جنگ و صلح در شاهنامۀ فردوسی

شاهنامه اثر بزرگی است که هزار سال از عمر آن می‌گذرد. در این هزار سال، این اثر بزرگ، نقل مجالس مردم ما بوده است. این کتاب در نگاه نخست، شرح جنگ‌ها و دلاوری‌های مردمی است که برای سرزمین، قدرت و ناموس جنگیده‌اند. و فردوسی در این زمینه، ستایش‌‌گر بزرگ و شاعر چیره‌دستی است که این همه کارنامه‌ها را با همۀ جزئیات آن از وضعیت ظاهری قهرمانان و میدان‌های نبرد و جنگ‌افزارهایی که جنگاوران به‌کار می‌برند تا امیال و آرزوها و حالات درونی این آدم‌ها، چنان توصیف می‌کند که خواننده و شنونده را مجذوب می‌کند. به‌گونۀ کوتاه اگر گفته شود که شاهنامه یک حماسه، یک تاریخ و یک فرهنگ‌نامۀ بزرگ است، بی‌جا نخواهد بود.

سال‌هایی که تازه جنگ در افغانستان آغاز شده بود، می‌خواستم رساله‌ای زیر نام «صلح و آشتی در شاهنامه» بنویسم. در آن زمان یکی از دوستانم می‌گفت که این کار شما جستجوی سوزنی در انبار کاه خواهد بود. به‌راستی هم که شاهنامه شرح جنگ‌ها و دلاوری‌های شهریاران و پهلوانان و لشکریان است که در سراپای این منظومۀ بزرگ خودنمایی می‌کنند. اما در میان این گیرودار بزرگ، فردوسی پیوسته پیامدهای همۀ این جنگ‌ها را به‌صورت کوتاه و محکم بیان می‌کند، و آن دوری‌گزیدن از این‌گونه جنگ‌هاست. با نگاه ژرف‌تر به شاهنامه درمی‌یابیم که در حقیقت این اثر، خواننده را به صلح و آشتی فرا‌می‌خواند. بیزاری از جنگ، از آغاز تا فرجام این حماسه ترویج شده است.

شاهنامه با این بیت آغاز می‌شود:

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

جان و خِرد، برترینِ همۀ اندیشه‌هاست و فردوسی، یزدان را با آن می‌ستاید. در جای دیگر از شاهنامه می‌آید:

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

این جان که برترین عطیۀ الهی است، نباید آزار ببیند. فردوسی، روادار آزار موری هم نیست، چون جان دارد و جان از شیرین‌ترین عطایای ایزدی است. فردوسی در حقیقت جنگ و خونریزی را ستیزه با جان‌آفرین می‌انگارد. او می‌گوید:

چو چیره شدی بی‌گنه، خون مریز

مکن با جهان‌دار یزدان ستیز

در جای دیگر:

جهان خواستی، یافتی، خون مریز

مکن با جهان‌دار یزدان ستیز

در نزد فردوسی جنگ و کشتار، ستیزه با خداوند است. در قرآن آمده است: «مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیاهَا فَکأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعًا»(مائده، 32). و تأکید فردوسی برای این‌که جنگ و خونریزی را ستیزه با خداوند می‌داند، اشاره به همین آیۀ شریفه است. درست است که فردوسی در حماسۀ خویش، دلاوری‌ها و جنگ‌ها را شرح و توصیف می‌کند، چون مهم‌ترین ویژگی حماسه، شرح دلاوری‌های مردم و قهرمانان است؛ اما نتیجه‌ای را که شاعر از این داستان‌ها به دست می‌دهد، بیزاری از جنگ است. در سراسر شاهنامه هر امکانی برای حفظ صلح و آشتی، ستایش و جلوگیری از غارت و کشتن و سوختن، برجسته شده است.

جنگ در نزد فردوسی عوامل درونی دارد، یعنی در تن انسان چیزهایی هست که او را به جنگ و گناه وامی‌دارد. فردوسی آنان را دشمنان اصلی و دیوان درون آدمیان می‌شمارد. تعداد این دشمنان درونی که اسباب جنگ و تباهی را در وجود آدمیان فراهم می‌کنند، دَه است. این‌ها از زبان بزرگ‌مهر در شاهنامه می‌آید، آنگاه که نوشین‌روان را به عدل و داد رهنمونی و او را سرآمد همۀ عدالت‌پروران حماسه و اسطوره می‌سازد. نوشین‌روان از بزرگ‌مهر می‌پرسد آن ده دیوِ در کمین نشستۀ انسان کدام‌هایند؟ و بزرگ‌مهر:

