به بهانهی سالروز خلع شاه امان الله از سلطنت
۱۴ جدی سال ۱۳۰۷/ ۱۹۲۹ شاه امان الله پادشاه مدرنیست افغانستان، از سلطنت خلع شد. با سقوط شاه امان الله، تلاش سلطنت برای مدرنسازی کشور بر اساس افکار مشروطهخواهان و میهنپرستان اوایل قرن ۲۰، به مدت طولانی متوقف شد و افغانستان جنگ داخلی را تجربه کرد. گرچه آن جنگ داخلی دیر دوام نکرد و مانند جنگهای چهل سال اخیر ویرانی به بار نیاورد، اما روند تکامل تاریخی کشور را چندین دهه متوقف ساخت. نگرانی اصلی سلطنت مصاحبان هم که در پایان سال ۱۹۲۹ روی کارآمد مواجه شدن با سرنوشت شاه امان الله بود. به همین دلیل بود که مصاحبان در دهههای اول حاکمیت شان تلاش کردند که به قیمت نادیده گرفتن اصلاحات و مدرنسازی کشور، با مشت آهنین و سرکوب، پایههای سلطنت را مستحکم کنند و به نحوی با قدرتهای محلی در دهکدهها و قشر محافظهکار به تفاهم برسند. تجربهی حکومتداری شاه امان الله، درافتادن او با رهبران قبایلی و عالمان دینی، تفاهمش با نیروهای قبایلی و جامعهی عالمان دینی تندور در سال ۱۹۲۴ و داستان سقوط او، شباهتهایی با اوضاع کنونی افغانستان دارد و باید به آن پرداخته شود.
دگرگونیهای که در زمان سلطنت امیرحبیب الله پسر عبدالرحمان خان به میان آمد، در فهم تحولات عصر امانی خیلی کمک میکند. یکی از دگرگونیهای مهم پس از مرگ امیرآهنین عبدالرحمان خان در سال ۱۹۰۱ این بود که پسرش امیرحبیب الله بدون هیچ مشکلی به سلطنت رسید. از زمان تشکیل امپراتوری درانیها در سال ۱۷۴۷ تا سلطنت عبدالرحمان، هر بار پس از فوت پادشاه، جانشینان احتمالی او با همدیگر میجنگیدند و کسی که در این جنگ برنده میشد، به تخت سلطنت کابل تکیه میزد. اما امیرحبیب الله پس از عبدالرحمان خان در آرامش تمام به سلطنت رسید و هیچ کس دیگر در درون خاندان سلطنتی مدعی جانشینی امیر آهنین نشد. ثبات امنیتیای که در زمان عبدالرحمان خان به میان آمده بود، هیچ نگرانی امنیتی برای جانشین او باقی نگذاشت. شاید به همین دلیل بود که امیرحبیب الله تمام خانوادههای سیاسیای را که پدرش از افغانستان تعبید کرده بود، به کشور فراخواند. خاندان محمود طرزی، خانوادهی مصاحبان نادرخان، حضرتهای شوربازار و صوفیهای گیلانی و شماری دیگر در زمان پدر شاه امان الله به کشور برگشتند و در مناسبات قدرت جا گرفتند.
خانوادهی محمود طرزی از سوریهی عثمانی به کابل برگشت. شخص محمود طرزی و شماری دیگر که در زمان سلطنت عبدالرحمان خان در خارج از افغانستان زندهگی میکردند، با افکار سیاسی و تحولات غرب آسیا آشنا شدند. سردارهای پشاور یا خاندان نادرخان در آن زمان از هند بریتانیایی به افغانستان آمدند، آنان هم با تحولات و افکار سیاسی آن دیار خو گرفته بودند. در آن زمان، هم در عثمانی ( ترکیهی کنونی) و هم در هند بریتانیایی افکار سیاسی و جنبشهای اجتماعی و سیاسی پیشرو ناسیونالیستی ظهور کرده بود. در زمان عبدالرحمان، افغانستان مانند دورهی طالبان، با دنیای بیرون ارتباط چندانی نداشت، به همین دلیل بود که اطلاعات زیادی در مورد تحولات هند بریتانیایی و خلافت عثمانی به کابل و شهرهای دیگر کشور نمیرسید.
