در هفتاد و هفتمین جشنوارۀ بین المللی فیلم ونیز، شمیلا شیرزاد، کودک کار مهاجر افغان، بازیگر نوجوان فیلم خورشید، ساختۀ مجید مجیدی، برندۀ ستارۀ نو ظهور سینما شد.
شمیلا، دختر نوجوان افغان است که همراه با خانوادهاش در ایران مهاجر اند، مدت زیادی درخیابانها و متروهای پر ازدحام تهران دستفروشی میکرد. او که مادرش را از دست داده است با بغض عجیبی به مصاف جنگ زندهگی به پیش می رود. او یک کودک کار است، و دختری ست که ازهمین طریق به بزرگترین جشنوارۀ جهان راه یافته است.
کودک کار پدیدهیی است که اغلب در جوامع به چشم میخورد و باعث میگردد تا قشر بزرگی از کودکان، همه ساله زیبایی دورۀ بی بازگشت کودکانۀ شان، را درخیابان ها با انجام کارهای طاقت فرسا برای پیدا کردن لقمه نانی بگذرانند. از حق تحصیل، حق آزادیهای کودکانه، سلامت جسمی و روانی به دور مانده در سن بسیار کم، بزرگتر ازآنچه باشند که به نظرمیرسند. این پدیده در اکثر جوامع و نزد بسیاری از سازمانهای بین المللی بهرهکشی استثماری از کودکان محسوب میشود.
کارهایی که کودکان خیابانی/کودکان کار انجام میدهند متفاوت است مثل فعالیتهای چون دستفروشی روی سرکها، اسپندیگری، موترشویی، جمع آوری زباله از روی سرکها و جویبارها و به کارهای شاقه مانند کارگری درکارخانهها، معادن و کارگری درمزارع وادار میشوند. شرایط کار برای کودکان کار بسیار دشوار و طاقتفرسا است.
از این که کودکان از لحاظ جسمی و روانی به تکامل کامل نرسیده اند، در بیشتر موارد مورد سواستفادۀ گیرند که آروزهای کودکانۀ آنان را به سیاهی و تباهی میکشاند. کودکان زیر 18 سال، جسماً و روحاً آمادۀ کار نیستند، اکثراً بنابر مجبوریتهایی که دارند کار میکنند آیندۀ شان تار و مبهم به نظر میرسد. تا اکنون پالیسی بنیادی که بتواند به کودکان کار کمک اساسی کند در کشور دیده نمیشود.
شمیلا شیرزاد و برادرش ابوالفضل شیرزاد که از پدر و مادر افغان متولد شده اند در خیابانهای تهران دستفروشی میکنند. این دو کودک درمکتب (صبح رویش ) تهران که مخصوص کودکان کار درایران است درس میخوانند. این دو کودک افغان برای اولین بار توسط مجید مجیدی کارگردان فیلم خورشید برای ایفای نقش در این فیلم بعد از گذراندن چندین تست برای بازیگری برگزیده میشوند. سرانجام با بازیگری در این فیلم راه برای رویاهای کودکانه این کودکان کار مهاجر درایران باز میگردد و پای این دخترنوجوان و برادرش را به بزرگترین جشنوارۀ فیلمهای سینمایی جهانی میکشاند.
بازیگری شمیلا شیرزاد و برادراش ابوالفضل در فیلم سینمایی خورشید، تاثیر مثبتی در اثر گذار بودن بیشتر این فیلم و راه یافتنش در جشنواره های مختلف ملی ایران وهمچنان جشنواره بین المللی ونیز داشته است. با وجود آن که نقش بازی کردن این دو کودک کار کاملا آماتوراست، از دید بسیاری از تماشاگران این فیلم سینمایی، نحوۀ بازی آنان تحسینبرانگیز و درجه یک محسوب میشود.
دوری از وطن،کارگری در خیابان و زندهگی در شرایط نامطلوب، بسیار طاقت فرسا است که شمار بزرگی از کودکان را از تحصیل و دنبال کردن رویاهای کودکانۀ شان باز میدارد. اما بازگری در فیلم خورشید به شمیلا و برادرش فرصت دنبال کردن رویاهای کودکانۀ شان را فراهم کرده است.
دراختتامیۀ جشنوارۀ ملی فیلم ایران، زمانی که فیلم خورشید، فیلم منتخب جشنواره فجر سال 1398 گردید و پس از تقدیر شمیلا توسط هیات داوران، او با گفتن این جمله که « امیدوارم روزی برسد که دیگر در جهان هیچ کودک کاری وجود نداشته باشد.» همه حاضران این جشنواره را احساساتی کرد. این کودک پناهجوی افغان در ایران، هنگام سخنرانی در جمع هنرمندان و سینماگران ایرانی، زمانی که به یاد مادر خود افتاد، گلویش را بغض گرفت و گریه کرد!
