کرامت انسانی به زبان ساده ارزش ذاتیِ هر کدام از آدمهاست. بهرسمیتشناسی کرامت بشر، یعنی احترام به جایگاه ویژهٔ انسانها که ما را از بقیهٔ حیوانات متمایز میکند؛ چیزی که غیرقابل انکار است. آزادیخواهیْ فلسفهٔ سیاسیِ گستردهایست که جامعه را حول مفاهیم آزادی و عدالت و برابری ــ که همگی در خودِ انسانیت ریشه دارند ــ سازماندهی میکند. جانِ هر کدام از ما ارزشی انکارناپذیر دارد، صرفا به این خاطر که جزوِ بشر هستیم، و برای همین هم شایان حداقلی از احترام هستیم.
از آنجایی که بسیاری از ما حرمت انسانی را امر بدیهی فرض میکنیم، معمولا فقط وقتی حرمت کسی نقض یا لگدمال میشود، گویی وادار میشویم از آن دفاع کنیم. اما کرامت بشر فراتر از عدم خشونت و تبعیض و استبداد است. معنایش این است که به افراد این آزادی را بدهیم که خودشان دنبال اهداف و سعادت خودشان بروند. اما نهادهای اجتماعیِ جزمی یا استبدادی ممکن است این آزادی را تهدید و سرکوب کنند، درحالی که جامعهٔ نرمال نهفقط مسالمتآمیز است، که تکثرپذیر هم هست، و اندیشه و سبک زندگی متفاوت و متنوع را روا میدارد.
کرامت انسانی درواقع یک سبک زندگی است که شامل رفاه، آزادی اندیشه و ارتباط با همتایان، فرصت انتخابِ فردی، و امکان لذتبردن از زیباییهاست.
مفهومِ احترام بشر یا کرامت انسانی اصولا طی دو و نیم قرن گذشته ظهور کرده است و طی یک قرن گذشته شدیدا مورد توجه قرار گرفته است. دکتر ساموئل هیرش خاخام آلمانی در سال 1853 طی خطابهای موسوم به «دین انسانیت»، بردهداری را محکوم کرد و گفت: همان کرامت حقیقی و بشری که در باطن ماست و دوستش داریم، وادارمان میکند تا کرامت بشریِ در دیگران هم به رسمیت بشناسیم و دوست بداریم. او نوشت: «اگر بتوانم برادرِ همنوعِ خود را همچون جاندار ببینم که عاری از اراده است، و نه یک شخص آزاد، این مدرکی روشن دال بر آن است که من کرامت انسانی حقیقی را در خودم نشناختهام. بردهداری یعنی خودکشی و دیگرکشیِ معنوی. حتی رفتار مهربانِ ارباب با بردگانِ خود، این گناه را توجیه نمیکند، چون او هرگز نمیتواند به شیوهٔ انسانی با آنها رفتار کند. وقتی انسان به یک دارایی تبدیل میشود، کرامت انسانی او ربوده شده است».
دانشسرای ایالت کانزاس در سال 1917 ژورنالی در باب تدریس منتشر کرد که از آموزگاران میخواست به شاگردان کمک کنند تا «از عمر خود بیشتر بهره ببرند چون یک زندگی مرفه و آگاهانه و باکرامت، تعهدی در شأن خدایان است». رمانِ «نجات از این جهنم» (1941) نوشتهٔ توماس بل ماجرای یک خانوادهٔ مهاجر اسلواک را در پنسیلوانیا روایت میکند. یکی از شخصیتها پیش خودش فکر میکند که «مهم نیست کجا به دنیا آمدی یا پدرت اهل کجاست» بلکه، «این اندیشه و احساس تو نسبت به بعضی چیزهاست که خیلی مهم است، مثلا: آزادی بیان و برابری آدمها، و اهمیتِ داشتنِ قانونی واحد برای توانگران و فقرا، و برای همهٔ کسانی که ممکن است از آنها خوشت بیاید یا نیاید؛ حق تمام آدمها برای زندگی دلخواه خودشان، حقشان برای دفاع از آن، و حقشان برای تغییر آن…. و کرامت بشر که باعث میشود انسان با افتخار زندگی کند و مرگی متفاوت از بقیهٔ جانداران داشته باشد؛ و سرانجام، قائلشدنِ ارزشِ برابر برای جان انسان، حتی برای جان دشمن».
