منبع: طلوعنیوز
مترجم: فردوس کاوش
یک ماه از آغاز گفتگوهای صلح میان طالبان و حکومت افغانستان میگذرد. هدف این گفتگوها توافق روی آیندۀ سیاسی افغانستان است ولی دو طرف تا حال پیشرفت چندانی در این زمینه نداشته اند. گفتگوها در مسایل تخنیکی گیر کرده و دو طرف در مورد کارشیوۀ مذاکره، چارچوب/مبانی حل اختلافها و آجندای مذاکرات، با هم گفتگو میکنند. به نظر من برخی از توهمها روی واقعیتهای زشت آنچه که آیندۀ سیاسی افغانستان خوانده میشود پرده انداخته است که نیاز به توضیح دارد.
به نظر من اصرار طالبان برای تحمیل توافقنامۀ دوحه به عنوان مبنای سیاسی مذاکره به طرف مقابل زیاد شگفتآور نیست. طالبان در توافقنامۀ دوحه امتیازهای زیادی به دست آورده اند. این توافقنامه بیشتر خواستهای طالبان را برآورد کرده ولی دولت افغانستان را دور زده است. اصول و قواعد حکم میکند که در توافقنامههای دولتها با بازیگران غیر دولتی/گروهها، دومی به آتشبس و پذیرش رسمی دولت متبوع خود تن دهد. اما در توافقنامۀ دوحه، طالبان نه آتشبس را پذیرفته اند و نه به مشروعیت دولت افغانستان اذعان کرده اند. از آنجایی که توافقنامۀ دوحه یکسره به سود طالبان است این گروه اصرار دارد که مبنای گفتگوهای صلح افغانستان قرار گیرد، ولی هیات جمهوری افغانستان میخواهد که اعلامیۀ مشترک ۲۹ فبروری ایالات متحده و افغانستان یا مصوبۀ لویۀ جرگۀ همهشمول کابل مبنای سیاسی گفتگوهای صلح باشد. این اختلاف دیدگاه گفتگوهای صلح افغانستان را به دشواری روبرو کرده است. از طرف دیگر امتناع طالبان از آتشبس یا کاهش قابل ملاحظۀ خشونت هم به میزان پیچیدهگی وضعیت افزوده است.
ماه گذشته سفیر زلمی خلیلزاد نمایندۀ واشنگتن برای پایان جنگ افغانستان، پیشبینی کرد که گروه طالبان قبل از رسیدن به یک توافق با کابل روی آیندۀ سیاسی افغانستان، به آتشبس جامع و دایمی تن نخواهد داد. او پیش از این گفته بود که کاهش قابل ملاحظۀ خشونت یکی از بخشهای مهم توافق میان طالبان و ایالات متحده است که این گروه باید آن را اجرایی کند. ناگفته پیدا است که افزایش خشونت تمام آنچیزی را که روند صلح افغانستان خوانده میشود، صدمۀ جبرانناپذیر میزند. افزایش ضریب خشونت و انعطافناپذیری طالبان در گفتگوهای دوحه، تهدید جدی برای آنچه که روند صلح افغانستان خوانده میشود، است. هم افزایش خشونت و هم پیچیدهگی گفتگوهای قطر به طالبان مرتبط است.
