صلح؛ نیازمند خلق یک وضعیت جدید

سال‌­هاست که قهر و جنگ در خانه­‌ی میهن جریان دارد، سخن گفتن و سخن راندن از جنگ و قهر مطلوب­‌تر بوده و به­ هر میزان که با خشونت سخن رانده­‌ایم خریداران بیشتر یافته‌ایم. جنگ در خانه‌ی­ میهن بس ویران کننده، کشنده و جان‌سوز بوده است. صلح دیرینه­‌ترین آرزوی است که انسان افغانستان سالیان درازی در انتظار آن نشسته است، هرچند گفتار از صلح و جنگ بیشتر در حوزه­‌ی روابط بین‌­الملل مطرح می­‌گردد اما از منظر اندیشه‌ی ­سیاسی نیز می‌­توان به­ این مهم پرداخت.

 سه رویکرد عمده را می­توان در اندیشه‌ی­ سیاسی در مورد صلح بازشناسی کرد:

1. رویکرد فلسفی، هستی شناسانه و درونی؛ که سبق می‌­برد به ­سنت­‌های دینی به ویژه سنت‌­های دینی معنوی شرقی که گاندی چهره­‌ی برجسته‌ی این سنت است. سخن این است که صلح یک مفهوم درونی است با خویشتن با دیگران، با طبیعت و کل هستی در صلح دایمی بسر می‌­بریم و اگر هم جنگ و نزاع وجود داشته باشد جنبه­‌ی ثانوی دارد. این نوع برداشت از صلح رمانتیک است زیستن در محیط ناامن و نا آرام جامعه­‌ی سیاسی افغانستان و در عرصه‌­ی عمومی نمی‌­توان معنی روشنی برای آن یافت.

2. رویکرد پراکماتیستی و عملی؛ براساس این سنت صلح ارزش ذاتی ندارد. انسان دوستی و نوع دوستی ما را وادار به­ صلح نمی­‌کند، بلکه به ­لحاظ سیاسی بر این باوریم که روش­‌های صلح آمیز سودمندتر است و ما را سریع‌­تر به اهدافمان می‌­رساند. اندیشمندان این سنت، بر این باورند که هزینه­‌های جنگ بیشتر از صلح است، بنابر این برای کاهش هزینه‌­ها باید به­ سمت صلح روی آورد.

به ­نظر می‌­رسد آمریکا با پیروی از این سنت، با گروه طالبان وارد گفتگو گردیده و سر انجام به­ توافق دو جانبه دست یافته ­اند، این توافق نامه را می‌­توان در دو سطح بیرونی و درونی تقسیم بندی کرد. سطح بیرونی این توافق نامه که طرف­‌های مذاکره کننده را آمریکا و طالبان تشکیل می­‌دهند، می‌­توان براساس تیوری جوزف نای، استراتژیست آمریکایی و از سوی دیگر مکتب نئو مرکانتلیست، تجزیه و تحلیل نمود.

جوزف نای براین باور است که دنیای امروزی شطرنج سه بعدی است: 1. بعد نظامی؛ که در این بعد آمریکا در عرصه­‌ی جهانی حرف اول را می‌­زند و از هژمونی برخوردار است، 2. بعد اقتصادی؛ او می­‌پذیرد که با ظهور گروه بریکس و آلمان هژمونی اقتصادی آمریکا به افول گراییده است، 3. دنیای هکرها، تروریست­‌ها، قاچاق‌چیان «اسلحه، مواد مخدر، انسان و جرایم سازمان یافته»؛ جوزف نای معتقد است در این لایه آنچه که اتفاق می­‌افتد، پول شویی است و درگیر شدن آمریکا در این لایه، هژمونی این کشور را در نظام بین­‌الملل با خطر جدی مواجه ساخته است. ترامپ با الهام از تیوری جوزف نای و از سوی دیگر به­ عنوان یک نیوامرکانتلیسم به دنبال استفاده از ابزارها، روش­‌ها و ارزش­‌های جدید در راستای افزایش ثروت ملی و نهایتا احیای هژمونی اقتصادی آمریکا بدون توسل به بعد نظامی­‌گری با هزینه­‌های هنگفت بر آمد. تحرکات اخیر آمریکا در منطقه و امضا توافق نامه‌ی صلح این کشور با طالبان را، می‌­توان در این قالب و سنت «پروکماتیسم» فهم نمود. آمریکا با این توافق نامه علاوه برجلوگیری از هزینه­‌های هنگفت نظامی­‌گری و در گیر نمودن خود در لایه سوم تیوری جوزف نای، از گروه طالبان به­ عنوان ابزار در راستای تأمین منافع ملی خود در منطقه بهره خواهد گرفت، گویای این برداشت مواد موافقت نامه است.