سال 1953، جان فاستر دالِس، وزیر خارجهٔ آمریکا استدلال کرد که کشورهای کمونیست ممکن است بتوانند برتری مادیِ کوتاهمدت کسب کنند، اما «ثمرهٔ آنها شکوه نیست بلکه شرم است؛ چون با بیحرمتی به کرامت انسانی افراد حاصل شده است». بهعقیدهٔ دالس کرامت انسانی یعنی حق نوعی زندگی که شامل رفاه جسمی، و آزادی اندیشه و مذهب، و ارتباط با همتایان، و نیز فرصت انتخابِ فردی، و امکان لذتبردن از زیباییها باشد.
یکصد سال پس از آنکه قانون آمریکا، احتسابِ سیاهان را بهعنوان دارایی منع کرد، جیمز بالدوین مولف سیاهپوست خواستار این شد که کرامتِ سیاهانِ آمریکا هم به همان نحو به رسمیت شناخته شود. درواقع اصلا کافی نبود که متمم 14م قانون اساسی، مساوات در برابر قانون را تضمین کند؛ آنچه اهمیت داشت این بود که همهٔ آدمها با همتایان خود یعنی سیاهان آمریکا چگونه رفتار میکنند. بالدوین سال 1960 در مصاحبهای با یک تلویزیون کانادایی گفت، «نمیدانم وقتی یک سفیدپوست به یک سیاهپوست نگاه میکند، چه چیزی میبیند. ولی خوب میدانم که هر چه هست، من را نمیبیند… یک انسان را نمیبیند».
او در کتاب تاثیرگذار خود «آتش بعدی» (1963)، گویا برهان دکتر هیرش را یک قرن بعد بازتاب میدهد: «واقعا مشتاقم که سیاهان آمریکا به آزادی دست یابند، اما همچنین نگران کرامتشان هم هستم، و نیز سلامت روحشان، و مخالف هر اقدامی هستم که سیاهان ممکن است در ازای کاری که دیگران به آنها روا داشتهاند مرتکب شوند. چون این مسیر ما را به ویرانهای سوق خواهد داد که هر روز اطرافمان شاهد آن هستیم. درک این واقعیت بسیار ساده است: هرکه دیگران را خوار شمارد، خود را خوار شمرده است.
حریم خصوصی یک از وجوه اساسی تعریفِ کرامت بشر است. یعنی انسانی که بتوان بهراحتی در زندگی او دخالت کرد، انسانِ نازلتری محسوب میشود و کرامت کمتری دارد.
این دیدگاه، زمینهٔ مشترک درک تاریخیِ ما از کرامت انسانی است: هر کسی انسان دیگر را کمتر از انسان تلقی کند، به کرامت انسانی خودش آسیب زده است. سال 1964، ادوارد بلوستاین که بعدا رئیس دانشگاه راتگرز آمریکا شد، طی مطلبی در ژورنال حقوق دانشگاه نیویورک استدلال کرد که حریم خصوصی یک از وجوه اساسیِ کرامت بشر است. او نوشت، «انسانی که بتوان به ارادهٔ کسی دیگر واردِ خانهاش شد، و حرفهایش را به ارادهٔ کسی دیگر استراق سمع کرد، و روابط زناشویی و خانوادگیاش را به ارادهٔ کسی دیگر زیر نظر گرفت، انسانِ نازلتری است و کرامت کمتری دارد».
در سراسر جهان مردم برای بهرسمیتشناسیِ برابری در کرامت بشری تلاش میکنند. هرساله شاهد سخنان و مطالب تازهای دربارهٔ ماهیت کرامت هستیم ــ نه فقط مظاهر نقض آن که همچنین مظاهر احترام به آن. جان لوئیس از شخصیتهای مدنی و سیاسی آمریکا در مطلبی که همزمان با خاکسپاریِ او، در نیویوکتایمز منتشر شد، نوشت، «کاری کنید که وقتی مورخان قلمشان را برمیدارند تا داستان قرن 21م را بنویسند، بگویند این نسلِ شما بود که سرانجام بارهای سنگینِ نفرت را زمین گذاشت و اینکه سرانجام صلح بر خشونت و تعرض و جنگ چیره شد». هرچه بیشتر از احترام بشر و کرامت انسانی بگوییم، بهتر آن را میفهمیم. و سریعتر میتوانیم به سمت هدفی مشترک از صلح و احترام متقابل برای همگان پیشروی کنیم.