چنین داد پاسخ که آز و نیاز

دو دیوند با زور و گردن‌فراز

دگر خشم و رشک است و ننگ است وکین

چو نمام و دوروی و ناپاک‌دین

دهم آنک از کس ندارد سپاس

به نیکی و هم نیست یزدان‌شناس

در شاهنامه این ده دیو است که جنگ و بدبختی می‌آورند. فردوسی در آغاز داستان‌هایش به‌گونۀ کوتاه عوامل جنگ را ذکر می‌کند. نخستین جنگ در شاهنامه با وسوسۀ دیو رشک رقم خورده است. کیومرث نخستین شاه شاهنامه، مورد رشک مخالفان خودش قرار می‌گیرد. مخالفان او دیوها هستند. شاید این‌ها نمی‌خواهند که کیومرث و قوم او از یک مرحلۀ صحراگردی و توحش به دوران پیشرفته‌تر اسکان‌پذیری و تمدن گذر کنند. آن‌ها به نظامی که کیومرث بنیاد گذاشته رشک می‌برند و در پی اخلال این نظام‌اند. دربارۀ کیومرث در شاهنامه آمده است:

به گیتی نبودش کسی دشمنا

مگر در نهان ریمن آهرمنا

به رشک اندر آهرمن بدسگال

همی رأی زد تا بیاگند یال

آن‌ها آمدند و یگانه فرزند او (سیامک) را کشتند. از این نخستین کشته، مردم عظیم سوگوار شدند و یک سال تمام مردم سوگ سیامک را داشتند تا که دستور یزدان بر آن شد که باید این کین ستانده شود:

نشستند سالی چنین سوگوار

پیام آمد از داور کردگار

درود آورندش خجسته‌سروش

کزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من

برآور یکی گرد از آن انجمن

از آن بدکنش دیو روی زمین

بپرداز و پردخته کن دل ز کین…

وزان پس به کین سیامک شتافت

شب آرامش و روز خوردن نیافت

انگیزۀ نخستین جنگ میان ایران و توران که موضوع اصلی شاهنامه در دوران پهلوانی را تشکیل می‌دهد، با تحریک دیو آز در جان سلم (فرزند بزرگ فریدون) که حکمرانی روم را داشت، آغاز می‌شود. در داستان پسران فریدون می‌خوانیم:

بجنبید مر سلم را دل ز جای

دگرگونه‌تر شد به آیین و رای

دلش گشت غرقه به آز اندرون

پر اندیشه بنشست با رهنمون

نبودش پسندیده بخش پدر

که دادش به کهتر پسر تخت زر

او با «تور» برادر دیگر خود که فرمان‌روای توران بود، در مخالفت با رای فریدون در تقسیم جهان میان پسرانش هم‌داستان شده و برادرشان ایرج را به قتل رساندند. این کینه سال‌ها پس از آن توسط منوچهر ستانده شد. سلم و تور هر دو به دست منوچهر کشته شدند اما پس از آن به لشکر سلم و تور امان داده شد؛ یعنی که تداوم کینه و ادامۀ جنگ، مخالف رای یزدان و ناصواب است و این را فردوسی، دیو کین نامیده و نکوهش کرده است. بنگرید در همین مورد از زبان منوچهر به نمایندۀ لشکر سلم و تور که به زینهارخواهی نزد منوچهر آمده‌اند. در شاهنامه می‌خوانیم:

چنین داد پاسخ که من کام خویش

به خاک افگنم، برکشم نام خویش

هر آن چیز کان نز ره ایزدی است

از آهرمنی گر ز دست بدی است

سراسر ز دیدار من دور باد

بدی را تن دیو رنجور باد

شما گر همه کینه‌دار منید

وگر دوستدارید و یار منید

چو پیروزگر دادمان دستگاه

گنه‌کار شد رسته با بی‌گناه

کنون روز داد است، بیداد شد

سران را سر از کشتن آزاد شد

همه مهر جویید و افسون کنید

ز تن آلت جنگ بیرون کنید

خروشی برآمد ز پرده‌سرای

که ای پهلوانان فرخنده‌رای

از این پس به خیره مریزید خون

که بخت جفاپیشگان شد نگون

آزمندی شاهان نه‌تنها اسباب جنگ با همسایگان را فراهم می‌آورد که سبب آشفتگی و آشوب در جامعه می‌شود. یکی از دلایل سرپیچی مردم از حکومت نوذر در شاهنامه، آزمندی اوست. او مصروف جمع‌آوری مال و گنج است و رعیت در رنج. مانند همین روزگار ما:

همه مردمی نزد او خوار گشت

دلش بر ره گنج و دینار گشت

کدیور یکایک سپاهی شدند

دلیران سزاوار شاهی شدند

چُن از روی گیتی برآمد خروش

جهانی سراسر برآمد به جوش

داستان رفتن کاووس به مازندران از اثر دیو نیاز (خواهش‌های نفس) است. این مسأله در سخن‌های زال به کاؤوس انعکاس کرده است:

نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت

نه‌چشم جهان کس به سوزن بدوخت

به پرهیز هم کس نرست از نیاز

جهان‌جوی از این سه نیابد جواز

و باز در سخن‌های گیو به زال در هنگام بازگشتن‌اش به زابل؛ در همین داستان:

ز تو دور باد آز و مرگ و نیاز

مبادا به تو دست دشمن دراز

این‌ها به‌گونه‌ای تعریض بر شاه‌کاووس است که گرفتار دیو نیاز شده است. اما در شاهنامه بیشترین جنگ‌ها در اثر کینه‌کشی اتفاق می‌افتد. تنها در دوران اسطوره‌ای و پهلوانی شاهنامه، نُه جنگ ناشی از کینه‌جویی و انتقام‌طلبی صورت گرفته است که عبارت اند از جنگ هوشنگ با دیوان به کین سیامک، نبرد فریدون با ضحاک به انتقام خون پدرش و هم‌چنان گاو پرمایه، پیکار منوچهر با سلم و تور به‌خاطر کشته‌شدن ایرج ، حملۀ رستم به توران‌زمین از بهر خون سیاوش، صف‌آرایی افراسیاب در برابر ایرانیان به انتقام تجاوز آن‌ها در کاخ سلطنتی توران، در پی رهایی بیژن از بند او که به «نبرد دوازده رخ» انجامید.

جنگ‌های کین‌خواهی کی‌خسرو در برابر افراسیاب برای انتقام خون سیاوش، تاختن اسفندیار به رویین‌دژ به‌خاطر انتقام خون لهراسپ و اسارت خواهران، جنگ فرامرز در کابلستان به‌خاطر انتقام خون رستم، جنگ بهمن در زابلستان برای بازستاندن کین اسفندیار از خانوادۀ رستم در حقیقت بیشتر شاهان در شاهنامه برای کین‌خواهی پدید می‌آیند و پهلوانان و جنگاوران‌اند که این کینه‌ها را می‌ستانند. قسمت کلانی از این کین‌خواهی‌ها مربوط می‌شود به کارزارهایی که کی‌خسرو از بهرِ کین سیاوش راه می‌اندازد. نخستین کین‌خواهی سیاوش از تورانیان به سالاری رستم انجام شد. رستم در این لشکرکشی هفت سال در آن سرزمین در پی افراسیاب، همۀ آن مرزوبوم را زیروزَبر کرد. اما کشنده‌های اصلی سیاوش (افراسیاب، گروی‌زره و گرسیوز) به دست نیامد.

پس ایرانیان برای برآوردن این مأمول، کی‌خسرو را از توران آوردند تا انتقام سیاوش از کشنده‌های او گرفته آید؛ یعنی همۀ جنگ‌های کی‌خسرو در برابر تورانیان و افراسیاب، جنگ‌های دادند که باید ستانده شود و مردم الزام دارند که باید به انتقام خون‌های ریخته‌شده برخیزند و آن را بازستانند. عقیده بر این بوده است که اگر انتقام خون‌های ریخته‌شده گرفته نشود، در دنیای دیگر انسان را به این گناه مورد پرسش قرار می‌دهند، یعنی که کین‌جستن یک امر ایزدی است. این عقیده را ما از زبان گودرز می‌شنویم که در برابر پیران می‌گوید:

من اکنون بدین چرب گفتار تو

اگر بازگردم ز پیکار تو

به هنگام پرسش ز من کردگار

بپرسد از این گردش روزگار

که سالاری و زور و مردانگی

تو را دادم و گنج و فرزانگی

به کین سیاوش کمر بر میان

نبستی چرا پیش ایرانیان

به هفتاد خون گرامی‌پسر

بپرسد ز من داورِ دادگر

به پاسخ به پیش جهان‌آفرین

چه گویم، چرا بازگشتم ز کین؟

در بهمن‌نامۀ ایران‌شاه بن ابی‌الخیر از زبان بهمن آمده است:

پس از من چه گویند گردن‌کشان

چو یابند از این داستان‌ها نشان

که فرزند خون پدر خوار داشت

درم بستد و خون به خوبی گذاشت

چه گویمش آنگه به روزِ شمار

هم از شاه شرم و هم از کردگار

همان‌گونه که جنگ برای ستاندن کین (انتقام) امر ایزدی است، بازگشتن به کین هم روی‌گرداندن از دین است. در مینوی خرد آورده‌اند: «آن کس به بهشت می‌رود که کین و دشمنی را از اندیشه دور دارد و با کسی دشمنی نکند». شاید این اندیشه‌ها از آن‌جا منشأ می‌گیرد که تداوم کینه‌کشی‌ها در کشور، تباهی دودمان‌ها را سبب شده بود. می‌بینیم که فردوسی در شاهنامۀ خویش با پارادوکس کینه‌کشی و ایزدی‌بودن کینه‌کشی مواجه است. یورش افراسیاب به ایران‌زمین و جنگ او با نوذر، برگشتن به کینۀ دیرینه است. تور، ایرج را کشته بود و خود توسط منوچهر کشته شد؛ اما پشنگ، سالار توران‌زمین، باز برای انتقام خون تور سخن می‌راند:

