اواخر سال است و به «نوروز» نزدیک میشویم. قصهها پیرامون «نوروز» فراوان اند و دوستان و دشمنان آن دربارهٔ آن چیزی میگویند و روایاتی را نقل میکنند. در این نوشته تلاش میشود تا از دل روايات، روزنههایی برای روایت قریب به واقع برکشیده شود. البته این نبشته به قسمت بسیار کوچکی از انبوه واقعیتهای نوروزی خواهد پرداخت.
پیشینهٔ نوروز به روزگارانی میرسد که آسمانِ افسانه و زمینِ تاریخ، در افق باهم تلاقی میکنند، در جایی که تفاوت میان تاریخ و افسانه، بسان تفاوت میان زمين و آسمان، دور است و مدغم.
روایتی از این افق است که به ما میگوید در زمان جمشید (یمهشید یا یما شاه) چهارمین شاه دورۀ پیشدادی، هرمز به دادگری نشست. پس از آن، آن روز را نوروز نامیدند و سنت گشت.
هرچه هست و به هر بهانهای که بودهاست، نیاکان ما نخستین روز بهار را نخستین روز سال قراردادند، اما این قرار برقرار نماند.
مشکل جالبِ تاریخی این بود که هنوز خیامی به دنیا نیامده بود تا کبیسه را در محاسبات خویش لحاظ کند.
به دلیل عدم محاسبۀ کبیسه، نوروز در جریان سال حرکت میکرد.
یک سال، سه صد و شصت و پنج روز و یک ربع شبانهروز (شش ساعت) است. این عدم محاسبۀ شش ساعت، طی سالیان متمادی نوروز را سیار نمود و به حرکت در آورد.
اینگونه بود که نوروز هر سال به قدر شش ساعت به پیش میخزید، تا جایی رسید که در اواخر دولت ساسانی، نوروز به تابستان رسید و در تابستان تجلیل شد. نیاکان ما میدانستند که یک جای کار میلنگد، اما چارهای نداشتند، و چنانکه ما مجبوریم ساعت تنبل را میزان کنیم، آنان باید این نوروز تیز تک و بیقرار را سرجایش میآوردند.
امروز دوستان آنچنان در ریاضی متبحر شدهاند که نیک میدانند که درصورت عدم انجام کبیسه، در هر صد و بیست سال، نوروز یک ماه به جلو حرکت میکرده است. البته چون مشکل حل شود، آسان شود.
پس از آن مقرر شد که هر صد و بیست سال، یک ماه نوروز را به عقب بکشند. گویی دعای مشهور «صد و بیست ساله شوی» هم از همینجا آمده است.
چون در جریان این «صد و بیست سالها» ممکن بوده است که خشکسالیها شود، جنگ و خشونتها و آتشسوزی کتابخانهها و از بین رفتن دانشمندان رخ دهد، پايتختها تغییر کند و … و از آنجایی هم که حافظه تاریخیِ بشر هم پس از صد و بیست سال و بلکه “صد و بیست سالها” از پس این اتفاقات کار نمیکند، پس از دورۀ اسلامی سیستم دچار اشکالات جدی شد. این مشکل چندین بار به شیوههای مختلف اصلاح شد تا زمانیکه خیام متولد شد.
خیام گردش زمین را به شکل بسیار بسیار دقیق آن محاسبه نمود و نوروز را با محاسبات دقیقاش در نخستین روز حمل/فروردینماه قرار داد و بالاخره پس از قرنها کسی پیدا شد که این نوروز بیقرار را برای همیشه سر جایش بنشاند.
گروهی با نوروز از سر عناد و دشمنی برخورد میکنند که این رسم مجوسی است، باید عرض شود که چنانچه گفته آمد، نوروز بسیار پیش از زرتشت، در عهد جمشید برگزار میشده است. چنانچه پیش از اسلام روزهگرفتن وجود داشته است، روز عاشورا گرامی شمرده میشده است، و سپس این روزه
شاهان پیشازرتشتی در پنج روز نخست سال بار عام میدادند و به دیدار با طبقات گوناگون مردم و حل مشکلاتشان میپرداختند. نکتۀ جالب این است که در هنگام بار دادن، نخستین کسی که به دربار شاه وارد میشد، خوشنامترین و خوشیُمنترین فرد، یا همان پیک فرخ رُخ و فرخندهپیام بود که حافظ به آن شاراتی دارد و به قراری که خواهد آمد این موضوع بهتر روشن میشود که پیک «فرُّخ رُخ» و «فرخندهپیام» که بوده است؟
ورود پیک خجسته را همیشه به فال نیک میگرفتند.
معمولاً این فرد خوشیُمن در هنگام ورود با خوشرویی و بذلهگویی اجازۀ ورود میخواست. شاه نیز خطاب به او میپرسید: کیستی؟ از کجا میآیی؟ به کجا میروی؟ چه کسی با تو هست و چه به همراه آوردهای؟
پیک خجسته میگفت: از سوی دو نیکبخت میآیم، و به سوی دو نفر پر برکت میروم و با من پیروزمندی همراه است و نام من خجسته است، با خود سال نو میآورم و برای پادشاه خبر خوش و درود و پیام میآورم.
سپس پادشاه میگفت داخل شو، و سپس آن فرد میزی سیمین روبروی او مینهاد که در کنار آن شیرینی و کلوچههایی گذاشته شده بود که از حبوبات گوناگون تهیه شده بود. در وسط میز هفت شاخه از درختهایی را مینهادند که از روی آنها و نام آنها پیشگویی میکردند و شکل آنها را به فال نیک میگرفتند.
برخی از سر عناد و یا اشتیاق به ایدیولوژیک کردن نوروز پنج روز نخست را پیوند به روز ششم نوروز میدانند که البته روز ششم نوروز را زادروز زرتشت پنداشتهاند.
هم از حیث منطق تاریخی و هم از منظر متودولوژی این قول دچار اشکالات جدی است. به گواهی تاریخ و روایت مؤرخانی چون ابوریحان بیرونی و موسی بن عیسی الکسروی، آریاناییان اساس تقسیم سال و ماه را بر «پنجه» مینهادند. یعنی هر ماه را به شش پنجه، و هر سال را به هفتاد و دو پنجه بخش میکردند. یعنی به جای هفته، پنجه بوده است. و شاهان آریایی نخستین پنجۀ سال را بار عام میدادند. به نحوی هفتههای نیاکان ما دو روز کوتاهتر بوده است! به جای هفته، پنجه بوده است!
یکی از مسائل دیگری که ذکر آن عاری از لطف نیست، این است که آریائیان بیست و پنج روز قبل از نوروز، روی دوازده ستونِ خشتِ خام، غلههای متفاوتی (گندم، برنج، جو، عدس، لوبیا، نخود، کنجد، و … ) میکاشتند و اگر سبزهها رویش خوبی داشتند، نتیجه میگرفتند که سال پُر برکتی در راه است. گویا ضربالمثل « سالی که نکوست از بهارش پیداست» نیز ریشه در این مناسبت دارد.
از پژوهشگرانی که پیرامون نوروز به پژوهش پرداختهاند میتوان از دکتر تورج دریایی ــمؤرخ و صاحبنظر ایرانی، و مدیر مرکز مطالعات فارسی ساموئل جردن در دانشگاه کالیفرنیا- نام برد که مطالعات فراوانی دربارهٔ رسوم نوروزی، هم در گذشتهٔ تاریخ و هم در دوران معاصر انجام داده است.
بنا بر پژوهشهای اخیر «نوروز» در جشنهای فصلی، یعنی تغییر فصول در جوامع کشاورزی، ریشه دارد.
دکتر دریایی در «دایرهالمعارف نوروز» نحوهٔ بزرگداشت نوروز را در شصت تا هفتاد نقطهٔ جهان مستند میکند. و از رسوم ملل گوناگون برای تجلیل نوروز، از هفت سین و هفت میوه، تا کلوچهپختن و سوارکاری و … نام میبرد.
البته گفتنی است که «هفتسین» رسمی جدید است و طی یک قرن گذشته گسترش یافته است، و یکی از تصورات غلط دربارهٔ منشاء آن این است که قبلا «هفت شین» بوده است. البته در صحت و سقم این موضع ایرادات جدی وارد است. چه «شربت» و «شراب» عربی هستند. معادل فارسیِ «شراب» هم «مِی» است که حرف اولش میم است نه سین یا شین. پس هفتسین ممکن است در جشنهای فصلی (که امروزه در سراسر آسیا مشاهده میکنیم) ریشه داشته باشد و اشارهای به سبزی و میوه و گردآوری و آمادهسازی محصولات زراعی باشد.
البته جنبهٔ هدیهدادنِ به دوران باستان برمیگردد که مردم سکههای طلا یا نقره را داخل سیب و بِهی میگذاشتند و به هم هدیه میدادند. هم سیب و هم سکه، امروز جزو هفتسین هستند و برای همین احتمالا نوروزِ مدرن وامدارِ این سنت باستانی باشد.
به هر حال آنچه مسلم است این است که نوروز ریشه عمیق و گستردهای در فرهنگ و ادبیات و تمدن این خطه دارد، ریشهای که میان زمین و طبیعت، و خوی و اخلاق انسان این خطه دویده است و رابطهای ناگسستنی ایجاد کرده است.
سالی که گذشت، به جای آرزوهای بسیار، اندوههای فراوانی را آورد. هزاران تن از خطه نوروز رهسپار دیار غربت شدند و میان آنان و ارثیههای نیاکانشان فراغ افتاد.
اما فلسفهٔ شرق سرشار از حکمتهاست. در تواریخ و افسانهها هنرمندان آسیایی بارها و بارها تصویر خیالی این سه را بر روی تغاری از سرکه و مشغول چشیدنش کشیدهاند و تمثیلی برای این تصویر ساختهاند. میگویند وقتی کنفوسیوس، سرکه را چشید، گفت:«میراثدار بیچاره جدش، شهد است».
بودا که خورد، چهره درهم کشید و گفت:« مزه اشک میدهد و رنج جهان را یاد آدم میآورد».
لائوتسه اما با رغبت خورد چون برای او هرچیز تجربه شوندهای، مغتنم بود و هر کنجکاوی و کشفی، شیرین.
سالی که میگذرد هم، چنین است. میتوان مثل کنفوسیوس به سرکه ۳۶۵ روزه نگاه و یادی از ایام خوش سالیان دورتر کرد و بر فلاکت سال پوچ کنونی، حسرت خورد که فقط گاهی رنگوبویی از آن سالهای دور را از خود نشان میدهد. آنها که مدام میگویند:« دریغ از پارسال» کنفوسیوسیاند.
میشود، روزهای تلخ سال رو به پایان را مرور کرد و بر شوری زندگی و کام تلخ آدمی و حزنی که بافتهاند، لعن و نفرین کرد. بر آدمها، بر بیصفتیها، بر بیرحمیها، بر از دستدادنها و خیلی چیزهای دیگر. این در تمثیل تغار سرکه و سه حکیم، خصلتی بودایی است.
گونه سومی هم هست. طریق لائوتسه. میشود به این فکر کرد که هرکس یکبار فرصت زندگی دارد. یکبار فرصت دارد که روی زمین باشد. نفس بکشد، بخندد، گریهکند، عاشق شود، بیتوجهشود، بدست بیاورد و از دست بدهد. فرصتی به اندازه بارقه شرارهای کمسو که از آتش جدا میشود، میدرخشد و در ظلام خاموش میشود. چه اهمیت دارد که گاه شاد وگاه تلخ؟مهم، لذت کشف و تجربه است. این سال را هم سپری کردیم. خوب دیدیم و بد دیدیم. آدمی و آهو و گرگ دیدیم و مهم دیدن بود و تجربهای که روی مابقی تجربهها آمد.
مهندس شکیب شهابی