هله نوروز آمد؛ از سفره‌ی نوروزی تا دهل و سرنا

سارا آلاز

نوروز، کلمه‌ای که همیشه تازگی و طراوت را به یادها می‌آورد و بوی بهار را به مشام می‌رساند. جشنی که شادی‌های بسیاری را برای مردم افغانستان به ارمغان می‌آورد.

زمانی در کابل، نوروز با شکوه خاصی تجلیل می‌شد. صدای دهل و سرنا از یک هفته پیش از رسیدن بهار در کوچه‌ها طنین می‌انداخت. در کوچه‌ی ما هم این نغمه‌های دلنشین به گوش می‌رسید. من و خواهر بزرگ‌ترم با شوق، دم پنجره می‌رفتیم و هیجان‌زده به دنبال منبع صدا می‌گشتیم. همیشه آن را پشت چند زن که لباس‌های پرزرق‌وبرق بر تن داشتند و توگری‌هایی پر از لباس و خوراکی در دست‌شان بود، پیدا می‌کردیم. بوی ماهی، جلبی و کلچه‌های نوروزی همه‌جا را پر می‌کرد. مادرم، دست به کمر، پشت سر ما می‌ایستاد و می‌گفت: «حتماً برای کسی نوروزی آورده‌اند.»

بعد، خانواده‌ی دختری که برایش نوروزی آورده بودند، میان مردم محل یک تکه ماهی، یک کلچه و کمی جلبی پخش می‌کردند. پدرم همیشه از زری‌های کلچه گله داشت و می‌گفت: «مگر چی می‌شد اگر روی همین کلچه‌ها زری نریزند؟ حیف است.» ولی من دوست داشتم، چون خیلی قشنگ بود.

شب سال نو، سفره‌ها پر از برنج، سبزی و انواع غذاهای لذیذ بود، اما حضور سبزی الزامی بود. مادرم هر سال نیت سمنک می‌کرد و آن را می‌پخت. میله‌ی سمنک می‌گرفتیم و با شور و شادی، آن را آماده می‌کردیم. دست‌پخت مادرم عالی بود؛ سمنکی با رنگ دل‌پذیر و طعمی شیرین.

مادرم خیاطی بلد بود. هر سال، برای روز سال نو، پارچه‌هایی می‌خرید که گل‌های رنگارنگ داشتند، پارچه‌هایی که آدم را به یاد بهار می‌انداخت. خودش با دستان هنرمندش لباس‌هایی زیبا می‌دوخت. ما لباس‌های نو را با خوشحالی می‌پوشیدیم، چون قرار بود به ولسوالی‌مان، گلدره، برویم.

میان شکوفه‌های درخت آلبالوی حویلی‌مان می‌نشستیم و بولانی می‌خوردیم. تلویزیون‌ها هم ترانه‌های نوروزی پخش می‌کردند؛ مخصوصاً یکی از آن‌ها که همیشه حال‌وهوای نوروز را دلنشین‌تر می‌کرد. هنگامه می‌خواند:

حله نوروز آمد، حله نوروز آمد
 جشن جمشیدی ما شاد و گل‌افروز آمد
 حله نوروز آمد، حله نوروز آمد

دلم با این ترانه شاد می‌شد و آن را دوست داشتم.
 ما در روز نوروز حنا می‌گذاشتیم و بازی می‌کردیم.

اما در میان همه‌ی این خوشی‌ها، هر سال چیزی کم داشتم. هر سال با برادر بزرگ‌ترم قهر می‌کردم که چرا مرا با خودش به مزار، به جشن میله‌ی گل سرخ نمی‌برد. گریه می‌کردم، چون خیلی دوست داشتم آنجا را ببینم.

رفته‌رفته بزرگ شدم، اتفاقات زیادی افتاد، نظام کشور سقوط کرد و نوروز هم کم‌رنگ‌تر شد. اما آمدنش همیشه آن خاطرات شیرین را در دلم زنده می‌کند؛ خاطراتی از بوی ماهی و جلبی، از لباس‌های گلدار، از صدای دف و دهل، و از دلی که هنوز با یاد نوروز، بهاری می‌شود.


Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336

Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336