سخنان بغضآلود شمیلا با کفزدنها و احساسات حاضران به همراه بود و این باعث شد بیشتر مورد تشویق قرار گیرد. اما درد بزرگی که پشت این اشکها بود هرگز دیده نشد که او با چه دشواریهایی در زندگی اش مقابل است.
در موفقیت و راه یافتن فیلم خورشید به جشنوارۀ جهانی، نقش اساسی را شمیلا شیرزاد کودک کار مهاجر افغان داشت. او در این جشنواره گفت: «من و امثال (روحالله، کودک کار ایران) همه کودکی مان را در خیابان دستفروشی کردیم. من تا همین یک سال پیش دستفروشی میکردم. از آقای مجیدی ممنونم که رویاهای ما را به ما برگرداند.» بازگرداندن رویای کودکانۀ یک کودک بزرگترین دست آورد انسانی و وجدانی به حساب میآید. این امتیاز، این دست آورد بزرگ به کارگردانی میرسد که شمیلا را تشویق به این راه کرده، مورد حمایت قرار داد.
اما در افغانستان کودکان کار، براساس آمارها وضعیت خوبی ندارند و هرروز رویاهای کودکانۀ شان دستخوش جنگهای داخلی است. با صدای هر انفجار نه تنها رویا های شان بلکه بزرگترین حامیهای زندهگی شان را از دست میدهند. شاید شمیلا یکی از معدود خوشبختهای است که برایش زمینۀ تحصیل حتا با دشواری فراهم بوده وهمین که راه بازیگر شدن، برایش باز شده، تاثیری مثبتی بر روانش داشته باشد.
درهنگام دریافت لوح تقدیرجشنواره شمیلا گفت: «من یک کودک افغان هستم که در سرزمین من جنگ است، من یک دختر افغان هستم که در کشوردیگر کارمیکنم، درمترو کارمیکنم.» دخترکی ساده و معصوم که از داشتن یک کشور محروم است، خود را بیگانهیی مییابد که در ملک دیگری اما با تماشای خود بر پردۀ عریض سینما به وجد آمده، از تشویق تماشاگران و آنهایی که از بازیش تمجید میکردند، شاهد بازگشت رویا هایش است. جهان با یک دید گاه جدید برایش رونما شده بود. شاید او حتا فکر نمیکرد، روزی به بزرگترین جشنواره جهانی راه یابد. زیرا ذهن و روان او مدام درگیر جنگ و ناامنیهایی بود که او و خانوادهاش را وادار به مهاجرت کرده بود. او را جنگ از دنیای کوچک و سادۀ کودکانهاش، ناخواسته به دنیای بزرگترها پرتاب کرده بود. اما امروز خود را در جایی میبیند که رسیدن به آنجا آروزی بسیاریهایی است که با همه امکانات تلاش دارند تا به آن برسند.
شمیلا در جشنوارۀ ونیز، دنیایی را تجربه کرد که پیش از این هرگز ندیده بود، شهرت، تحسین، توجه ، قدم زدن روی فرش سرخ جشنواره، ژست گرفتن در مقابل کمرهها و صدها عکاس و خبرنگار. تمام این موارد، دنیا نوجوانی او را تغییر داده و او را وارد جهانی ساخته که دیگر مجبور به کار در متروها و خیابانها نباشد، اگر بیشتر مورد حمایت قرار گیرد.
به این فکر میکنم که اگر فیلم خورشید، اولین و آخرین حضور شمیلا در دنیای بازیگری باشد و که جشنواره تمام شده، به حال خود رها شود، چه بلایی بر سر او و جهانش آورده خواهد شد؟ آیا باز مورد حمایت بیشتر قرار خواهد گرفت؟ و یا زندهگی اش دوباره به حالت اول خواهد برگشت؟ زیرا او یک مهاجر است.
و یا شمیلا بعد از بازگشت از ونیز، زندهگی عادی خود را از سر می گیرد؟ نوعی از زندهگی که با حال و هوای این روزهایش به شدت متناقض است، چه کسی متعهد میشود که معیشت شمیلا و خانوادهاش تامین کند که دیگر نیازی به کار کردن او و دستفروشیاش در مترو نباشد؟ اگر کسی این وظیفه را بر عهده نگیرد، نابودی رویاهای باز گشتهاش روح را نابود خواهد کرد.