آموزش ادبیات پاکستانی به کهن‌سالان سفیدپوست امریکایی

در صفحه‌ی نخست رمان محسن حمید با نام بنیادگرای ناراضی که در سال 2007 به چاپ رسید، راوی پاکستانی به یک امریکایی بی‌نام می‌گوید که « عاشق امریکاست». در میانه‌ی اثر آلبرت کامو با نام « سقوط» شخصیت مشابهی که الگوی جین باپتیسته کلامینکو است، به هم‌صحبت امریکایی خود که شبیه افسر سازمان سیا است، در مورد واکنش خود به حادثه 11 سپتامبر چنین می‌گوید: لبخند زدم … اولش، فوق‌العاده خوشحال بودم.

معدودی آثار در ادبیات معاصر مانند بنیادگرای ناراضی، به دو سوی ژرف احساس دوجانبه‌ی اکثر پاکستانی‌ها نسبت به امریکا دست یافته‌ اند. امریکا همان‌گونه که در تصور انسان پاکستانی پر واضح است، از یک سو قبله‌ی آمال و مکانی برای پیشرفت انسان و از سوی دیگر نقطه‌ی شرارت است.

رمان حمید نقطه‌ی مثبتی در ورود به دوره‌ای از ادبیات پاکستانی عرضه کرد که در اوایل همین سال در لیسیوم آموختم. لیسیوم مووسسه‌ی‌ بسیار با سابقه‌ای برای افراد بالای 50 سال در دانشگاه بینگهمتون است و من در این دانشگاه در حال سپری کردن دوره‌ی دکتری خود در رشته ادبیات تطبیقی هستم. ابتدا به این مووسسه با دیده‌ی شک می‌نگریستم. از طرفی، صنعت کتاب امریکا آشکارا منزوی شده و کمبود چیزی را دارا بود که «تنوع کتابخانه‌ای» نامیده می‌شود. از دیگر سو، مطمین نبودم که کسی در شهر کوچک و ایالتی‌ای مانند بینگهمتون، علاقه‌ای به ادبیات پاکستانی داشته باشد.

جای بسی شگفتی بود که گروهی 15 نفره از بازنشستگان برای شرکت در کلاس‌های من ثبت نام کردند. میان این گروه تشکیل شده از افراد گوناگون، یک افسر بازنشسته سازمان سیا بود که در دهه‌ی 1970 در پاکستان خدمت کرده بود. با این که شاگردان از برخی جهات مختلف بودند، اما حداقل یک وجه مشترک داشتند: تمام‌شان سفیدپوست بودند. این موضوع تاحدی باعث تعجب من بود، زیرا دانشکده‌ی ادبیات تطبیقی دانشگاه بینگهمتون، چندفرهنگی است. به هر حال، 86% جمعیت شهرستان بُروم، سفیدپوست است.

نکته‌ی جالب دیگر این بود که تصور اکثر شاگردان کلاس من از پاکستان، از فیلم‌ها و شبکه‌های تلویزیونی امریکا شکل نگرفته بود، چه که آن‌ها نگاه چندان مثبتی به شبکه‌های تلویزیونی امریکا نداشتند، بلکه از تعامل آن‌ها با پاکستانی‌های ساکن بینگهمتون ( اغلب پزشکان) گرفته شده بود.

ادبیات پاکستانی با حمید و منتو

افراد حاضر در این کلاس از طرق گوناگونی به شخصیت چنگیز واکنش نشان دادند. چنگیز شخصیت اول رمان حمید، فارغلال