آنچه که مهم می‌­نماید، سطح درونی توافق نامه‌ی صلح است. در این سطح که سخن از مذاکرات میان گروه‌­های متخاصم، چالش­‌گر و برانداز و دولت جمهوری اسلامی افغانستان مطرح است، با دشواری‌­ها و چالش­‌های بنیادین از قبیل: تضاد میان جمهوریت و امارت اسلامی، حق و باطل جلوه دادن عرصه­‌ی سیاسی، جزم‌گرایی، دیگر ستیزی و غیریت­‌سازی و …، مواجه هستیم. طولانی شدن روند مذاکرات صلح افغانستان خود گویای آن است که نه مدعیان امارت اسلامی و نه مدعیان جمهوریت، هیچ یک نتواسته اند صلح را درونی بسازند و  پای‌بندی خود را بر اصل اولیه‌ی اسلامی که همان صلح است ثابت نمایند و از سوی دیگر به­ سود مندی صلح نیز هیچ‌گونه باور ندارند، چه بسا منافع خود را در جنگ­‌های دوام دار جستجو می­‌نمایند. این جاست که سنت و رویکرد دیگری، در اندیشه­‌‌ی سیاسی در باب صلح مطرح می­‌گردد.

3. رویکرد خلاقانه و ابداع گرایانه؛ در این سنت آنچه که محوریت دارد نه جنگ است و نه صلح، آنچه که مهم است ابداع و خلق یک وضعیت تازه و ابتکارات در حیات­‌سیاسی است. عرصه­‌ی سیاسی عرصه‌­‌ی صلح و جنگ است، شعور مردان سیاسی و نهادهای سیاسی در این جا پدیدار می­‌شود که دست به­ خلق و ابداع می‌­زنند، خیر عمومی را تأمین می­‌کنند و مردم را از تنگناها نجات می­‌دهند. این خلق و ابداع گاهی با قهر صورت می­‌گیرد و گاهی با صلح و دوستی، بنابراین نتیجه‌ی ماجرا مهم است نه خود ماجرا، مهم این است که در زندگی مردم گشودگی ایجاد گردد.

با قاطعیت می‌­توان ادعا کرد که ما در هیچ یک از حوزه­‌ها موفق نبوده‌­ایم، نتوانسته ایم صلح را براساس آموزه‌­های اسلامی، هستی شناسانه و فلسفی، درونی بسازیم چرا که با خویشتن، با دیگران و کل هستی قهریم و نتوانسته­‌ایم به ­سودمندی صلح دست یابیم. نظام سیاسی، نهادهای موجود و گروه‌­های معارض و بر انداز و از آن میان طالبان با رویکرد افراطی و تفسیرهای جزم­‌گرایانه از اسلام، از خلق یک وضعیت جدید در حیات سیاسی نیز ناکام اند، سیلوها و دیپوهای ما لبریز از کین و نفرت است و همیشه از آن هراس داریم که اگر گشوده شود، خانمان مان را خواهد سوزاند. نه در جبهه­‌ی جمهوریت ابداع، خلاقیت و قاطعیت وجود دارد و نه در جبهه­‌ی امارت درک و فهم درست از دین و عرصه‌­‌ی سیاست وجود دارد. این جاست که هرچه از شروع مذاکرات می­‌گذرد نا امیدی بر فرایند مذکرات و ثمر بخشی آن سایه می­‌افکند و دست آوردهای چند دهه­‌ی اخیر را در هاله‌­ا‌ی از ابهام قرار می‌­دهد.

به­ نظر می­‌رسد که گرهی در فهم سیاست وجود دارد، ما آنگاه که به­ سیاست می اندیشیم  به رهبران سیاسی اندیشه می­‌کنیم، بر این می‌­اندیشیم که چه کسی قرار است بر ما حکومت نماید. ما در جبهه‌ی‌  جمهوریت در دو دهه­‌ی اخیر شاهد حکومت رهبران بوده ­ایم که لبخند زده ­اند و رهبران که عبوس بوده اند و جیغ زده­ اند، گاه به ­این پناه برده ­ایم و گاه به ­آن، هیچ یک از آن­‌ها نتوانسته­ اند میان دو صفت جباریت و مودت جمع نمایند، یعنی قدرت ایجاد تعادل را نداشته­ اند و هردو گروه از حل مشکلات مردم عاجز بوده ­اند. هنوز روشنفکران ما سخنان دوره­‌ی مشروطیت را تکرار می­‌کنند. ما نه از استبداد رهایی یافته‌­ایم و نه برای فقر و اختلافات طبقاتی راهی گشوده­‌ایم و نه برای کثرت گروه­‌ها، اقوام و مذاهب راهی پایدار گشوده‌­ایم. رهبران ما گاهی لبخند زدند و گاهی اخم کردند اما هیچ‌­کدام مشکلات بنیادین این کشور را حل نکردند. منتظر ماندلایی مانده‌­ایم تا گره از کار بگشاید وگر نه به­ عنوان رعیت و بردگان بدون اختیار، در سایه­‌ی لطف امیر روزگار بگذرانیم.

