وقتی نوروز تغییر کرد؛ روایت یک مهاجر

امیرعباس شیخ زین‌الدین

قرار بر این نیست که آیین‌های نوروزی با گذر زمان تغییر نکنند. اما برای من این اتفاق نه‌تنها افتاد، بلکه دوبار و به‌گونه‌ای ناگهانی روی داد.

از زمانی که به یاد دارم، نوروز برایم بوی خوش نسیم بهاری بود؛ لباس‌های نو بر تن همگان، به‌ویژه کودکان؛ بوی اسکناس‌های تازه‌ای که بزرگ‌ترها به‌عنوان عیدی می‌دادند؛ رفتن به خانه‌ی مادربزرگ و پدربزرگ؛ و خوردن بی‌حد و حصر شیرینی و آجیل در عیددیدنی. این تصویر، تا نوروز ۱۳۵۸ برایم تکرار می‌شد.

اما آن نوروز حال‌وهوای دیگری داشت. حتی چهل روز هم از بیست‌ودوم بهمن نگذشته بود. چون مدارس در پاییز ۱۳۵۷ خیلی زود تعطیل شده و تازه باز شده بودند، وزارت آموزش‌وپرورشِ دولت موقت تصمیم گرفت تعطیلات نوروزی بیشتر از چهار یا پنج روز نباشد، نه سیزده روز همیشگی. من که یک کودک هشت‌ساله بودم، مثل بسیاری از بچه‌ها از این تصمیم خوشحال نبودم. اما شعار آن عید—«در بهار آزادی، جای شهدا خالی»—مدام از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد و مجلات پر بود از عکس‌های لاله‌های سرخ.
 این نخستین نوروز پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود، گرچه بعدها فهمیدم که مشکلات نیز از همان روزها آغاز شد؛ اعدام‌های سران حکومت پیشین حتی در نوروز هم متوقف نشد. بگذریم. این، نخستین نوروز متفاوت زندگی من بود. ایران هنوز در موج انقلاب غوطه‌ور بود. آینده نامعلوم، نگرانی‌ها بسیار، و سکوت غالب. جوی سنگین و غیرعادی.

چند سال گذشت و همراه خانواده به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردیم. برای پسری که از ایران انقلابی و در حال جنگ، در سن چهارده‌سالگی خارج شده بود، این یک شوک فرهنگی عمیق بود. به‌ویژه برای من که از کلاس اول دبستان، پیگیر تاریخ ایران و تحولات روز بودم. سال‌های نخست مهاجرت سخت گذشت؛ تمرکز صرف بر درس و تطبیق با محیط جدید. نوروز کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شد، تا جایی که در دو سه سال اول، تقریباً محو شد. این، دومین تحول ناگهانی نوروز در زندگی من بود.

سال‌ها گذشت و با تلاش و توکل به خدا، زندگی دوباره شکوفا شد و فرصتی برای زنده‌کردن نوروز به سبک ایرانی پیش آمد. اما هر چه کوشیدم تا نوروز را باشکوه برگزار کنم، هرگز آن حال‌وهوای ایران را نیافت. بعد از سال‌ها به این نتیجه رسیدم که این تلاش بی‌فایده است. نوروز در غربت، آن نوروز نخواهد شد.

مدتی از این حقیقت متأثر بودم. تا اینکه در یکی از روزهای اسفند، چندین سال پیش، اتفاقی عجیب رخ داد. مادربزرگم می‌گفت که در روزهای پایانی اسفند، گاه در یک روز هر چهار فصل را می‌توانی ببینی. مادربزرگ، فرزند روستا بود و پیوندی عمیق با طبیعت داشت. گرچه در کودکی چنین روزی را تجربه کرده بودم، اما آن روز اسفند در آمریکا، متفاوت بود.

هوا ناگهان ابری شد و بارانی سیل‌آسا باریدن گرفت. هوا سرد شد، باران به تگرگ بدل گشت و سپس برف درشت‌دانه فرو ریخت. برف روی زمین نشست، اما کمتر از یک ساعت بعد، به سرعت آب شد. گویی زمین شسته شد. سبزه‌ها خیس و سبزتر از همیشه، درختان تازه‌تر از پیش. ناگهان آفتابی درخشان تابیدن گرفت و همه‌چیز خشک شد. من، خیره به پنجره، مات و مبهوت مانده بودم. چه گذشت؟ چرا طبیعت این‌گونه دگرگون شد؟
 تا شب، ذهنم مشغول بود، تا آنکه به یاد سخن مادربزرگ افتادم.

طبیعت آن روز، چهار فصل را به من نشان داد. اما مهم‌تر از آن، به من آموخت که نوروز یعنی طبیعت. یعنی چرخه‌ی بی‌پایان فصل‌ها. نوروز یعنی هم‌زیستی با طبیعت، درک این حقیقت که هیچ سالی مانند سال پیش نیست. برخی سال‌ها پر از شادی و سلامت، برخی سرشار از غم و رنج. اما فصل‌ها می‌گذرند و بهار، باز می‌آید.

آیین‌ها می‌آیند و می‌روند. مردمان «نوروزستان» هر کدام آیینی دارند، و این آیین‌ها نیز دستخوش تغییرند. حاکمان—چه خودی، چه بیگانه—بارها کوشیده‌اند نوروز را سرکوب کنند. اما در نهایت، چه می‌ماند؟ روح نوروز.
 روحی که از دل طبیعت می‌آید. و من دریافتم که دلیلی ندارد غمگین باشم از اینکه دیگر نمی‌توانم نوروز را چون گذشته در ایران جشن بگیرم. نوروز زنده است، نوروز جاویدان است.
 و من، یکی از فرزندان نوروزم.

نوروزتان پیروز.

پی‌نوشت. دلم خیلی برات تنگ شده عزیز.

امیرعباس شیخ زین‌الدین

واپسین روزهای اسفند

آتلانتا، جورجیا، ایالات متحده


Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336

Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336