در روزجهانی صلح همه در افغانستان توقف خشونت و رسیدن به ثبات امنیتی و آرامش را آرزو میکنند، همه برای موفقیت گفتگوهای دوحه و عبور افغانستان از جنگ دست به دعا هستند. ولی واقعیت این است که رسیدن به صلح در افغانستان اگر نا ممکن نباشد، خیلی دشوار است. جانب دولت افغانستان و حوزۀ جمهوری که درد بنبست نظامی و دوام خشونت را بیشتر از طالبان حس میکند، جانبدار صلح است. ایالات متحده هم اعلام کرده است که حمایت از راه حل سیاسی برای پایان جنگ افغانستان، یکی از اولویتهای سیاست خارجی این کشور است. دیگر متحدان ایالات متحده از جمله اروپاییها هم در تلاش اند که جنگ میان دولت افغانستان و گروه طالبان از طریق دست یافتن به یک توافق سیاسی به پایان برسد. روشن است که بهای توافق سیاسی را هردو طرف جنگ میپردازند، اما گروه طالبان فعلا در وضعیتی است که نمیخواهد بهای صلح را بپردازد.
طالبان افغانستان را قلمرو مفتوحۀ ملامحمدعمر میدانند که ایالات متحده آن را در سال ۲۰۰۱ از طالبها گرفت. آنان در پی چیزی هستند که به آن «فتحالفتوح» میگویند. این گروه میخواهد بار دیگر قلمرو مفتوحۀ ملامحمدعمر را تسخیر کند و بعد از همه نیروهای سیاسی برای امیرالمومنین شان بیعت بخواهد. به نظر نمیرسد که رهبر طالبان لقب امیرالمومنین را از سرخودش دور کند و به سیاست رقابتی در افغانستان روی بیاورد. طالبان به این باور اند که جنگجویان آنان امریکا را شکست داده اند و در صورتی که همه نیروهای سیاسی به شمول حکومت کنونی به امیرالمومنین آنان بیعت نکنند، قادر به تسخیر سراسر افغانستان با استفاده از زور هستند. آنان به قاعدۀ سنتی که به اساس آن زور مشروعیت سیاسی میآورد باور دارند. برخی از سیاستمداران وطنی که با طالبان تماس دارند مثل دهۀ نود بیعتنامۀ خود را به این گروه تسلیم کرده اند. این امر به گروه طالبان اعتماد به نفس بینظیر داده است.
سخنان رهبران طالبان در نفی انحصار هم به موضعگیریهای سالهای ۱۹۹۶ و ۱۹۹۵ این گروه شباهت دارد. در آن سالها شعار رهبران طالبان این بود که نمیخواهند بر افغانستان حکومت کنند، بلکه میخواهند با تطبیق قانون وتامین نظم زمینۀ گفتگوهای میانافغانی و تشکیل یک حکومت همهشمول را فراهم سازند. جالب این بود که رهبران طالبان در آن زمان میگفتند که حتا اگر همۀ نیروهای سیاسی روی ظاهرشاه توافق کنند، این گروه زعامت شاه پیشین را میپذیرد. جالب این بود که طالبان هم امیرالمومنین داشتند و هم موضع شان این بود که حاضر اند کس دیگر را به عنوان زعیم دولت بپذیرند.
موضعگیریهای طالبان در مورد شاه پیشین قبل از سقوط کابل به دست گروه طالبان این باور را به وجود آورده بود که رهبران این گروه سربازان ظاهرشاه اند و برای او میجنگند. روشن بود که در آن زمان تهماندههای معیارهای مشروعیت دودمانی و سنتی در ذهن مردم عام وجود داشت. برمبنای سنتهای فرهنگی این دیار مشروعیت سیاسی متعلق به خاندان شاهی بود و حکومت کردن شغل و پیشۀ همین خاندان تلقی میشد و خاندان حاکم رقیب نداشت. پس از خروج شورویها هم برخی تنظیمها از جملۀ تنظیم پیر سید احمد گیلانی خواستار برگشت شاه و احیای مجدد نظم سیاسی قبل از سال ۱۹۷۳ بودند. چنین چیزی برای تنظیمهای دیگر یک کابوس بود، آنان یک حکومت ایدیولوژیک دینی میخواستند. در سال ۱۹۹۵ طالبان با شعار برگشت ظاهرشاه، خواستند آرامش و ثبات امنیتی دورۀ او را در اذهان تداعی کنند و با توجه به مشروعیت سنتی سلطنت محمدزاییها و وانمود کردن این که سربازان آنان اند، مقاومت ضد طالبی را در ولایات مختلف در هم بشکنند و امیدواری کاذب خلق کنند. این شیوه در برخی از ولایات در آن زمان کارگر افتاد و گروه طالبان قلمرو بیشتری به دست آوردند ولی پس از این که قدرت این گروه در کابل تثبیت شد، طالبها اعلام کردند که امیرالمومنین دارند و افغانستان در حضور او به هیچ زعیم دیگر نیاز ندارد.