در شروع قرن بیست در هند بریتانیایی جنبشهای اجتماعی مثل نهضت سوراج که در قرن نوزده به میان آمده بود، بسیار پرقدرت شد و اوج گرفت. میهنپرستان و ملیگرایان هند در اواخر قرن نوزده متوجه شدند که باید جامعهی هند قدرتمند شود تا بتواند استقلال سیاسی خود را از بریتانیا حاصل کند، به همین دلیل بود که جنبشهای اجتماعی متعدد در هند در حمایت از آموزش زنان، توانمند سازی بانوان و حمایت از آموزش مدرن به میان آمد. تشکیل حزب کنگره در سال ۱۸۸۵ هم تحول بزرگ در آن دیار بود. مبارزات حزب کنگره و جنبشهای اجتماعی در شروع قرن بیست در هند شکل جدیتر به خود گرفت و بخش بزرگی از مردم عام آن کشور وارد صحنهی سیاسی شدند. در خلافت عثمانی هم جنبش ناسیونالیستی ترکهای جوان به میان آمده بود که طرفدار جمهوری، نقش سمبولیک خلیفه و ایدههای ناسیونالیستی بودند. عثمانیها در نظام حقوقی خلافت تغییرات گسترده آوردند و بسیاری از قوانین سختگیرانه را کنار گذاشتند. افکار سیاسی جدید از عثمانی و هند بریتانیایی به تمام کشورهای مسلماننشین رفت.
در بیشتر کشورهای مسلماننشین در آن زمان دو فکر با هم در تقابل آشکار قرار داشت، یکی مدرنیستها بودند که به اقتباس اقتصاد، فکر سیاسی و فرهنگ غربی و مدرنسازی کشورهای شان عقیده داشتند و فکر میکردند که صرف از این طریق میتوانند استقلال سیاسی خود را از قدرتهای استعماری به دست بیاورند و به رفاه برسند و فکر دیگری که اسلامگرایان و عالمان دینی آن را ترویج میکردند، این بود که تودههای مسلمان باید علیه قدرتهای استعماری متوسل به جنگ مقدس (جهاد) شوند، به دین خود مراجعهی مجدد کنند و باردیگر زیر پرچم خلافت قدرتمند قرار بگیرند.
در زمان عبدالرحمان خان به دلیل انزوای افغانستان از دنیای بیرون، این دو فکر به کشور نیامده بود، ولی با برگشت خاندانهای سیاسی از تبعید این دو فکر به دربار امیرحبیب الله خان راه یافت. محمود طرزی مدرنیست طرفدار افکار جنبش ترکهای جوان بود و سردار نصرالله خان اسلامگرا برادر امیر، طرفدار افکار شماری از عالمان دینی و اسلامگرایان. اما هردو یک نقطهی مشترک داشتند و آن مخالفت با قیمومیت هند بریتانیایی بر سیاست خارجی افغانستان بود. اگر کسی ادعا کند که منازعهی کنونی افغانستان هم ادامهی رقابتهای فکری و سیاسی درون دربار امیرحبیب الله است به خطا نرفته است.
پیروزی جاچان بر روسیهی تزاری در جنگ سال ۱۹۰۵ هم در درون سلطنت کابل و هم در میان دیگر نیروهای سیاسی در کشورهای آسیایی افسانهی شکستناپذیری قدرتهای بزرگ را درهم شکست و این باور را القا کرد که کشورهای آسیایی هم میتوانند بر قدرتهای اروپایی استعماری غلبه کنند. هر دو جریان فکری درون سلطنت کابل به همین باور رسیدند. سراجالاخبارافغانیه دومین روزنامهی افغانستان که محمود طرزی آن را منتشر میکرد، به موضوع شکست روسیه تزاری به دست جاچان بیشتر میپرداخت. در همان سال ۱۹۰۵ بریتانیا و روسیهی تزاری بدون این که کابل را در جریان بگذارند، برای مشخص سازی مرزهای شمالی افغانستان شروع به گفتگو کردند، محافظهکاران دربار امیر حبیب الله او را تشویق کردند تا علیه بریتانیا به همین دلیل اعلام «جهاد» کند. امیر زیر بار فشار آنان نرفت.