سخن راند از سلم و از تور گفت

که کین زیر دامن نشاید نهفت

سری را کجا مغز جوشیده نیست

بر او بر چنین کار پوشیده نیست

که با ما چه کردند ایرانیان

بدی را ببستند یک یک میان

کنون روز تیزی و کین‌جستن است

رخ از خون دیده گه شستن است

او پسرش افراسیاب را به جنگ ایرانیان می‌فرستد و این یک جنگ بیداد است. این تصمیم را فرزند دیگر پشنگ (اغریرث) نیز نابه‌جا می‌داند و این وسوسۀ شیطانی را که در تن پدرش نفوذ کرده است، می‌خواهد به‌گونه‌ای بازگوید و او را از این تصمیم شریرانه بازدارد:

چو شد ساخته کار جنگ‌آزمای

به کاخ آمد اغریرث رهنمای

به پیش پدر شد پر اندیشه دل

که اندیشه دارد همه بیشه دل

نیا زادشم شاه توران سپاه

که ترگش همی‌سود بر چرخ و ماه

از این در سخن هیچ‌گونه نراند

به آرام بر نامۀ کین نخواند

اگر ما نشوریم بهتر بود

کزین جنبش آشوب کشور بود

و اما جنگ برای دین در نزد فردوسی بی‌رنگ است. نباید به بهانۀ دین جنگید. یگانه مورد از این دست، در داستان رستم و اسفندیار می‌آید. اسفندیار به بهانۀ دین به جنگ رستم می‌رود.

دو گیتی به رستم نخواهی فروخت

کسی چشم دین را به سوزن ندوخت

در این داستان می‌بینیم که ضمیر و وجدان فردوسی با رستم است و خواننده را در مسیر پرخم‌و‌پیچ داستان برای هم‌نوایی با رستم هم‌داستان می‌سازد. در زمانی که محمود به بهانۀ جهاد به هندوستان می‌تازد و در همۀ سرزمین‌های اسلامی قرمطی می‌جوید، این شاعر که کار سرایش شاهنامه را در همان دوران روی دست دارد، هیچ یک از ادیان و مذاهب را نکوهش نکرده و با هیچ یک از دین‌آوران، سرِ ستیزه ندارد و برعکس به همگان احترام می‌گذارد. در شاهنامه یکی از دین‌آوران، مزدک است که غالب تاریخ‌نویسان اسلامی چون حمزۀ اصفهانی، دینوری، یعقوبی، ثعالبی، مقدسی، حمدالله مستوفی و دیگران از او به‌عنوان زندیق و مردم‌فریب و گُجَستَک و بی‌دین و دیو پلید و گمراه که گویا زنان را هم می‌خواسته اشتراکی بسازد، سخن گفته‌اند. اما در این میان فردوسی دربارۀ او چنین اندیشه دارد:

بیامد یکی مرد مزدک به نام

سخن‌گوی و با دانش و رأی و کام

گرانمایه مردی و دانش‌فروش

قباد دلاور بدو داد گوش

فردوسی این سخنان را در زمانی گفت که اندکی پیش از آن، عباسیان با یکی دیگر از مقاومت‌گران مخالف خلافت بغداد (بابک) کار را یک‌طرفه کرده بودند. و این نمایانگر این است که فردوسی از دین قرائت دیگر دارد و با مرکز خلافت اسلامی که جز جمع‌آوری جزیه و ولخرجی و بیدادگری کار دیگری نداشت، سرِ ناسازگاری دارد و با همۀ کسانی که از نام دین سوء‌استفاده می‌کنند و از دین برای خویش دکان ساخته‌اند، مخالفت دارد و این‌ها را با تندترین واژه‌ها نکوهش می‌کند:

نه جشن و نه رامش، نه بخشش، نه کام

همه چارۀ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کینِ سیم آورد

خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

از نظر فردوسی پاکیزه‌دینان همان‌هایی‌اند که کینه نداشته باشند:

خردمند باشند و پاکیزه‌دین ز آفت همه پاک و بیرون ز کین

یا

به کین بازگشتن بریدن ز دین

کشیدن سر از آسمان بر زمین

تمام این‌ها نشان‌دهندۀ آن است که شهنامه به رغم این که حماسۀ شاهان و پهلوانان است، بیشتر مروج صلح و آشتی می‌باشد.