عبدالناصر نورزاد
مادامی که دیپلماسی، مانعی در برابر مبارزه و جنگ برای تأمین عدالت میشود، مفهوم خود را از دست میدهد. در بستر فعلی مبارزه و جنگ برای رهایی افغانستان از چنگ تروریسم چندملیتی، مسئله دیپلماسی با نقش معکوس و بدون نتیجه، یکی از چالشهای جدی برای ادامه مبارزه و جنگ برای تأمین عدالت، حساب میشود. هدفی که ما خواستار تحقق آن هستیم.
مفهوم دیپلماسی و جنگ بهعنوان دو ابزار اصلی در سیاست بینالملل، از منظر استراتژیک رابطهای پیچیده، مکمل و درعینحال متضاد دارند. در تحلیلی استراتژیک و چندلایه از ریشهیابی و آسیبشناسی کار مقاومت در سه سال گذشته، نیاز است تا رابطۀ پُر از مزاحمت هر دو ارائه داده شود. زیرا ما نمیدانیم و نمیتوانیم تشخیص دهیم که تا چه اندازه نیاز به دیپلماسی است و تا کجای کار، دیپلماسی ناتوان از ادامه مسیر فعلی شده و جنگ باید جایگزین آن شود؟
در سه سال و اندی، میدان مبارزه و مقاومت افغانستان، در سایه هولناک دیپلماسی و شعار سیاسی، رنگ گم نموده است. تا جایی که از جبهات نظامی، پیام سیاسی و دیپلماتیک داده میشد. این روش بهظاهر شیک دیپلماتیک با لبخند و گفتوگو در قالب دیپلماسی و روش کار سیاسی، ادامه جنگ را یک مفهوم بیمعنی ساخته است. اما در عمق قضیه این روند ناخوشایند، اگر چیزی جز مبارزه برای منافع ملی مردم وجود داشته باشد، تضعیف روحیه عام مردم است؛ مردمی که بدون تعلل در ابتدای شکلگیری روند مقاومت برای رهایی از شر طالبانیسم، حمایت خود را بیدریغ از آن، اعلان نمودند. قربانی دادند و در سایه این ناکامی سیاسی، قربانی میدان جنگ شدند.
برای ما معلوم است که هدف دیپلماسی حفظ منافع، جلوگیری از جنگ، یا مدیریت آن در سطوح پنهان است. اما اگر این پنهانکاری در سایه احتراز از تأمین منافع جمعی مطرح شود، فاجعه میآفریند. از سطحسازی دیپلماتیک، کمتر شنیدهایم. سطوحی که با ابزارهای دیپلماتیک از قبیل مذاکره دو یا چندجانبه گرفته تا ائتلافسازی با معنا با متحدان بالقوه و دارای قابلیت همکاری در سطوح سیاسی و نظامی و در لایههای تأمین نیازهای اقتصادی، از فشار روانی و کار اطلاعاتی تا بسترسازی برای ذهنیتهای مطیع و فرمانبردار و بالاخره از میانجیگری پُر از ترفند تا کار سبوتاژسازی امنیتی برای اخلال روند بسیج عمومی، همه در قالب این روند آسیبشناسی از جریان کار مقاومت، قابل بررسی و تعمقاند.
در دنیای معمول امروز، رسم متعارف از دیپلماسی، احتراز از جنگ برای کم ساختن هزینه و خرید وقت است تا ما بدون تخاصم و درگیری، به اهدافمان برسیم. اما چیزیکه این روند را بیشتر از پیش بیمعنی ساخته، استفاده بیرویه و بدون هدف از دیپلماسی است؛ تا جاییکه حتی جنگ را دیگر یک عقبه حمایتی و مورد نیاز نمیدانیم.
دیپلماسی در گفتمان مقاومت افغانستان، تنها در برابر طالبان برای نرم ساختن این گروه و قبول شرایط جریان مقاومت بوده است. در حالیکه در سطح بیرونی و بینالمللی، ما در عرصه دیپلماسی چندجانبه و چندلایه، هوشمند و متکثر، ضعف برجستهای داشتهایم. چه زیبا گفتهاند که “دیپلماسی همان پیروزی بدون شلیک گلوله است که مستلزم هزینه کم و تلفات انسانی باشد”. اما در جریان مبارزه بر ضد طالبان، این مفهوم با انحراف از روند اصلی آن، هم جنگ را شدیداً تحت تأثیر درآورده و هم خود بیتأثیر بوده است. یعنی زمانیکه شعار ما دیپلماسی و کار سیاسی باشد، باید بستر لازم این مفهوم پُر ارزش نیز وجود داشته باشد. یعنی جانب مقابل ارزش و اهمیت دیپلماسی را درک نماید و برای آن آمادگی حضور فعال داشته باشد. اما متأسفانه با توجه به سابقه تاریخی گروه طالبان، ماهیت خشونتآمیز این گروه و سیاستهای بینالمللی در بستر رقابتهای جهانی، جایی برای دیپلماسی نگذاشته و یا آن را کاملاً محدود ساخته است. پس ما دنبال چه هستیم و چرا بدون هدف و موقف تعیینکننده زور، دنبال دیپلماسی میگردیم.
