صبور حسینی اکنون ۶۴ سال سن دارد، بیشتر این عمر خود را به قول خودش صرف و وقف آموزش فرزندان میهن کرده است. او آموزگار پرورشگاه یتیمان بوده، در دور دستترین نقاط به تدریس پرداخته و فارغ انستیتوت پیداگوژی است. خود را یک تراجنسی می داند و این بخش قصهی زندهگیاش توام با عشق به زندهگی و رنجهای پیوستهای است که بر او تحمیل شده است. این روزها دوباره او به چهرهی شبکههای اجتماعی تبدیل شده است. یا از سر خیرخواهی و توجه به دیگری و یا از سر تفنن و یا شاید عبرتآموزی او هر از گاهی نقل مجالس مجازی و واقعی است. درمیان رنجها و دشواریهایی که در این بیش از نیم قرن در سرنوشت او وجود داشته ، آرزو های بسیاری نیز دارد که گاهی به یک خواب وحشتناک میماند، این که کتابی در بارهی رقص و جایگاه این هنر در تاریخ افغانستان بنویسد و معتقد است « این هنر خلاف قوانین افغانستان نیست و من کتابی مینویسم در بارهی ریشههای تاریخی رقص…» یا این که ما باید مانند دیگر جوامع نمایندهای داشته باشیم .
او در گفتگویی با شبنم سلحشور خبرنگار رادیو نوروز توامان به آرزوها،خاطرات ورنج مستمر زندگی خود میپردازد. « در مناطق مرزی سالها تدریس کردم، آموزگار باید با عطوفت ومهربانی درس بدهد.فارسی،پشتو ،جغرافیه وانگلیسی درس میدادم. وقتی انگلیسی روی تخته مینوشتم، پاک میکردند که این زبان کفری است… یا وقتی آموزگار تیمها بودم به آنها مضمون سرود تدریس میکردم و موسیقی و اتنملی و اینها را آموزش میدادم، ممانعت شدم.» این ممانعت اما به سادهگی منع یک روش نبوده که برای صبور حسینی زخمهای فراموش ناشدنی به همراه داشته است. او دراین گفتگو به یکی از موارد اشاره میکند که فردی نکتایی او را با قیچی بریده است، تا به نحوهی لباس پوشیدن او اعتراض آمرانه کند. به واژههای فرهنگ، مهربانی وعطوفت بسیار تاکید دارد و میگوید حتا یکی از شاگردان او را مادرش پیش از اتمام رخصتی، دوباره به مکتب آورده به دلیل این که درس معلم زمزمهی محبت بوده است. در چند فیلم و سریال نیز نقش بازی کرده است و در هند دورهی آموزش رقص دیده است.
صبور حسینی در کنار چند دهه آموزگاری و به قول خودش کار فرهنگی که شامل کتابخوانی، روزنامهخوانی واینها بوده، سالهای سال درمحافل خوشی مردم بیمزد و با منت به رقص پرداخته است، او از کلمهی پایکوبی استفاده میکند و همزمان اشاره میکند که در آخرین مورد پای او را به خاطر پایکوبی سوزانده اند. آزارهای جنسی، جسمی و روحی مستمری، در شهر و خیابان و هر کجای زندهگی بر او از سرعناد و یا به قول او تعصب یا از تفنن رواداشته شده است. اوهیچ روز و ساعتی را بیآزار نگذرانده است. تهدیدها و آزارها و از جمله آزارهای جنسی که به دلیل حیای حضور واضح نمی گوید، همه روزه و همه شب در زندهگی او وجود دارد. هر قسمت بدن او یادآور یک زخم، یک لت، یک آزار است که بر او روا میدارند و روا میدانند.
او در پاسخ به شنبم سلحشور خبرنگار رادیو نوروز که برخی میگویند این ادعای آزار به خاطر پناهندهگی به خارج از کشور است از مادر وطن می گوید و این که خارج را به خاطر هنر خود و آزادی خود دوست دارد اما هزینهی آن را ندارد، « هشتهزار افغانی معاش یک معلم است، معلم که به خاطر مادیات درس نمیدهد، آن هم بیستوچهار هزار افغانی از صندوق معلمین به خاطر عمل جراحی قرض دارم که ماهانه برداشت میشود…» او آرزوی عمل جراحی تغییر جنسیت دارد.
یکی از خانمهایی که قبلا در پارلمان بود، هزینهی عمل را میپرداخت اما چون کسی را نداشتم که به حیث خانواده در شفاخانه قبل از عمل امضا کند،همین طوری نیمهکاره ماند… اکنون خود او نیز درمیانهی این همه رنج وعشقی که به زندهگی خود و ویژهگیهای خود دارد در آستانهی دههی هفتم زندهگی، نیمهکاره مانده است،عکسهایی در دست دارد که همجنسان او را نشان میدهد و با آنها تماس دارد.
۱۳۹۹/۱۰/۱۳ – ۲:۰