‌التحصیل دانشگاه پرینستون است و برای یک بنگاه ارزیابی نخبگان در نیویورک کار می‌کند. معلم هنر بازنشسته‌ای که در کمپ بی‌خانمان‌ها در آلمان متولد شده و بعد از جنگ جهانی دوم به ایالات متحده آمده بود، چنگیز را شخصیتی تشکیل شده از قطعات پازِل بینادگرایی سرمایه‌داری آمریکایی و ملی‌گرایی پاکستانی می‌دانست که میلی به پذیرفتن هیچ یک از این دو نداشت. به هر صورت، برای او بسیار باارزش بود که چنگیز فریب زرق و برق امریکا را نخورده و برای تدریس در دانشگاه به پاکستان باز می‌گردد. یک استاد تاریخ امریکای لاتین چنگیز را این‌گونه می‌دید: خاموش، اما هم‌سخنی تهدیدآمیز به عنوان نماد قدرت امریکا و مصونیت از اتهام، یعنی همان چیزی که ایالات متحده به وسیله‌ی آن با دنیا تعامل می‌کند؛ فردی که جامعه بی‌تکلف امریکایی هرگز تجربه نکرده است. افسر بازنشته سازمان سیا با این که جذب شخصیت چنگیز شده، اما به نکته‌ی اصلی در رمان پی برده بود، مرد پاکستانی جوانی در بازار انارکلی لاهور گرم صحبت با افسر سیا است، باورنکردنی است.

ترکیب شیدایی و نفرت از آمریکا در ادبیات پاکستان، تازه نیست. در اوایل دهه 1950، تنها چند سال بعد از تأسیس پاکستان سرویس خبررسانی ایالات متحده (USIS) در لاهور، به سادات حسن منتو پیشنهاد کرد تا داستان کوتاهی بنویسد. سادات حسن با گشوده‌رویی پیشنهاد آنها را قبول کرد و شدیدا از حمایت‌کنندگان پاکستانی استالین انتقاد کرد. سازمان خبررسانی آمریکا امیدوار بود حسن داستانی ضد شوروی بنویسد.

جای بسی شگفتی بود که گروهی 15 نفره از بازنشستگان برای شرکت در کلاس‌های من ثبت نام کردند. میان این گروه تشکیل شده از افراد گوناگون، یک افسر بازنشسته سازمان سیا بود که در دهه 1970 در پاکستان خدمت کرده بود.

منتو، جوان سرکش ادبیات اردو همانطور که انتظار می‌رفت، برای تأمین هزینه زندگی، ابتدا در مورد حق‌الزحمۀ نوشتن داستان چانه‌زنی کرد، اما بعدا به نوشتن مطلبی تند و تیز و کنایه‌آمیز با نام « از برادرزاده پاکستانی به عمو سَم» پرداخت. او در این نامه به ریشخند این موضوع پرداخت که امریکا چگونه اراذل و اوباشی مثل ویل مُرِتی را بزرگ جلوه می‌دهد؛ اما به « برادر ارسکین گالدول» که از اتهام هرزه‌نگاری در رمان خود با نام « زمین کوچک خدا» تبرئه شده بود، حسادت می‌کرد. توجه منتو به دو زمان معطوف شده بود، هند مستعمراتی و پاکستان پسااستعمار.

dawn

داستان منتو که اکثر شاگردان من را به همهمه انداخته بود، توبا تِک سینگ نام داشت که در آن دولت‌های پاکستان و هند توافق کردند تا بیماران روانی را مبادله کنند. هنگامی که به بیشان سینگ، بیمار روانی سیک و بومی توبا تِک سینگ گفته شد به دلیل اینکه مسلمان نیستی، به هند منتقل خواهی شد، او پرسید که روستایش در هند است یا پاکستان؟ بیشا سینگ قادر به درک این نبود که چگونه سرزمینی که قبلا جزو هند بوده، اکنون در پاکستان قرار دارد؛ او بر قطعه زمین کوچکی بین مرز هند و پاکستان ایستاد و از حرکت سر باز زد.

یک کارمند خدمات درمانی بازنشسته در کلاس، پوچی داستان منتو در مورد مرزهای ملی را به امریکا و مخصوصا به  « دوران ریاست جمهوری» ترامپ ربط داد. داستان کوتاه دیگری با نام « بازش کن» که برای خوانندگان به یادماندنی شد، در مورد سراج‌الدین است. او دختر خود را طی آشفتگی‌های تجزیه‌طلبانه گم کرده بود. یکی از خوانندگان که دخترش تحصیل‌کرده بود، از تصور این که اگر جای سراج‌الدین بود چه می‌کرد، حیرت‌زده شد و شدیدا به داستان منتو تاخت.