در جریان جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱۵ هیاتی مشترک از آلمان و عثمانی به کابل آمد. در آن جنگ روسیه و بریتانیا که قبلا روی گسترش نفوذ در افغانستان رقابت داشتند، یک طرف خط بودند و خلافت عثمانی و آلمان طرف دیگر. هیات مشترک خلافت و آلمان از امیر خواستند که از نفوذش کاربگیرد، در حمایت از خلافت، علیه هند بریتانیایی اعلام جهاد کند و در جنگ جهانی اول بیطرف نباشد، مدرنیستها و ناسیونالیستهای دربار، امیر را تشویق کردند با آلمان و خلافت عثمانی همراهی کند و سیاست بیطرفی را کنار بگذارد. ولی امیر حبیب الله این پیشنهاد را هم نپذیرفت و به سرکوب هردو جناح مشروطهخواه- مدرنیست و محافظهکار- اسلامگرای دربار متوسل شد.
هر دو نیروی سیاسی از امیر دل خوش نداشتند و هیچ کدام به مرگ او که در سال ۱۹۱۹ اتفاق افتاد، نگریستند. امیر حبیبالله در سال ۱۹۱۹ در گلهگوش لغمان به قتل رسید و بلافاصله پس از مرگ او سردار نصرالله خان برادرش در جلالآباد و امانالله خان پسرش در کابل اعلام پادشاهی کردند، اما نصرالله خان بیشتر از ده روز نتوانست مقاومت کند به دلیل این که گارنیزیون پایتخت به امان الله وفادار بود و منابع مالی هم در اختیار ایشان قرار داشت. مرکزی سازی ساختار دولت در زمان عبدالرحمان خان سبب شد که همهی منابع در کابل انباشته شود و این امر برگ برنده را در اختیار امان الله قرار داد.
امان الله که داماد محمود طرزی بود و به افکار مشروطهخواهان و مدرنیستها عقیده داشت، ایدههای آنان را بدل به پالیسی سلطنت ساخت، او اعلام استقلال کرد و خسرش را به وزارت خارجه گماشت. اعلام جهاد علیه بریتانیا قشر محافظه کار جامعه و جناح عالمان دینی دربار را هم به سود شاه امان الله بسیج کرد. پس از پذیرش استقلال سیاسی افغانستان از سوی بریتانیا، امانالله خان همچنان محبوب عالمان دینی و جناح محافظه کار خاندان سلطنتی باقی ماند به دلیل این که او از جنبش باسماچیهای آسیای میانه، جنبش خلافت هند و استحکام خلافت عثمانی حمایت میکرد. اما تسلط روسها بر خیوه، لغو خلافت عثمانی در سال ۱۹۲۴ و خوابیدن جنبش طرفدار خلافت در هند، سبب شد که امان الله خان فکر پان اسلامیسم را کنار بگذارد و بیشتر متوجه مدرن سازی کشور شود. او در سال ۱۹۲۳ اولین قانون اساسی را تدوین و تصویب کرد که اصلاحات اداری، حقوقی، مالی، نظامی و اجتماعی را اقتضا میکرد. این اصلاحات آرمان مشروطهخواهان کابل و هدف مشترک بیشتر جنبش پیشرو هند و غرب آسیا بود.
اصلاحات اجتماعی شاه امان الله لغو بردهداری، منع کودک همسری، مدرنسازی معارف و تحصیل و آموزش دختران را در بر میگرفت. در زمان او برای تنظیم امور خانواده هم قانون وضع شد. اصلاحات در نظام جمعآوری مالیات تحول مهم دیگر بود. در زمان شاه امان الله همه مکلف شدند که مالیه را به صورت نقدی و مستقیم به ماموران مستوفیت بپردازند، نه از طریق بزرگان قومی و قبیلهای. حکومت در آن زمان همه را مکلف ساخت که برای پرداخت مالیه، ثبت ازدواج، خدمت سربازی و کارهای اداری دیگر باید تذکره بگیرند. حکومت وقت میخواست که از طریق توزیع تذکره و اصلاحات هم فرهنگ و اقتصاد را مدرن بسازد و هم قدرت دولت را به دهکدهها گسترش دهد و از اهمیت قدرتهای محلی مثل ملا، ملک، رییس قبیله و پیرهای طریقت بکاهد.
تحول مهم دیگر پس از استقلال این بود که هند بریتانیایی به کابل پول نمیپرداخت. شاهان قبل از امان الله در بدل پول قیمومیت هند بریتانیایی بر سیاست خارجی شان را پذیرفته بودند، حال که این قیمومیت برداشته شده بود، هند بریتانیایی یک روپیه هم به کابل نمیداد. شاه امان الله برای تامین مصارف پروژههای بلندپروازانهی حکومتش ناگزیر شد که مالیه را بالا ببرد. او مالیهی زمینهای آبی، مواشی، کارمندان دولت و تجارتهای کوچک در کابل و شهرهای دیگر را افزایش داد. این امر هم فشار بیشتری به مردم تحمیل کرد و هم به دلیل نبود یک سیستم کارای جمعآوری، سبب فربه شدن فساد مالی شد و به نارضایتی بیشتر دامن زد. از طرف دیگر شاه امان الله ناگزیر شد که مصارف ارتش را کم کند. او تنخواه بیشتر سربازان و افسران اردو را کاهش داد.