دیپلماسی و سیاست در روند مقاومت امروز، یک مفهوم بیجا است و تأثیری هم بر وضعیت ندارد. اینکه چرا دیپلماسی باید در جایش و جنگ به تعقیب آن، مورد استفاده قرار گیرد، من شخصاً دلایل زیادی دارم. زیرا وقتی دیپلماسی به بنبست برسد یا نتواند اهداف را تأمین کند، جنگ بهعنوان ابزار قاطع وارد میشود. اما ما کجا خوب و فعالانه دیپلماسی را به کار بردیم که گذار میکردیم به جنگ؟ ما نهتنها جبران شکست دیپلماسی را در جنگ ندیدیم و لازم ندانستیم به آن متوسل شویم؛ بَل با پافشاری غیرمعقول، به لایههای مختلف آن، نیز بیتوجه ماندیم. اینجاست که به ضرورت تدوین راهبرد بزرگ برای موفقیت در میدان عمل، تأکید میشود. در حالیکه ما جنگ را ادامه دیپلماسی برای نیل به اهداف میدانیم، بر ضرورت و مبرمیت داشتن یک راهبرد بزرگ که ابزاری همانند دیپلماسی و جنگ را با خود دارد، نیز تأکید داریم. زیرا، جنگ همواره بخشی از دیپلماسی بزرگ است و تنها و فقط صورتش خشنتر میشود.
گذار از اقدامات صلحآمیز در سایه انعطافپذیریهای سیاسی، به صورت خشن مبارزه، ناتوانی دیپلماسی را نشان میدهد. به عبارتی، ختم یک روند و آغاز روند دیگر بدون نتیجۀ قابل قبول. به همین ملحوظ، برای موفقیت در روند مقاومت کنونی و تلاش برای رهایی افغانستان از شر دشمنان ما، معتقد هستیم که در استراتژیهای بزرگ، دیپلماسی و جنگ با هم همراستا طراحی میشوند. اما متأسفانه روندهای مقاومت نتوانستند هردو را همزمان، متوازن و یا بهحسب ضرورت بهکار بگیرند و فعال سازند. روندهای مقاومت باید درک کنند و بدانند که استراتژی موفق، ترکیب هوشمند دیپلماسی و جنگ است. یعنی سنجش اینکه دیپلماسی بدون نیروی پشتسر، ضعیف است. یعنی جنگ و استفاده از ابزار سخت برای موفقیت در میدان عمل نرم و مفاهمه!
پیشتر به شناخت لایههای مختلف دیپلماسی و ضرورت استفاده از آن، تأکید شد. دیپلماسی چندلایه، متکثر و هوشمند، تنها در قالب یک موقف پیروزمندانه نظامی، اعتبار پیدا میکند. و شوربختانه، همین ضعف باعث شده تا در پس ناکامیهای جنگی، استفاده قبلی از دیپلماسی، برای ما، بیاثر و ناممکن باشد. ما چون در میدان دیپلماسی و صلح نسبی، موفق عمل نکردهایم، در میدان جنگ جز برداشت نظامی و هزینههای جنگی، چیزی به دست نیاوردهایم. در حالیکه دیپلماسی هوشمند منطقه و فرامنطقه، افغانستان را به جولانگاه سیاستهای متضاد، منافع متقاطع و غیرقابل آشتی مبدل ساخته است. بدون اینکه ما درکی از وضعیت داشته باشیم و با برنامه و عمق بیشتر عمل کنیم، دیپلماسی برای ما فاجعه آفریده است. این ابزار مدرن که باید بسترساز شکوفایی و ثبات سیاسی، امنیتی و اقتصادی در زمان جنگ میبود، امروز به علت ناکامیاش، بخشی از معضل افغانستان، مبدل شده و ما را به چالش کشانده است. هیچگاه دیپلماسی ما، درآمدی برای تنشزدایی، گذار بهسوی جامعه امن و ایجاد بستر تفاهم میان نیروهای متخاصم سیاسی، نبوده و به همین علت است که افغانستان همیشه تحت فشار دیپلماسیهای منافقانه و جنگهای نیابتی بوده؛ بدون اینکه فرصت بازیگری مستقل پیدا کند.
در ضمن از اینکه دیپلماسی در شرایط کنونی، جایی در تعیین معادلات قدرت و سیاست در افغانستان ندارد؛ خود به مزاحمی در جنگ فیصلهکن در میدان عمل، مبدل شده است. بیایید این حقیقت را بپذیریم که دیپلماسی، بهمراتب کمارزشتر، بینتیجهتر و خالی از کدام مفاد مشخص برای آینده افغانستان، مخصوصاً روند مقاومت محسوب میشود؛ نسبت به اینکه آن را جایگزین جنگ سازیم.
برعلاوه، فریبی تحت نام دیپلماسی تنها در سایه خشونت، تهدید، فشار و تحمیل اراده از طریق زور، معقولیت پیدا میکند. در غیر آن، دیپلماسی بهتنهایی، بدون جنگ و بدون اعمال فشار، بیشتر به فضای آرمانگرایی میماند که در بستر واقعیتها نمیگنجد و حرف آن به کرسی نخواهد نشست. به این حساب، کشوری موفق است که هم در میدان جنگ و هم در میز مذاکره، بازیگر مؤثر باشد. نه قربانی. متأسفانه در میدان عمل و نظر به رخدادهای تلخ تاریخی، ما به علت گرایش بیش از حد به دیپلماسی نسبت به جنگ، قربانی شدهایم. چون بیعلاقه به جنگ هستیم و موثریت قابلتوجه به منافع جنگی و وضعیت امنیتی منطقه و فرامنطقه نداشتهایم. چه خوب میشد اگر در پهنای فعالیتهای نظامی، به ایجاد یک ساختار دیپلماتیک مستقل و آموزشدیده، دیپلماسی خود را در لایههای مختلف سیاستگذاری جهانی، جا میدادیم و موقعیت تثبیتشده به آن میبخشیدیم.
اگر چنین کاری محقق میشد بدون شک که در کنار جنگ، اطلاعات و فعالیتهای جاسوسی برای منافع جنگی ما، نیز حائز اهمیت میبود. اما شوربختانه، ما از یک آرمان تحققنیافته، در یک عالمی از افسوس و پشیمانی، صحبت میکنیم. در ضمن، این دیپلماسی در سایه جنگ، باید هویت مستقلی برای ما میداد. دستگاه مجرب، آموزشدیده، محتاط و واقعنگر که دیپلماسی را در میدان جنگ پیاده میکرد و به واسطه آن، خواستار تأمین منافع جمعی میبود.
هم جنگ و هم دیپلماسی، هردو در یک فضای خاصی از رقابتها میان قدرتهای بزرگ منطقه و فرامنطقه، تنها در شرایطی موثریت میداشت که هردو را بهصورت هماهنگ، متوازن و در یک پشتیبانی الزامی و دوجانبه، قرار میدادیم. این دیپلماسی باید برای تعیین هویت مستقل خود ما در میدان جنگ، صدا بلند میکرد، جلب حمایت میکرد و منافع امنیتی، هویتی، اقتصادی، سیاسی و ژیوپولیتیکی ما را با منافع قدرتهای بزرگ، پیوند میداد. در آن زمان بود که این همپیوندی، میتوانست حمایتی باشد برای میدان جنگ که نیازمند آن بودیم.
بههرحال، در حالیکه دیپلماسی را یک امر ضروری میدانیم، به حمایت آن از طریق کارزار جنگی و مبارزه، اهمیت فوقالعادهای قائل هستیم. دیپلماسیای که حمایت جنگی و بازوی اطلاعاتی نداشته باشد، محکوم به شکست است. در ضمن، دیپلماسیای که قادر به ایجاد هویت مستقل سیاسی برای میدان جنگ ما نباشد و وحدت فکری را برای بسیج افکار در میدان چانهزنیهای سیاسی و امتیازگیریهای قدرتهای بزرگ، فراهم نسازد و نتواند به جنگ نیابتی داخلی پایان دهد و ما را منحیث یک عنصر مستقل تأمین صلح و ثبات در امر تضمین امنیت و ثبات منطقهای، معرفی کند، بازهم شکست میخورد. بنا جدا فرض کردن دیپلماسی از جنگ، اشتباه راهبردی است. اگرچه ذهنیتها از مبارزه و جنگ گریز کنند و راهی صلحآمیز برای پایان منازعه در افغانستان، جستوجو کنند، بازهم دیپلماسی در میدان ناکام خواهد بود. چون این راهبرد از اینکه بدون حمایت نظامی در میدان جنگی و بازوی اطلاعاتی و دفاعی ندارد، چندان جدی گرفته نمیشود.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336