چرا پیشنهاد برگزاری کلاس را دادم؟

نخستین دلیل پیشنهاد برگزاری چنین کلاسی کاوش در سؤالی بود که کاملا ذهن مرا مغشوش کرده بود. در سالیان اخیر، داستان پاکستانی – انگلیسی به طور روزافزونی توجه خود را معطوف به ادبیات انگلیسی – امریکایی کرده است. رمان‌هایی از نویسندگانی مانند محسن حمید، کامله شمسی، محمد حنیف، ندیم اسلم و اچ. ام. نقوی معمولا در مطبوعات و فرهنگستان‌های انگلیسی – آمریکایی سر و صدای زیادی به پا می‌کنند.

به هر صورت، درون پاکستان به داستان‌هایی که این نویسندگان نوشته‌اند، از روی بدگمانی نگریسته می‌شود. به نظر می‌رسد که برخی خوانندگان و فرهنگیان پاکستانی باور دارند که داستان انگلیسی – پاکستانی تصویر کم‌زننده، کلیشه‌ای و نامعتبری از این کشور در ذهن خوانندگان انگلیسی – آمریکایی به وجود می‌آورد. به عبارت دیگر، فرض این نقدها این است که نویسندگان داستان‌های پاکستانی – انگلیسی برای خوانندگان آمریکایی – انگلیس، خودشیرینی می‌کنند.

مثلا، صدف محمود و فوزیه جانجوا دو استاد دانشگاه اسلامی بین‌المللی اسلام‌آباد، در مقاله‌ای به شدت تند با نام ماسک‌ سیاه، پوست سفید: نئواورینتالیسم و رمان معاصر پاکستانی به زبان انگلیسی، نویسندگان پاکستانی – انگلیسی را نئواورینتالیست‌هایی با روحیه و سلیقه انگلیسی خواندند که پاکستان را جامعه‌ای دور از تمدن جلوه می‌دهند و قادر به یافتن حتی یک نمونه از « شعف فرهنگی» در این کشور نیستند.

مسعود اشرف رجا، ویراستار مجله فرهنگی «پاکستانیات» و استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه تگزاس شمالی، دریافت که نویسندگان رمان‌های پاکستانی – انگلیسی خود را « منتقدان فرهنگی» می‌دانند و تمایل دارند تاریک‌ترین و آشفته‌ترین جنبه‌های فرهنگ پاکستانی را پررنگ کنند؛ این امر نگرانی شدیدی میان خوانندگان پاکستانی خلق می‌کند که چنین بازنمودهایی را به عنوان خیانت و نفی دستاوردها و زیبایی‌های فرهنگ پاکستان تلقی می‌کنند.

رجا می‌گوید نویسندگان داستان‌های پاکستانی – انگلیسی باید در مورد زیبایی‌ها و جاذبه‌های پاکستان نیز بنویسند. به دیگر سخن، او از این نویسندگان می‌خواهد که کاری معادل ادبی « گزارش‌گری مثبت» انجام دهند. اگر منتقدانی مانند رجا از این نویسندگان بخواهند که جنبه‌های زیبا و مثبت پاکستان را به تصویر کشند، اندیشه به این سو می‌رود که نویسندگان اردو زبان مانند منتو و غلام عباس چه برداشتی از زیبایی و جاذبه دارند.

مادامی که امکان اثبات این که نویسندگان رمان‌های پاکستانی – انگلیسی برای خوانندگان غربی خودشیرینی می‌کنند وجود داشته باشد، دو مشکل اصلی بر سر راه این بحث قرار دارد. ابتدا، در حالی که منتقدان اظهار می‌کنند که این نویسندگان تصویر کم‌زننده و غیر اصیلی از فرهنگ پاکستان ارائه می‌دهند، هرگز منظور خود از « فرهنگ پاکستانی » را بیان نمی‌کنند.

