این نخستین باری نیست که قرار است درکشوری دیگر، «معضل» افغانستان راه حل پیدا کند. در حدود نیم قرن اخیر، این آدرس خارجی، قاره به قاره عوض شده است. از مذاکرات صلح ژنیو تا مسکو، از نشستهای جده و تهران و اسلامآباد تا بن و اکنون دوحه و استانبول، این آدرسها و کشورها به منظور ایجاد اجماع ملی و منطقهیی و جهانی برای افغانستان روی نقشۀ جهان، در چرخش و گردش بوده اند. پایان «جنگ و برادرکشی» و «ایجاد حکومت همهشمول» سرلوحۀ کار این نشستها بوده است.
اگر از مباحث مربوط منطقهیی و جهانی «معضل» متذکره بگذریم، در بعد داخلی این معضل هم گرههای بسیار دارد. گرههایی که باعث شده تا همچنان این دو پرسش جنگ و برادرکشی و حکومت همهشمول مد نظر باشد. چه گرههای فروبستهیی وجود دارد که هرگز گشاده نمیگردد؟ اجماع نسبی عمومی برای پایان جنگ و طرح حکومت همهشمول از طریق و طرقی، نخستین قدمها برای ساخت یک نظام، یک کشور و یک ملت است. نخستین قدمی که هرگز درست برداشته نمیشود و همواره در میان راه به زمین در میغلطد. این که کسانی، رهبرانی، پیش گامانی و سیاستمدارانی بتوانند نقطۀ وصل برای تقسیم قدرت حتا پیدا کنند و در بهای این تقسیم، هزاران انسان را به کشتارگاه نفرستند؟
رسیدن به این نقطۀ وصل شدنی نبوده است. نه تنها شدنی نبوده که دست کم در حافظۀ تاریخی نیم سدۀ پسین این کشور انگار تجربهیی قابل درس گرفتن وجود ندارد. این درس گرفتن بدان معناست که سخن «ملی» نه از نوع مصطلح آن زده شود. زمینۀ ایجاد بستر گفتگوی ملی پس از این همه کشتار و خونریزی و بنبست سیاسی و معضل ملی فراهم شود. اما به قول سیاسیون قدیمیتر این «مامول» هیچگاه برآورده شدنی نیست. به قول آموزگاران، فهم سوال نیمی از حل سوال است، اگر این معضل به رسمیت پذیرفته شود، راه گفتگو باز می شود. برای شناخت این معضل ملی کافی است به سرخط خبرهای چهل سال اخیر نظر انداخته شود. حضور شوروی و در پیوست با آن جنگهای داخلی نشانههای بارز معضل ملی را هویدا کرد. اگر در گذشتههای دورتر این معضل به شکل دیگر بروز پیدا میکند، قدرت حاکمه و وضعیت منطقه و جهان به گونهیی بود که فرصتی برای طرح این مشکل وجود نداشت.
پشتیبانی امریکا از هرنیروی جنگنده در افغانستان بر علیه شوروی فصل تازهیی در سیاست و قدرت افغانستان باز کرد و آن بروز قدرتهای تازۀ محلی در افغانستان بود که قدرت سنتی در این کشور را با سوال مواجه میکرد. در پیوست این قدرتیابی در سایۀ جهاد، پیروزی مجاهدین شمایل تازه و جنگآور این معضل را عملا در کوچههای کابل به نمایش گذاشت. اما این معضل همچنان در ادبیات سیاسی رسمی انکار شد. احزاب نو به قدرت رسیدۀ دورۀ مجاهدین که تا هنوز با نام اتحاد شمال یا هر عنوان دیگری حضور دارند، ادامۀ این معضل ملی اند.
انکار این سویههای معضل به گونهیی است که هنوز کسی رسما تایید نمیکند که احزاب درگیر جنگ در دهۀ هفتاد خورشیدی در کابل، احزابی با پشتوانۀ قومی بوده اند و حتا پشتوانۀ صرف قومی داشته اند. اینها اما تابو بوده اند. همان گونه که فدرالیزم منحیث یک ساختار و نظامی که در بسیاری از کشورهای دور و برما و دنیا تجربه میشود، اما در افغانستان همچنان تابو مانده است. به همین سلسله البته در گذشتههایی که مربوط به یک قرن اخیر میشود، سلسلههای فکری دیگری مانند ستم ملی و اینها مهر باطل شد بر جبین خود خورده اند.
تنها در مورد جنگهایی دهۀ هفتاد کافی است به ساختار نظام دهۀ هشتاد در فیصلههای نشست بن نگاهی بیاندازیم، کدام کشف تازه مستندی بر چینش قومی رییس جمهور و معاونان او براساس ترکیب قومی شده است و چرا؟ چرا پیش از این چنین اتفاقی مد نظر نبود، آیا جنگهای دهۀ هفتاد قومی بود که چنین راه حلی را به میان آورد؟ در سوی دیگر این قضیه کشورهای دخیل قرار دارند، تجربۀ آنان از ساخت اجماع و نوع حکومت در افغانستان هم باید اکنون به پختگی لازم رسیده باشد. دستکم تجربۀ نشست بن تازه گی دارد.
اگر از دو سوی قضیه به این تجارب نگاه شود، تنوع و دگرگونی فرهنگی، قومی، زبانی و سایر وابستگیهای اجتماعی در جهت ایجاد یک ساختار کار آمد قدرت در نظر گرفته شود، بنبست و معضل ملی دستکم به سوی حل شدن حرکت خواهد کرد. در این کشور مشکل سیاسی بر چگونگی کارکرد یک نظام بر اساس ایدیولوژی و یا فکر سیاسی، حزبی و تنوعی از این دست نیست. معضل ،معضل ملی و چینش قومی و اجتماعی قدرت است. نه تنها تحریک طالبان که احزاب اسلامی و جهادی دیگر که حتا احزاب چپ در کنه و بنیاد اساسیترین مشکل شان، ترکیب قومی بوده است. در شکلگیری و دوام حزب دمکراتیک خلق افغانستان چه پیش از قدرت، چه در جریان قدرت و پس از آن از هرگوشه مشکل قومی سربالا کرده است.
بنابر این دیدی عمیق و جامعهشناسانه و به معنای اصلی آن « ملی» به این قضایا انداخته نشده و در نتیجه به جای درمان، مسکنهای نه چندان موثر استفاده شده است. هر بار نیز این چرخه چرخیده و دوباره سرجای خود ایستاده است. اکنون ایستگاه ایجاد این توازن، استانبول است. دیده شود که مجموعۀ این تجارب برای جانب و یا جوانب افغانستان و همچنان قدرتهای درگیر در موضوع افغانستان، منتج به ایجاد ساختار قدرتی همهشمول خواهد شد یا بیست سال بعد دوباره در کشوری دیگری قرار بگذاریم برای حل معضلی بنام افغانستان.