با توجه به این زمینه و وضعیت میتوانم بگویم که سفر داکترعبدالله رییس شورای عالی مصالحۀ ملی افغانستان به پاکستان، بیشتر از گفتگوهای صلح افغانستان در دوحه اهمیت سیاسی داشت، به دلیل این که گفتگوهای قطر در مقایسه با مذاکرات اسلامآباد، یک نمایش جنبی و موضوع فرعی است، «اسلامآباد» در روند تصمیمگیری طالبان بیشتر از هر عامل دیگر اهمیت دارد. رهبران طالبان به رغم این که مدعی اند بر بخش بزرگی از قلمرو افغانستان سلطه دارند، هنوز در پاکستان زندهگی میکنند. از طرف دیگر لایۀ اصلی قدرت نظامی و امنیتی پاکستان مانند هند بریتانیایی پالیسی توسعهطلبانه و استعماری در مورد افغانستان دارد. گردانندهگان پشت پردۀ طالبان هم لایۀ اصلی قدرت نظامی و امنیتی پاکستان است. این گردانندهگان در ابتدا میخواستند که گفتگوهای صلح افغانستان نه در دوحه که در اسلامآباد برگزار شود. آنان میخواستند پاکستان از این گفتگوها میزبانی کند نه قطر، ولی شماری از کارشناسان غیر نظامی پاکستانی موفق شدند رهبران ارتش پاکستان را قانع سازند که برگزاری گفتگوهای صلح افغانستان در اسلامآباد سودی ندارد و چنین چیزی این ذهنیت را تقویت میکند که پاکستان راهحل مدنظر خودش را به افغانستان تحمیل کرده است. این کارشناسان به نظامیان پاکستانی گفتند که برگزاری گفتگوهای صلح افغانستان در اسلامآباد به جای قطر، خاطرات دخالت آیاسآی در روند تشکیل حکومت مجاهدین در سال ۱۹۹۲ را نیز در اذهان زنده خواهد کرد. دخالت آیاسآی در آن زمان نه تنها صلح را به ارمغان نیاورد بلکه سبب خونریزی و ویرانی بیشتر شد. چنین مینماید که این استدلال، لایۀ اصلی قدرت نظامی و امنیتی پاکستان را که گردانندۀ اصلی طالبان است، قانع ساخت.
سیاست پاکستان در مورد افغانستان در این بیست سال راه درازی پیموده است. پاکستان در آغاز وجود پایگاهها و نهانگاههای طالبان را در قلمروش انکار میکرد ولی امروز به حضور رهبران این گروه در خاکش اذعان دارد. پاکستان مدعی است که گروه طالبان را به مذاکره با امریکا و کابل تشویق کرده است و میخواهد از این بابت برای خودش اعتبار و وجهه کمایی کند. به همین دلیل است که در توافقنامۀ دوحه هیچ چیزی در مورد پایگاههای طالبان در قلمرو پاکستان نیامده است به رغم این که امریکا و حکومت افغانستان از سالها به این سو خواستار برچیده شدن این پایگاهها هستند.
اذعان پاکستان به حضور طالبان در قلمرو این کشور و ایفای نقش میانجی در مذاکره میان طالبان و امریکا معلول تغییر پالیسی ایالات متحده، در مورد طالبها است. ایالات متحده پس از حملۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر طالبان را مثل القاعده تروریست اعلام کرد و امارت آنان را سرنگون ساخت. ولی پس از بیست سال جنگ، امریکا دیگر طالبان را تروریست نمیداند و با این گروه توافقنامۀ صلح امضا کرده است. تغییر پالیسی امریکا در مورد طالبان از منافع انتخاباتی دونالد ترمپ مایه گرفته است. حکومت بر سر اقتدار امریکا میخواهد ختم طولانیترین جنگ تاریخ ایالات متحده را به رایدهندهگان امریکایی به نام یک موفقیت بزرگ در سیاست خارجی بفروشد.