اصلاحات واکنش خلق کرد و در سال ۱۹۲۴ شماری از عالمان دینی و سران قبایلی در خوست علیه سلطنت امانی دست به شورش زدند. مطالبهی آنان متوقف شدن اصلاحات اجتماعی و حقوقی حکومت بود که آن را در تضاد با شریعت میدانستند. رهبران محلی و قبایلی خوست هم به دلیل این که اصلاحات از قدرت و اهمیت شان میکاست به شورشگری پیوستند، شماری از مردم ناراضی از ماموران و نهادهای حکومتی هم با شورشیان یک جا شدند. شورش آن زمان شباهت زیادی به شورش طالبان امروزی دارد. طالبان امروزی هم در آغاز شورشگری علیه نظم پس از بن، متشکل از جنگجویان ایدیولوژیک، قبایل منزوی از قدرت و ناراضیان محلی بودند. شورش سال ۱۹۲۴ خوست به دلیل کمبود منابع در ارتش و ضعف نهادها تقویت شد و تا نزدیکیهای کابل رسید. غلبهی شورشیان محلی ضد دولتی به ارتش دولتی، تحول عمده در آن زمان بود. امیرعبدالرحمان پدر کلان امانالله خان تمام قدرتهای محلی را نابود ساخت، قدرت دولتی را متمرکز کرد و جای نیروهای قبایلی حامی سلطنت را به یک ارتش منظم داد، اما شورش خوست آنچه را امیرآهنین رشته بود، در جنوب شرق پنبه کرد.
شورشیان در آن زمان به عبدالکریم خان یکی از نواسههای امیر محمد یعقوب خان به عنوان شاه بیعت کردند. شورشیان آن زمان مثل طالبان امروز نمیتوانستند کسی را از میان خود به عنوان امیرالمومنین انتخاب کنند. مشروعیت دودمانی و سنتی در فرهنگ سیاسی آن زمان بسیار نیرومند بود. بر مبنای معیارهای مشروعیت سیاسی آن زمان، پادشاه حتما باید شهزاده میبود. امیر محمد یعقوب خان در سال ۱۸۷۹ معاهدهی بدنام گندمک را با هند بریتانیایی امضا کرده بود که براساس آن سیاست خارجی افغانستان را هند بریتانیایی کنترل میکرد. حضور عبدالکریم خان در میان شورشیان سبب شد که شاه امان الله کل شورش خوست را پروژهی هند بریتانیایی برای سرنگونی حکومت خودش و اعمال قیمومیت مجدد بر سیاست خارجی افغانستان بخواند. امروز هم شورش طالبان پروژهی پاکستانی خوانده میشود که هدف از آن مصادرهی استقلال سیاسی افغانستان به سود پاکستان است. روایت همدستی شورشیان با هند بریتانیایی، از شورش خوست مشروعیتزدایی کرد و در شکست نظامی آن ممد واقع شد، ولی شاه امان الله درک کرد که باید با عالمان دینی، قدرتهای محلی و مجموع قشر محافظه کار جامعه کنار بیاید.
او در همان سال ۱۹۲۴ بار دیگر جرگهی قانون اساسی را دعوت کرد و بیشتر ملاحظات عالمان دینی آن جرگه را در قانون اساسی گنجاند. در آن جرگه از شاه امان الله خواسته شد که خودش را خلیفهی مسلمانان اعلام کند به دلیل این که خلافت عثمانی رسما لغو شده بود، اما شاه از این امر خودداری کرد و گفت که صرف میخواهد پادشاه افغانستان باشد و آرزوی امپراتوری خلافتی ندارد. در آن جرگه شاه امان الله از بسیاری از اصلاحاتی که در قانون اساسی سال ۱۹۲۳ آورده بود، عقبنشینی کرد. در قانون اساسی ۱۹۲۳ به مسلمانان و نامسلمانان، حنفیها و غیر حنفیها، عالمان و عامیان، حقوق برابر در نظر گرفته شده بود، اما در متن تعدیل شدهی سال ۱۹۲۴ از این امر عقبنشینی صورت گرفت. حکومت قانون تنظیم امور خانواده را هم به خواست عالمان دینی آن زمان اصلاح کرد و لغو رسمی کودک همسری را کنار گذاشت. در برابر آن عالمان دینی و بزرگان محلی حاضر در جرگهی قانون اساسی سال ۱۹۲۴، مشروعیت سلطنت امان الله، نظام مالیاتی، سیستم عسکری و مکتبهای دخترانه را پذیرفتند. به بیان دیگر یک نوع صلح و بده وبستان بین شاه امان الله، عالمان دینی و قشر محافظه کار جامعه به میان آمد.