آنچه که ماندلا را قابل فهم می­‌کند این است که بدانیم سیاست در رهبران تجلی ندارد، اگر چنین فهم از سیاست داشته باشیم، تفاوت میان امارت اسلامی و دموکراسی به اصطلاح هابزی وجود ندارد، هر دو سر از استبداد در می‌­آورند و دین به ­عنوان ابزار سرکوب و سلطه قرار می­‌گیرد. سیاست در دنیای مدرن یعنی آنچه که با مردم روی می‌­دهد، آنچه که به­ منزل‌ه­ای یک حوزه‌ی عمومی با مشارکت عموم مردم رخ می‌­دهد، بازی است که مردم می­‌کنند و رهبران بخشی از آن است. اما جایی که مردم نظاره­‌گرند و رهبران در بالا گاهی لبخند می‌­زنند آن­‌هم دروغین، گاه اخم می‌­کنند و گاه معامله، این جهان عاری از مشارکت واقعی مردم، توانایی فهم ماندلا را ندارد. متاسفانه امروزه آنچه که در فرایند گفتگوهای صلح در افغانستان می­‌گذرد این است که مردم صرفا نظاره­‌گرند، در جرگه­‌ها، نشست­‌ها، و هییت صلح از جوانان، بانوان، اندیشمندان و اصحاب فکر و اندیشه و اقشار مختلف خبری نیست، تعدادی از رهبران سیاسی بالا نشسته ­اند، گاهی اخم می‌­کنند و گاهی لبخند می‌­زنند و گاه هم معامله و هیچ یک توانایی عشق ورزیدن به ­حیات انسانی، انسانیت و کل هستی را ندارند.

هرچند ستیزه در عرصه­ سیاست یک امر مسلم است، اما عشق نیز در آن از جایگاه بس والا برخوردار است، بنابراین پیوند میان عشق و عداوت در عرصه­‌ی سیاسی به شرطی قابل فهم است که اساسا فهم سیاسی داشته باشیم و فهم سیاسی آنگاه اتفاق می­‌افتد که بدانیم آنجا که رویداد سیاسی اتفاق می‌­افتد عرصه­‌ای عمومی است، نه هنر رهبران که ما صرفا تماشاگران آن­‌ها باشیم. عدم پیوند میان عشق و عداوت در عرصه­‌ی سیاست، ما را با رهبران مواجه می­‌گرداند که نه عشق­ش اصالت دارد و نه اقتدارش، نه اخمش را کسی باور می­‌کند و نه لبخندش را و هردو در حل مشکلات بنیادین مردم در حوزه­‌های گوناگون عاجزند.

نتیجه:

 ما در هیچ یک از حوزه‌­ها و سنت­‌های یاد شده از نگاه اندیشه سیاسی در باب صلح، موفق نبوده‌­ایم، نه توفیق در راستای درونی سازی صلح داشته ایم، نه به ­سودمندی صلح باورمند شده­‌ایم و نهایتا نظام سیاسی، نهادهای موجود و گروه­‌های معارض و چالش‌­گر، از خلق یک وضعیت جدید در حیات سیاسی نیز عاجزاند و عمده‌­ترین دلیل آن فهم وارونه از سیاست است. سیاست را در رهبران سیاسی تقلیل داده ایم. مردم صرفا نظاره­‌گرند، در حالی که سیاست در دنیای مدرن آن چیزی است که در میان مردم اتفاق می‌­افتد و رهبران بخشی از مردم است. در سطح بیرونی و آنچه که میان طالبان و آمریکا اتفاق افتاده است، ممکن است آمریکا را سریع‌تر به ­اهداف و منافعش نزدیک سازد، اما آنچه که مهم می­‌نماید آینده مبهم مردم افغانستان و نوع نظام­سیاسی و دست آوردهای نسبتا مدرن و دموکراتیک است که در هاله­‌ای از ابهام قرار می­‌گیرد. راه برون رفت از وضعیت موجود، فهم درست از عرصه­‌‌ی سیاسی، توجه به­ خواسته­‌های مردمی از سوی رهبران سیاسی، حضور جوانان، بانوان و اندیشمندان صاحب نظران، در فرایندهای گوناگون مذاکرات و گفتگوها، جلب حمایت مردمی و به دست گرفتن ابتکار عمل از طریق جنگ و یا صلح است.