ولی منافع انتخاباتی ترمپ تنها عامل تغییر پالیسی امریکا در قبال طالبان نیست، موقف امروزی ایالات متحده در مورد طالبان بخشی از جنگ سرد جدید غرب با چین است. هر دو حزب بر سر اقتدار در امریکا با موقف تازۀ امریکا در مورد طالبان که بخشی از جنگ سرد غرب با چین است، توافق نظر دارند. طالبان تعهد داده اند که از جهادیسم ضد امریکا میبرند و پاکستان این تعهد را ضمانت کرده است. طالبان بریده از دشمنان امریکا، میتواند یکی از متحدان غرب در اتحاد بینالمللی ضد چین تلقی شود. واشنگتن از همان آغاز طالبان را تهدید جدی علیه قلمرو ایالات متحده محسوب نمیکرد. چنین مینماید که امریکا از اول طالبان را یک معضل منطقهیی میدانست که میتواند برای چین، روسیه، ایران و هند مشکل خلق کند. وقتی طالب یک معضل منطقهیی باشد و برای کشورهای رقیب مشکل بیافریند و هیچ تهدیدی را متوجه قلمرو ایالات متحده نسازد، امریکا چه نیازی دارد که برای محو آن سرمایهگذاری کند؟
موقف جدید امریکا در مورد طالبان که ناشی از منافع انتخاباتی ترمپ و جنگ سرد جدید غرب با چین است، برای جنرالهای پاکستانی فضای مساعد فراهم کرده است تا از آن برای سیاست نفوذگذاری در افغانستان استفاده کنند. جنرالهای پنجابی راولپندی حالا به این باور اند که میتوانند با حل سیاسی جنگ افغانستان منافع خود را در این کشور تامین کنند. تلاش امریکا برای تزریق طالبان به بدنۀ دولت افغانستان برای جنرالهای راولپندی در حکم رحمت الهی است. این جنرالها به این نظر اند که ورود طالبان به بدنه و نظام دولت افغانستان، کرکتر دینی این دولت را در مقابل شمایل دمکراتیک آن تقویت خواهد کرد. آنان همچنان انتظار دارند که ورود طالبان به دولت افغانستان، جامعۀ سنیمذهب افغانستان را هم رادیکال خواهد ساخت. با ورود طالبان به بدنۀ دولت افغانستان ۳۶۰۰۰ مدرسۀ دینی رسمی پاکستان شاخههای دخترانه و پسرانۀ خود را در افغانستان افتتاح خواهند کرد. بدل شدن طالبان به بخشی از دولت افغانستان و فعال شدن شاخههای مدارس دینی پاکستان در این کشور، سبب تقویتبخشی رادیکالیسم سنی در جامعه و حکومت افغانستان خواهد شد. جامعه و حکومت رادیکال سنی نقش دفعکننده در برابر رژیم شیعۀ ایران خواهد داشت. حضور طالبان در حکومت و وجود شاخههای مدارس دینی پاکستان در جامعه، روند طالبانی کردن افغانستان را سرعت و قوت فزاینده خواهد داد.
ناگفته نماند که تنها طالبان دوست پاکستان و ابزار سلطۀ این کشور در افغانستان نیست. هستۀ اصلی قدرت امنیتی پاکستان، دوستی و روابط بسیار عمیق با رهبران جهادی سابق افغانستان نیز دارد. برخی از رهبران جهادی سابق و شماری از سران طالبان منافع تجاری گسترده در پاکستان دارند. آنان صاحب شرکت و ملکیت در پاکستان اند. پاکستان که با پناهندهگان فقیر و عادی افغان مشکل دارد به شماری از رهبران جهادی سابق افغانستان و برخی از سران طالبان اجازه داده است که در پاکستان تجارت کنند و ملکیتهای بزرگ بخرند. پاکستان در نظر دارد که یک حکومت ایتلافی متشکل از طالبان و این رهبران جهادی سابق که هردو دوست اسلامآباد اند در افغانستان تشکیل شود. هستۀ اصلی قدرت در پاکستان با آن عده از رهبران سیاسی شمال افغانستان که به ساز طالبان برقصند و نقش درجهیک این گروه را بپذیرند، مشکلی ندارد. رهبران بزرگ پشتون افغانستان که در کشورشان از محبوبیت گسترده برخوردار اند، برای پاکستان قابل قبول نیست.
پاکستان برای دفع داعیۀ ناسیونالیسم پشتون در دو سوی دیورند و مهار رهبران میهنپرست افغان، طالبان را در نقش نمایندۀ سیاسی پشتونها مطرح میکند. گزارشها در مورد سازماندهی مجدد طالبان در مناطق قبیلهنشین همزمان با قدرتگیری این گروه در افغانستان، موید این مدعا است که پاکستان طالب را به عنوان تنها نمایندۀ سیاسی پشتون، بازنمایی میکند. علاوه براین پاکستان یک فهرست سیاه از رهبران سیاسی افغانستان نیز دارد. از نظر پاکستان این رهبران نباید در افغانستان پسا مصالحه در قدرت باشند. پاکستان رهبران افغانی را که در فهرست سیاه خود دارد، طرفدار هند معرفی میکند و میخواهد به همین بهانه آنان در حاشیۀ سیاست افغانستان نگه دارد. سازمانهای اطلاعاتی و استخباراتی پاکستان در مهندسی فضای سیاسی و شکلدهی روابط قدرت در داخل این کشور مهارت گسترده دارند. آنان میخواهند این مهارت را در افغانستان نیز به کار ببرند و در نقش تنظیمکنندۀ سیاست این کشور عمل کنند.