اما این صلح پایدار نبود. شاه امان الله در برگشت از سفر اروپایی نه ماههاش تمام تعدیلهای نظامنامه یا قانون اساسی را برگرداند، دیدار با عالمان دینی را متوقف کرد، امتیازهای مالی آنان را ملغا قرار داد و به ماموران حکومتی امر کرد که دریشی غربی بپوشند. این امر سبب شورشگری شد. ابتدا قبایل شینوار مشرقی شورش کردند و به تعقیب آن سراسر کشور را آشوب ضد دولتی فرا گرفت. شورش سال ۱۹۲۴ در جنوب شرق محدود ماند ولی شورشی که در نوامبر سال ۱۹۲۸ کلید خورد، سراسری شد. این شورش شبیه جنگهای اول و دوم افغان و انگلیس بود. همان طوری که آن دو جنگ سبب «پادشاه گردشی» شد، شورش ۱۹۲۸ هم شاه امان الله و کل خانوادهی عبدالرحمان خان را از سلطنت کابل خلع کرد. شاه امان الله مجبور شد که در ۲۴ جدی ۱۳۰۷ که مطابق۱۴ جنوری ۱۹۲۹ است، از سلطنت دست بکشد و قدرت را به کاکای خود بسپارد و رهسپار قندهار شود. کاکایش سردار عنایت الله خان هم دوام نیاورد و تا ۱۷ جنوری نیروهای وفادار به حبیبالله کلکانی کابل را تسخیر کردند و او را به تخت سلطنت نشاندند. کلکانی تمام اصلاحات امانی را لغو کرد و وضعیت شبیه حکومت طالبان به میان آورد. اگر شاه امان الله به سازش سال ۱۹۲۴ پابند میماند و منابع مالی کافی در اختیار میداشت، بعید بود که سقوط کند.
در حال حاضر هم محمد اشرفغنی انتظار دارد که با طالبان به توافقی برسد که شاه امان الله در سال ۱۹۲۴ رسیده بود، ولی به نظر میآید که طالبان امروز میخواهند که نظم مبتنی بر قانون اساسی کنونی افغانستان لغو شود، غنی کشور را ترک کند و مثل زمان حبیبالله کلکانی بیشتر دستاوردهای حقوقی، سیاسی و فرهنگی ۲۰ سال اخیر از بین برود و یک حکومت ایدیولوژیک دینی به میان آید، به تعبیر دیگر طالبان خواهان برگشت وضعیت به جنوری سال ۱۹۲۹ هستند. به نظر میرسد که ادارهی موقتی که برخی از سیاستمداران و دیپلوماتهای خارجی دنبال آن اند، از دید طالبان همان حکومت چند روزهی سردار عنایت الله است که باید راه را برای حکومت ایدیولوژیک مدنظر آنان باز کند.
فرق عالمان دینی ضد دولت در سالهای ۱۹۲۴ و ۱۹۲۸ با طالبان امروزی در این است که آن عالمان دینی ایدیولوژی زده نبودند و فکر سیاسی سنتی داشتند، برای آنان مشروعیت دودمانی حاکمان امر مسلم بود. عالمان دینی و شاگردان مدرسههای دینی آن زمان نمیخواستند سلطنت را به دست بگیرند. به همین دلیل بود که در سال ۱۹۲۴ به عبدالکریم خان بیعت کردند و پس از روی کار آمدن نادرخان به سلطنت او مشروعیت بخشیدند، اما طالبان کنونی ایدیولوژیزده اند، امیرالمومنین دارند و دستیابی مستقیم به قدرت سیاسی هدف اساسی شان است. به همین دلیل است که حل سیاسی جنگ افغانستان در حال حاضر بسیار پیچیده و دشوار میباشد.