 پاکستان جمعیتی بیش از 200 ملیون نفر دارد که متشکل از اقوام و زبان‌های مختلف است؛ با در نظرداشت این نکته اگر غیرممکن نباشد، دشوار بتوان گفت که « فرهنگ پاکستانی واحدی» وجود دارد. آیا می‌توان فرهنگ بومی مردم کلاش را به عنوان فرهنگ پاکستانی در نظر گرفت؟ آیا فرهنگ بومیان که با اهانت به آن‌ها کوراس گفته می‌شود و به چشم نمی‌آیند ( بیشتر شبیه دالیت‌ها در هندوستان)، فرهنگ پاکستانی است؟ آیا دسته‌بندی فرهنگ پاکستانی به اندازۀ کافی برای شامل ساختن بنگالی‌های غیر اردو زبان  پاکستان شرقی سابق، فراگیر است؟

 آنها را به اندیشیدن در مورد به عنوان بازنمود نمادین (AM) دعوت کردم. اریکا هنوز عاشق کیریس است. توصیف چنگیز از رابطه اریکا با کیریس به نوبه خود توجه ما را به چنین خوانشی معطوف می‌دارد: ” نمی‌دانستم عشق‌شان را باور کرده بودم کنم یا نه؛ هر چی باشه، پای دینی در میان بود که مرا به عنوان یک تازه‌وارد نمی‌پذیرفت.”

از این میان، کاندید دوره دکتری ادبیات تطبیقی در دانشگاه پنسلوانیا به این نویسندگان برچسب « نمایندگان راغب» پاکستان زده در دنیای انگلیسی – امریکایی زده است. میان در مقالۀ سال 2019 خود با نام «نمایندگان راغب»: محسن حمید و ادبیات پاکستانی خارج از کشور، که در مجله هرالد به چاپ رسید، می‌پرسد آیا این که داستان 200 ملیون نفر به وسیله اقلیت بی‌اهمیت نوشته شود و ادعا شود که یک تجربه رمان پاکستانی به زبان انگلیسی، بهترین تجربه است، قابل دفاع است؟ اما میان ذکر نکرد که کدام یک از نویسندگان رمان پاکستانی – انگلیسی ادعا دارند که تجربه آن‌ها، تجربۀ تمام پاکستان است. گذشته از این، تجربه واحد پاکستانی چیست؟ آیا تجربه پاکستانی‌های فارسی‌زبان، یک تجربه واحد است؟ آیا تجربه واحد پاکستانی میان، تجارب گویان‌کاتولیک‌های کراچی را در بر می‌گیرد؟

باید اشاره کنم نظراتی مبنی بر این که نویسندگان خود را « منتقدان فرهنگی» یا « نمایندگان راغب» پاکستان می‌دانند، به جای این که بر پایه بحث و گفت و گو باشد، مبنای فرضی و ادعایی دارد، زیرا این نویسندگان خود را نه منتقدان فرهنگ و نه نمایندگان راغب می‌دانند. در واقع، آنها بر این فرض پافشاری می‌کنند که خود یا آثارشان نمایان‌گر پاکستان است.

مثلا، بریره نظیر در رساله دکتری با نام « لکه‌دار کردن پاکستان: مطالعه‌ای پذیرش‌گرا از رمان پاکستانی – انگلیسی،» به برخی مصاحبه‌های حمید که در مطبوعات انگلیسی – امریکایی به چاپ رسیدند توجه دارد و نشان می‌دهد که او به ندرت خود را « نویسنده‌ای پاکستانی» می‌داند و هنگامی که چنین برچسبی به او زده شود، مخالفت می‌دهد.

dawn.com

افزون بر این، هرگز بیان نکردند که خوانندگان غربی که این نویسندگان برای‌شان خودشیرینی می‌کنند، چه کسانی هستند. آیا این خوانندگان واقعا وجود دارند، یا فقط سازه نظری تسهیل‌بخش هستند؟ و اگر این خوانندگان واقعا وجود دارند، منتقدان پاکستانی چه ویژگی‌هایی از آن‌ها را می‌توانند بیان کنند؟ اینها برخی سؤالاتی هستند که هرگز پاسخی در این انتقادها نیافته‌اند.