طراحان ومعماران اصلی سیاست پاکستان در مورد افغانستان تمام ابزارها، قابلیتها و امکانات کشور شان را بسیج کرده اند تا وضعیت مطلوب خودشان را در افغانستان شکل دهند. مسایل مرتبط به ویزا، بازرگانی، ترانزیت، مدیریت مرزها و جنگ با گروه داعش برای طراحان سیاست پاکستان در مورد افغانستان ابزار و کارت بازی است. طراحان سیاست پاکستان در مورد افغانستان و هستۀ اصلی قدرت نظامی پاکستان خودشان را آماده کرده اند تا بنبست احتمالی در مورد آتشبس و موضوع امارت و جمهوریت را بشکنند. آنان طالبان را وادار خواهند کرد که از داعیۀ امارت اسلامی بگذرند و عنوان «جمهوری اسلامی افغانستان» را بپذیرند. استراتژیستهای پاکستانی برای راضی کردن تمام صفوف و بدنۀ طالبان به احتمال زیاد از یک فتوای فقهی استفاده خواهند کرد. در آن فتوای فقهی خواهد آمد که پذیرش عنوان جمهوری اسلامی افغانستان و آتشبس اشکال شرعی ندارد. حضور طالبان در دولت، به جنرالهای پاکستانی این امکان را فراهم خواهد کرد که نفوذ دایمی و نقش همیشهگی در افغانستان داشته باشند. این امر رویای عمق استراتژیک پاکستان را به صورت نرم تحقق خواهد بخشید.
اسلامآباد در حال حاضر با مشکلات اقتصادی و ریخت و پاش سیاسی دست و پنجه نرم میکند، ولی به رغم این وضعیت ارتش پاکستان شرایط کنونی منطقه را فرصتی بینظیر برای گسترش و تقویت نفوذش در افغانستان و آسیای میانه میداند. گسترش نفوذ و اقتدار جنرالهای پاکستانی در منطقه به آنان در بازی داخلی سیاست دست بالا خواهد داد و ربط ارتش پاکستان با سیاستهای قدرت بزرگ را حفظ خواهد کرد.
بازی جنرالهای پاکستانی شاید بسیار خلاقانه و شگفتانگیز به نظر برسد اما دستکم گرفتن افغانها حماقت بزرگ است. بارها دیده شده است که افغانها با اقدامات شان خارجیهایی را که برای افغانستان نقشه کشیده اند، مات کرده اند. جنرالهای پاکستانی باید شکست شان در جنگ جلالآباد در سال ۱۹۸۹ را به یاد بیاورند. در آن جنگ جهتهای که برندۀ جنگ سرد خوانده میشدند، تحقیر شدند. تلاش برای مداخله در سیاست افغانستان و تنظیم آن از بیرون در دهۀ نود میلادی مشکلات بزرگی برای منطقه و جهان آفرید. راهحلهای تحمیلی در افغانستان کنونی جواب نمیدهد. جمعیت جوان و شهرنشین افغانستان در دو دهۀ اخیر افزایش یافته است و آنان راهحل تحمیلی را نمیپذیرند.
تمام بازیگران خارجی از جمله پاکستان و امریکا باید استراتژیهای شان را بازبینی کنند. صلح و آشتی با توافق عادلانهیی که مورد قبول تمام نیروها باشد به دست آمده میتواند. صلح وقتی میآید که تمام نیروهای سیاسی بتوانند در کنارهمدیگر زندهگی مسالمتآمیز داشته باشند. تغییر حکومت و انتقال قدرت مشکل اصلی نیست، حکومتها همیشه میآیند و میروند ولی چیزی که باید ثابت بماند قواعد بازی است. قواعد بازی باید رعایت شود و پابرجا بماند. نظم دولتی افغانستان که مبتنی بر قانون اساسی است باید مورد قبول همه قرار گیرد و اساس مصالحه و انتقال قدرت باشد.