بسیاری از نیروهای سیاسی و شخصیت مشهور جهانی هم در آن زمان توسط طالبان اغفال شدند، داکتر زلمی خلیلزاد فرستادۀ برحال وزارت خارجۀ امریکا برای پایان جنگ افغانستان چند روز پس از تسخیر کابل توسط طالبان در واشنگتنپست نوشت که ایالات متحده باید در نقش میانجی در افغانستان ظاهر شود و طالبان را ترغیب کند تا با گروه روم و جنرال دوستم حکومت مشارکتی تشکیل دهند و بعد اسامه بن لادن را از افغانستان اخراج کنند. خلیلزاد در آن مقاله ابراز عقیده کرده بود که اسلام طالبان مثل اسلام عربستان سعودی خطری برای ایالات متحده به وجود نمیآورد، آقای خلیلزاد نوشته بود که اسلام ایران ضد امریکایی و جهادیستی است، اما طالبان مثل سعودیها به یک تفسیر سنتی و ریشهدار از دین اسلام باور دارند که ربطی با خیزش جهادیستی ضد امریکا ندارد. خلیلزاد در آن زمان به پژوهشکدۀ «رند» کار میکرد که یکی از مراکز مهم تحقیقی کلیدی در امریکا است و طرف قرارداد وزارتخانههای دفاع و خارجۀ این کشور میباشد. از آن مقالۀ آقای خلیلزاد هم پیدا است که گفتگوهایی برای ایجاد یک حکومت مشارکتی پس از تسخیر کابل توسط طالبان در پشت پرده جریان داشت و طالبان به جهتهای داخلی و خارجی در این مورد تعهداتی داده بودند، اما پس از تسخیر کابل، تمام این تعهدات فراموش شد.
امروز هم کم و بیش همان شرایط است. هم در آن زمان و هم حالا طالبان در تلاش متفرقسازی مخالفان خود اند. در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ طالبان با طرح شعار نفی انحصار و برگشت شاه، مخالفان خود را متفرق کردند. در اصل یکی از اهداف طرح شعار نفی انحصار و برگشت شاه، متفرقسازی مخالفان طالبان بود. به نظر میرسد که این بار هم گروه طالبان با پیش کشیدن مسایل مثل توافق روی یک دولت صلح/ ادارۀ موقت و مسایلی از این دست مخالفان خود را متفرق میسازند و بعد خودشان را با داعیۀ امارت وارد میدان میکنند. احتمال آن زیاد است که طالبان در یک مرحله از مذاکره اعلام کنند که مشکل جمهوریت و امارت به بعد موکول شود و در بدل آتشبس از سوی این گروه ادارۀ موقت پذیرفته شود، این خواست به احتمال زیاد اختلاف را در صف جمهوریت دامن میزند. طالبان به احتمال زیاد به این باور اند که با ایجاد تفرقه در صف جمهوریت، به هدف اصلی شان که احیای امارت اسلامی است، نایل میشوند. عملکرد طالبان نشان دهندۀ آن است که این گروه با استفاده از روشهای مختلف میخواهد خودش را به هدف اصلیاش برساند. طالبان در توافقنامهیی که با امریکا امضا کردند هم از موضع شان مبنی بر این که یک امارت اسلامی هستند، عقب ننشستند و به نظر نمیرسد که بعد از این هم عقب بنشینند. تا زمانی که طالبان یک نظم سیاسی کثرتگرا و حکومت مشارکتی دارای مشروعیت انتخاباتی را قبول نکنند، بعید است که صلح به افغانستان بیاید.