آیا خوانندگان امریکایی احساس می‌کنند این نویسندگان برای‌شان خودشیرینی می‌کنند؟

یکی از سؤالاتی که می‌خواستم در کلاسم بررسی کنم این بود: آیا عامه مردم شهر کوچکی امریکایی فکر می‌کنند نویسندگان داستان‌های پاکستانی- انگلیسی برای آنها خودشیرینی می‌کنند؟ در حالیکه برخی اعضای کلاس گفتند به نظر می‌رسد رمانی مانند بنیادگرای ناراضی مخاطب آمریکایی را نشانه گرفته است، اما به هیچ وجه آن را رمانی برای خودشیرینی نزد امریکایی‌ها نیافتند. آنها در عوض، در این رمان به اتهام استثناگرایی امریکایی پی بردند و آن را به عنوان موقعیتی برای بازتاب به نفع خودشان و مفاهیم از قبل آشکار در مورد امریکا می‌دانستند.

در حالی که منتقدانی مانند رجا و فوزیه افضل‌خان – استاد دانشگاه ایالتی مونت‌کِلِیر – حرکت چنگیز به سوی لاهور را مساوی با تلاش او در جهت تبدیل شدن به بنیادگرای ناراضی می‌دانستند، خوانندگان این رمان در کلاس من به سرعت پی‌بردند که بنیادگرایی در این داستان، بنیادگرایی سرمایه‌داری امریکایی بود که چنگیز آن را پذیرفته بود، ولو از روی اکراه. این افهام و تفهیم احساس تشویش میان برخی اعضاء پدید آورد که ربط دادن واژه بنیادگرایی به امریکا را فریبکارانه می‌دانستند.

به نظر برخی شاگردان کلاسم، شخصیت اریکا، دختر امریکایی که عاشق چنگیز شده بود کاملا سؤال برانگیز بود. چنگیز اریکا را در دانشگاه پرینستون می‌بیند و با این که اریکا او را دوست دارد، اما هنوز دوست پسر قبلیش – کیریس – را که برای او یک دنیا جاذبه داشت و  اکنون مرده، از یاد نبرده است. اریکا پیش از آن که برای یک روز ناپدید شود، در یک مووسسه دیده می‌شود. برخی خوانندگان فکر کردند اریکا از بیماری روانی رنج می‌برد و می‌خواستند بدانند من در این مورد چه فکری می‌اندیشم.

اگر منتقدان دوست دارند نویسندگان داستان‌های پاکستانی  انگلیسی جنبه‌های زیبا و دلفریب پاکستان را به تصویر کشند، این سؤال پیش می‌آید که نویسندگان اردو زبان مانند منتو و غلام عباس در مورد چه چیزهای زیبا و جذابی نوشتند.

من گفتم نظر من ممکن است برای خوانندگان آمریکایی ناخوشایند باشد. از آنها خواستم اریکا را به عنوان نماینده نمادین (AM) در نظر بگیرند که هنوز به فکر کیریس است. توصیف چنگیز از رابطه اریکا با کیریس، به نوبه خود حاکی از چنین برداشتی است: ” نمی‌دانستم که به درستی عشق آنها باور کرده‌ام یا نه، هر چی باشه، پای دینی در میان بود که من تازه‌وارد را نمی‌پذیرفت.”

من گفتم: می‌توان بیماری روانی اریکا (AM) را نتیجه‌ سکولار شدن ارزش‌های مسیحیت دانست؛ و کیریسمس را مثال زدم: اگر امریکا خود را کشوری سکولار می‌داند، چرا کیریسمس را تعطیلی مذهبی ملی نام نهاده است؟ انتظار داشتم آنها به این نظرم اعتراض کنند، اما در عوض با من موافق بودند و حتی یکی از شاگردان گفت: زدی تو خال.

