، مادری درهم ریخته که دو دستی به سر میکوبد و صدا میزند: «باچیمه کجایی…. آبه قربان تو کجایی….»، این صحنه مرا نابود میکند وقتی تصور میکنم روزی آن مادر با صدای ناز مادرانهاش برای دلبندش لالایی مشهور هزارهگی (باچیمه کلان شود والی بامیان شود) را میخوانده و به امید آن روز او را به مکتب و کورس میفرستاده تا درس بخواند، بی خبر از این که مرگ ناگهانی، دیگر اما برای فرزندش امان والی شدن را نمیدهد و خیلی زود او را از بر مادرش به دوری بیبازگشت میبرد.
ساعتها بعد از انفجار است و رسانهها هر دم با نشانی خبر عاجل، از وقوع انتحاری در مرکز آموزشی کوثر دانش گزارش میدهند و طبق معمول تعداد زخمیان و کشتهشدهگان را کمتر از حقیقت اعلان میکنند. صحنههای خون آلود محل واقعه را کمرهمینها نشانه میگیرند و گزارشگرها به دنبال سوژههای داغ خبری مصاحبههایی از شاهدان عینی میگیرند، مردمی که همه با تنفر از دولت یاد میکنند و میگویند:« اگر امنیت آورده نمیتوانی رها کن چوکی را، این چه قسم صلح است که در موردش به توافق نمیرسید، بس کنید. دیگر از کشتار و این همه درد خسته ایم.» و بعد به تعقیب آن تصویرهایی از چندین خانواده پریشان و سراسیمه شده در شفاخانهها به دنبال فرزندان شان را نشان میدهند، تا بیشتر دل انسانهای باقی مانده را به آتش بزنند و نا امیدتر شان کنند. من اما چشم و احساسم گیر فریادهای مادری است که سراغ پسرش را دارد و با ناله هر دم میگوید: «مادر قربان تو کجایی باچیمه یا خدایاااا باچیمه….»
اشکهای سرد یاس و ناامیدی از چشمان ملتی به زمین میریزد که گویا این حالت بر سر همه یکبار گذشته، و همه با قبول این جمله که: همینی که است چه کرده میتوانیم، سر به خموشی نهاده اند.
با نوشتن روی هر برگ کاغذ، کتابچههای خونین شاگردان مراکز آموزشی کوثر دانش و موعود را به یاد میآورم. گاه قلم از دستانم میافتد و دل خونین از نوشتن دست میگیرم. موعود سادهترین مرکز آموزشی کانکوری بود که در آن فرزندان قشر فقیر جامعه که با تلاشهای پدرانه و دعاهای مادرانه، پسران و دختران هزاره در آن به امید ساختن آیندۀ بهتر و جهت راهیابی به دانشگاه با هزاران امید میرفتند و درس میخواندند. جایی که جوانان و نوجوانان برای دستیابی به آرزوهای شان ساعتی را در آن به آموزگاران شان گوش میدادند. کورس کوثر دانش دقیق همان جایی است که سال قبل جوانان زنده مانده از انتحار موعود، قسم خوردند که راه همصنفان شان را ادامه میدهند و ادامه دادند. شمسیه اول نمرۀ کانکور امسال دانشآموز کوثر دانش بود.
دقیق همان صحنهها را یک سال بعد باز تکراری میبینم. مردی در جایی که شهیدان این انتحار و انتحارهای قبلی به خاک سپرده شده اند، شعار میدهد:« اگر فکر کرده اید که با آوردن این روز سر ما، ما را از پیشرفت باز میدارید کور خوانده باشید. ما مستحکم تر به پیش میرویم.» این داعیهداری استحکام در برابر ظلم امید بخش است. اما داغ آن مادر چه؟ او بعد از فرزندش چه خواهد کشید؟ محکوم کردن این نوع حملات و برعهده گرفتن آن توسط داعش یا طالب یا هر گروه دیگر چه دردی را دوا می کند؟