در پی اعلام خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، دنیا در حال نظریهپردازی دربارهٔ رویدادهای پیشِ روست. بیمیلیِ فعلیِ طالبان برای مذاکره، شاید ناشی از این تصور غلط آنها باشد که بعد از خروج آمریکا در ۱۱ سپتامبر، حمایت منطقهای [از طالبان] ادامه خواهد یافت، و خیال میکنند که اگر مذاکرات بینتیجه شود، پیروزی مطلق آنها را تسهیل خواهد کرد. رهبری طالبان باید بفهمد که اینطور نیست. بازیگران منطقهایِ متعددی برای پیشبرد منافع و جایگاه استراتژیک خودشان، به طالبان وابستهاند، اما بعد از خروج آمریکا احتمالا ماهیت این منافعِ استراتژیک تغییر خواهد کرد.
بررسی تاریخِ منافعِ این دولتهای بهخصوص در افغانستان، نشان میدهد که چرا این دولتها در گذشته از طالبان حمایت کردند و چرا بعد از خروج آمریکا، این حمایت ممکن است کنار گذاشته شود. یک جنگ دیگر، شاید برندهٔ مشخصی نداشته باشد. یک جنگ داخلیِ دیگر احتمالا منجر به نابرابری اقتصادی خواهد شد، و خلاءِ قدرتی ایجاد میکند که نیروهای نیابتی دشمن میتوانند آن را پُر کنند، و منجر به خروج جمع کثیری از پناهندگان برای فرار از خشونتها خواهد شد. همه این مسائل قطعا به کشورهای همسایه سرایت خواهد کرد و آنها را وادار خواهد کرد تا مزایای ادامهٔ رابطه با طالبان را دوباره ارزیابی کنند.
پاکستان و طالبان
پاکستان طی چهل سال گذشته سرمایهگذاریهای زیادی در حمایت از اهداف و عناصرِ همجهت با منافع خود در افغانستان کرده است، که آخرین موردش حمایت از طالبان است. پاکستان در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به تسلیح، تمویل و پناهدادنِ مجاهدین علیه شوروی کمک میکرد. سالها بعد در دوران حکومت طالبان، وزارت خارجه پاکستان به رهبران طالبان حقوق میداد ــ این را احمد رشید در کتابِ «طالبان: اسلام جنگجو، نفت و بنیادگرایی در آسیای مرکزی» توضیح داده است. بعد از وقایع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آنطور که استیو کول در کتابِ «ادارهٔ اس» مینویسد، پاکستان با تصمیمی دشوار روبهرو شد: یا در کنار آمریکا در «عملیات آزادی پایدار» شرکت کند، یا ریسکِ دشمنشدن را بپذیرد. پاکستان بهطور علنی از ماموریت آمریکا حمایت کرد اما در عمل هرگز پیوندهایش را با رهبران طالبان قطع نکرد.
پاکستان به خاطر روابطش با طالبان، با واکنشهای منفی بینالمللی روبهرو شد، از جمله اینکه در فهرست سیاهِ افایتیاف قرار گرفت. با وجود این، پاکستان به حمایت از طالبان ادامه داد، چون هدفش این بود که با ایجاد فشار و یک بنبست طولانی، آمریکا را به خروج از منطقه تشویق کند. در دولت پاکستان خیلیها معقتد بودند که بنبست سیاسی و نظام سیاسی آینده به رهبری طالبان، بسیار به نفع پاکستان خواهد بود چون دسترسیِ هند را به منطقه محدود خواهد کرد.
مشکلات کابل-کشمیر
در کنارِ این جریانات، مسئلهٔ کشمیر در کانون تنشهای پاکستان و هند قرار داشته است. از نگاه هندوستان، تروریسمِ تحتالحمایهٔ پاکستان ــ از جمله تعلیم جنگجویان کشمیر در گذشته از طریق شبکهٔ حقانی ــ علت اصلی ناآرامی در منطقه بوده است. تلاشهای اخیر دو طرف برای آشتیسازی ــ از جمله نامهٔ حُسننیت نخستوزیر مودی به پاکستان و توئیت نخستوزیر عمرانخان که تمایل خود را برای بهبود روابط نشان داد ــ شاید موقتا فضایی ایجاد کند که از به جانِ هم انداختنِ گروههای نیابتی علیه همدیگر در کشمیر و افغانستان جلوگیری کند. در این صورت، هندوستان میتواند بیشتر به مسائل داخلی تمرکز کند، و برای مقابله حضور جهانی فزایندهٔ چین، حضور خود را در منطقه تقویت کند. اگر پاکستان دیدگاهِ آمریکا را برای مذاکرات صلح افغان بپذیرد، میتواند نتیجهای مطلوب را برای یک مناقشهٔ ظاهرا بیپایان به بار آورد و در جهت رابطهٔ بهتر با هند حرکت کند.
کاهش موقت تنش هند و پاکستان بر سر کشمیر، میتواند پیامدهای متعددی در اوضاع افغانستان داشته باشد، و نهایتا پیوندهای پاکستان-طالبان را متاثر کند. طالبان بعد از خروج آمریکا، به جای مصالحهٔ سیاسی در افغانستان، شاید تلاش کند به یک پیروزیِ مطلق دست یابد. فرضِ حمایتِ پاکستان از طالبان، این کشور را به دشمنی سختتر برای دولتِ افغانستان بدل خواهد کرد، و دولت افغانستان را به همسویی با هند سوق میدهد. حمایتِ هند از دولت افغانستان، احتمالا معادلِ حمایت پاکستان از طالبان در دوران پس از خروج آمریکا خواهد بود. احتمالِ تهدیدِ گروههای تحتالحمایهٔ هند در داخل پاکستان، میتواند پاکستان را تشویق کند که در صورتِ بروز جنگ داخلی، از تزریق منابع به طالبان خودداری کند. این مسئله، بهعلاوهٔ منفعتِ پاکستان از تنشزدایی در کشمیر، دلایلی کافی برای پاکستان است تا به طالبان بگوید دیگر بس است.
ایران و طالبان
تمویل و تسلیح طالبان از سوی ایران، عمدتا ناشی از دشمنیِ بیامانِ ایران با آمریکاست. و این بهرغم تاریخچهٔ بیاعتمادی بین ایران و طالبان است ــ بیاعتمادیای که بهخاطر حملهٔ طالبان به اقلیت شیعه هزارهٔ افغان شکل گرفت. روابط ایران و طالبان را احتمالا میتوان در انتصابِ یک شیعهٔ هزاره بهعنوان فرماندار ولسوالی شمالی در افغانستان مشاهده کرد. ایران مثل کره شمالی از هیاهو به پا کردن بهعنوان یک استراتژی برای جلب توجه دولت بایدن استفاده کرده است، و نقش فعال ایران در میزبانیِ طالبان و حمایت از آنها، بخشی از این استراتژی است. این رابطه را میتوان در حرفهای بایدن دید که گفت یک توافق جدید با ایران، شامل توافقی برای محدودکردن حمایت از تروریسم است.
احتمالا حتی اگر دولت بایدن بتواند از موانع عبور کند و توافق هستهای چندجانبهای را که دولت اوباما اجرا کرده بود احیاء کند، رژیم ایران باز هم اهدافش را در منطقه دنبال خواهد کرد. بهرغم علاقهٔ ایران به تغییر دولت فعلیِ افغانستان که همسو با آمریکاست، از جواد ظریف وزیر خارجهٔ ایران نقل شده که گفته است طالبان نمیتواند به تنهایی بر افغانستان حکومت کند ــ چیزی که طالبان فقط میتواند با پیروزی مطلق به آن برسد. ایران به تاثیرِ احتمالیِ یک جنگ داخلیِ تمامعیار آگاه است، از جمله افزایش جمعیتِ دومیلیوننفریِ پناهندگانِ افغان در این کشور و تهدیدی که جنگ میتواند برای جامعهٔ هزاره داشته باشد. حتی افزایش فعلی خشونتها، فرصتهایی را برای گروههای مختلف فراهم کرده تا به اجتماعات هزاره حمله کنند، از جمله بمبگذاری مدرسهای در کابل در ۹ می.
قطر و دفتر سیاسی طالبان
افتتاح دفتر طالبان در قطر در سال ۲۰۱۳، آدرسی فیزیکی و جایی امن برای مذاکرات به طالبان بخشید و به آنها امکان داد اهدافشان را از راه سیاسی دنبال کنند. قطر با میزبانی از طالبان، خود را به بازیگری مهم در منازعهٔ افغانستان بدل کرد. اما اگر هم مذاکرات شکست بخورد و هم نیروهای خارجی از افغانستان بروند، بعید است که قطر کماکان بهعنوان یک تسهیلکنندهٔ اصلی باقی بماند. نیمی از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به دلیل رابطهٔ قطر با گروههایی مثل اخوانالمسلمین و حماس، در سال ۲۰۱۷ روابطشان را با قطر قطع کردند. امتناع طالبان از مهار القاعده ــ که بهلحاظ تاریخی تهدیدی علیه عربستان سعودی بوده ــ احتمالا به عادیسازیِ روابط قطر با بقیهٔ کشورهای خلیج آسیب خواهد زد. رهبران طالبان باید بپرسند که آیا قطر ریسکِ تنشها با عربستان را خواهد پذیرفت و باز هم از آنها حمایت خواهد کرد.
میزبانی از طالبان بعد از مدت مقرر، میتواند به رابطهٔ قطر با آمریکا ضرر بزند ــ شریکی که قطر برای تقویت موقیعت خود در منطقهٔ مِنا [خاورمیانه و شمال آفریقا] به آن نیاز دارد. هدفِ دفترِ قطر این بود که به رهبری طالبان سکویی برای پیگیری اهداف سیاسیاش بدهد. اگر (در صورت بروز جنگ داخلی) گزینهٔ سیاسی روی میز نباشد، قطر دلیل خاصی برای ادامهٔ تمویل چنین دفتری نخواهد داشت. حتی اگر قرار باشد طالبان سرزمین وسیعی را به چنگ آورد، نه بهعنوان یک دولت مشروع به رسمیت شناخته میشود، و نه برتری نیروی هوایی ارتش افغانستان را خواهد داشت. این باعث میشود رهبرانشان بیشتر در معرض هدفگیری باشند، و به همین دلیل، دفتر فعلی قطر جایی مطلوبتر و امنتر خواهد بود.
تغییر محیط بینالمللی
درعینحال، موضع بینالمللی در قبال منازعهٔ افغانستان، از زمانِ حکمرانی طالبان در گذشته فرق کرده است. برخلافِ زمان حکمرانی طالبان در گذشته، شرکای بینالمللی، خصوصا هندوستان، نقشی فعال در جلوگیری از شکست دولت کابل به دست طالبان بازی میکنند. در نتیجه ممکن است افغانستان با پاکستان همسو شود و پناهگاهی برای عناصر ضد-هند شود. دیگر شرکای منطقهای هم میخواهند با جلوگیری از بازگشت حکومت مستبد و تکحزبی طالبان، منافع خودشان را حفظ کنند ــ چون بازیگرانِ مورد اعتماد آنها را در داخل کشور به حاشیه میرانَد.
وقت آن رسیده که طالبان بفهمد حمایتهای دو دهه گذشته، فقط بهخاطر منافعِ حامیانشان در خروج از آمریکا بوده است، که این قرار است بهزودی اتفاق بیفتد. ازدستدادنِ علاقهٔ استراتژیک به آرمانِ طالبان برای برخی بازیگران، و کاهش تمویل و پناهگاه از سوی برخی دیگر، احتمالا توانایی طالبان را در تداوم گزینهٔ نظامی کمتر خواهد کرد. خروج نیروها بدون یک توافق سیاسی، به معنای تضعیف نیروی نظامی طالبان و کاهش حمایت منطقهای در جنگی بدونبرنده خواهد بود.