نمونه محشری از داستان کوتاه پاکستانی

برخی افراد در کلاس انتظار داشتند یک داستان اصیل پاکستانی را معرفی کنم، داستانی که واقعیت جامعه پاکستان را آشکار کرده باشد. من هم داستان کوتاه غلام عباس را که در سال 1969 نوشته بود نام بردم؛ این داستان که « رنگین کمان» نام دارد، مشکل جامعه پاکستان را به طور مناسبی نشان داده است و به نظر من باید آن را نمونه بسیار خوبی از داستان کوتاه پاکستانی مانند یک رمان امریکایی عالی در نظر گرفت.

در داستان عباس، کاپیتان آدم‌خان، فضانورد پاکستانی ( نه نیل آرمسترانگ)، که اولین انسانی است که پا به کره ماه گذاشته است، در حال آماده شدن به اولین فرود روی کره ماه است. در حالی که جهان از دستاورد کاپیتان آدام به وجد آمده است، روحانیان پاکستانی آن را نتیجه « علم شیطانی» می‌خوانند و دولت را از این که اجازۀ چنین بدعتی داده است، ساقط می‌کنند.

پس از آن، حزب سبز که توسط یک ملای تندرو هدایت می‌شد به قدرت رسید و دولتی مبتنی بر شریعت را ایجاد کرد تا پاکستان را مکان پادشاهی خداوند روی زمین بسازد. رهبر حزب سبز برای این که شکاف‌های فرقی جلوگیری کند، شورای مشورتی متشکل از اعضای احزاب قرمز، آبی، زرد، سیاه و سفید ایجاد می‌کند: این رنگ‌ها جداگانه معنی خاصی ندارند، اما در کنار هم می‌توانند رنگین‌کمان بسیار زیبایی بسازند. علیرغم تلاش‌های شبانه‌روزی حزب سبز، خشونت‌های فرقه‌ای خودسرانه رخ می‌دهند و پاکستان را به سوی جنگ داخلی تمام‌عیاری می‌کشانند.

بازتاب ادبیات پاکستان بر جامعه امریکا

با شروع کلاس‌ها دریافتم که اکثر مردم می‌خواهند به دانسته‌های خود در مورد پاکستان بی‌فزایند، آن‌ها از ادبیات پاکستان برای بازتاب آن بر واقعیات جامعه امریکایی استفاده می‌کردند که برای من خوشایند و پربها بود. در اصل از این که مطابق طرح خود پیش رفتم خوشحالم، زیرا برخی اعضای مؤسسه لیسیوم آن را به به یادماندنی‌ترین کلاسی یافتند که تا کنون شرکت کرده ‌اند. این سال را با دریافت جایزه بوکالی ماناو حسین‌اسکرسیزوی به خاطر تدریسم به پایان رساندم که به عنوان یک معلم برایم بسی خجسته است. این جایزه که از سال 2018 آغاز شد، هدیه‌ای به دانشجویان فارغ‌التحصیلی است که طی سال تحصیلی برای مؤسسه لیسیوم تدریس کرده‌اند و در انجمن‌های میان‌فرهنگی، روابط بین‌الملل یا در آموزش افراد مسن شرکت کرده‌اند.

مؤسسه لیسیوم به من پیشنهاد کرده است که مجددا این کلاس را در خزان تشکیل دهم، اما از آنجایی که با تأسف دفعه قبل هیچ زن نویسنده‌ای در این برنامه برای تدریس شرکت نکرده بود، قصد دارم این بار کلاس را به سارا سولری گودیِر و باپسی سیدوا اسپرینکِلد واگذار کنم. باید ببینیم شاگرادان مسن سفیدپوست آمریکایی در مورد کار با این اساتید چه نظری خواهند داشت. اساتید مذکور در این دوره، اشعار فمینیستی از فهمیده ریاض را در کلاس مطرح خواهند کرد.

مشتاق بلال، دانشجوی فولبرایتی دوره دکتری در گروه ادبیات تطبیقی دانشگاه بینگهمتون است. او نویسنده کتاب « بنویس پاکستان: گفتگوهایی در باب هویت، ملیت و داستان» است. می‌توانید از طریق آدرس ایمیل زیر با او در تماس شوید: