دوباره چشمها با خبرهای مربوط به روند صلح دوخته شده است. دور تازۀ سفرهای زلمی خلیلزاد فرستادۀ ویژۀ امریکا به منطقه و بنا برآنچه تا حال در رسانهها منتشر شده، طرح حکومت مشارکتی او، نقطه آغاز و احتمالاا اجرایی برای افغانستان است. تجربۀ آقای خلیلزاد در کنفرانس بن و مجموعۀ تجاربی که او و امریکا از ایجاد نظام نو در این کشور از این دولت سازی دارند و به ویژه در کتاب فرستادۀ او بازتاب یافته است، نشان میدهد که تا حدی دست کم در بعد منطقهای موضوع، با دیپلوماسی واقع بینانهتری به معضل افغانستان نگاه شده و در بعد داخلی هم تا حدودی ساخت و بافت اجتماعی کشور مد نظر بوده است.
در سادهترین بیان معضل افغانستان دو بعد دارد که قرار است در این وهله از زمان امریکا آن را بازمدیریت کند. بعد نخست موضوع اجماع منطقهای و فراهم آوردن زمینۀ مشارکت کشورهای منطقه که برخی با هم تضاد منافع دارند و برخی با خود امریکا و به عین ترتیب اجماع داخلی که در آن تنوع قومی در افغانستان رعایت شود. بنا بر این بیش از این جدال و مناقشه بر سر تیوریهای دولتسازی و یا قوانین نیست، ابعاد داخلی وضعیت نشان دهندۀ تنظیم و توزیع قدرت بر اساس شاخصههای قومی است. در بعد منطقهای هند و پاکستان در تضاد منافع قرار دارند، چین به ویژه درسالهای اخیر در تلاش برای ایجاد نقش موثر در قضایای جنگ و صلح افغانستان بوده، کشورهای عربی سهم جداگانۀ خود را در حمایت از دولت وهمزمان طالبان دارند، ایران نیز که موضوع و موضع ویژه خود را در قبال امریکا درکل و از جمله موضوع افغانستان دارد .
محمد رضابهرامی سفیر پیشین ایران در کابل در یادداشتی به خبرگزاری ایسنا برنقش سازمان ملل متحد در روند صلح افغانستان تاکید کرده است. از سویی آقای خلیلزاد در کابل در آخرین سفر خود دور تازهای از دیدار با رهبران سیاسی را شروع کرده است، و انگار حامل پیام تازهای مبنی بر حکومت مشارکتی است. تجربۀ کنفرانس بن اول برای امریکا تجربهیی منحصر به فرد بود. درکتاب فرستاده، آقای خلیلزاد در پشت صحنههای روند ایجاد اجماع داخلی بارها همکاری نزدیک میان او و جواد ظریف نمایندۀ وقت ایران در سازمان ملل متحد و وزیر امور خارجۀ فعلی این کشور صورت گرفته است. در آن وقت اجماع منطقهای تقریبا با موفقیت شکل گرفت و مدلی از حکومتداری که هم در آن ساختار یک نظام دمکراتیک پدید آید و هم مشارکت قومی در افغانستان را با خود داشته باشد، ایجاد شد. هرچند این مدل با اما و اگرهایی در بعد داخلی به همراه بود.
در فرصت بیست ساله که این تجربه شکل گرفت، ظرفیت ملی در افغانستان به گونهای رشد نیافت که نسل سیاسی پدیدار شوند و چهارچوبهای جمهوریت را به صورت واقعی حفظ کنند، یا دست کم به مدلی بومی برخواسته از تجارب کشورهای مشابه برای حل معضل توزیع قدرت در افغانستان برسیم. اگر از نظام ریاستی در آن وقت برای یکسان سازی قدرت و تجمع و تمرکز در یک نقطه دفاع میشد، تجارب این دو دهه نشان داد که مدل دمکراسی، توزیع قدرت، ساختار نظام در این کشور نمیتواند، با تمرکز قدرت بلکه با تکثر منابع قدرت میتواند ،پایداری خود را حفظ کند . این تکثر حاصل تکثر جغرافیایی، خرده فرهنگها و نوع نگاه قوانین و ساختار قدرت و همه مسایل مربوط به حیات جمعی است. بنابر این مبنای نیازها و تقاضای متنوع و گاه متضادی در بعد داخلی در روند توزیع قدرت و حتا نحوۀ شکلگیری نظامی برای حیات جمعی شامل قوانین وجود دارد.
دست کم در بیش از نیم قرن اخیر و به ویژه در دهۀ دمکراسی که دورۀ جوش احزاب سیاسی و ایدیولوژیک بود، این معضل توزیع قدرت حتا در احزاب بزرگ کشور وجود داشته است. در تمامی احزاب چپ و اسلامی بیشتر انشعابها محور موضوع قومیت در این احزاب بوده است. در پایان این همه تجارب که ظرفیت ملی را به سوی توسعه هدایت کرده است و یا قرار بوده هدایت کند، معضل لاینحل اساسی توزیع نادرست قدرت بر اساس شاخصههای قومی و محلی افغانستان بوده است. از دورن احزاب بسیار ایدیولوژیمحور جدالها و مباحث قوم محورانه برآمده است. نتیجهی این است که امروز گزینۀ جمهوریت و امارت دوباره بی هیچ نگاه ارزشمدارانه و دمکراتیک، آنچه که در دو دهۀ اخیر غرب و افغانستان روی آن سرمایه گذاری کرد، دوباره به نقطۀ تقسیم قدرت و ایجاد نظام مشارکتی منتج شده و انگار به دلیل به هم ریزی بازیگران، اصل بازی خط خورده و بازی از سر نوشروع میشود.
این بازی اگر بتواند این بار تهداب یک مدل بومی توزیع قدرت را در افغانستان پیریزی کند، و ساختار قدرت را براساس یک مدل وطنی ترسیم کند تا یک تنوع و تلون ساختاری و واقعی در آن پدید بیآید، میتواند دست کم تا یکی دو دهه به حرکت در مسیر ثبات خوشبین بود. حالا چشمها به سفرهای زلمی خلیل زاد و در کل دولت امریکا است که مدیریت کار را بر عهده دارد. مطالعه در نظامها و شیوههای توزیع قدرت و بروز خواستههای متنوع اجتماعی در افغانستان بیشتر کار داخلی افغانستان بود و تجربۀ امریکاییها در این خصوص البته بیشتر است.
این بار در نوع طرح مشارکتی اگر در ساختار این تنوع و تلون و گاه تضاد با تامل و مطالعه به عنوان یک تجربۀ جامعهشناسانه و سیاسی مدنظر گرفته نشود، حتا پس از ایجاد صلح به عنوان یک آرزو، دوباره معضل افغانستان سرخط خبرها خواهد بود. دیده شود که تجارب قبلی ومجموعه تجارب افغانستان و کشورهای دیگر این بار با چه تامل ومطالعهای میتواند ، مدل دیگر بومی را ارایه کند. تا این بازی از سرنو که به قیمت جان صدها هزار انسان دوباره خط میخورد، دوباره چه اطمینانی برای جلوگیری ازتکرار و خط خوردن پیاپی با خود دارد.