نوروز؛ پیام امید از سوی خدا

شفیقه محمدی

نوروز، آغاز فصل بهار، جشن زایش دوباره، و بزرگ‌داشت شکوه طبیعت است. آیینی که انسان‌های خردمند برای ارج نهادن به نظم و زیبایی آفریده‌ی خداوند، آن را برپا داشتند؛ روزی برای تجلیل از سبز شدن زمین، شکفتن درختان، و بیداری خاک. نوروز، یادآور لحظه‌ای‌ست که جامعه جامه‌ی نو بر تن می‌کند، دل‌ها به آغوش هم باز می‌شوند و امید، بدرقه‌ی راه سفر سال نو می‌شود. این جشن، تجلی احترام به آفریده‌های خداوند است؛ باروریِ امید، رشد، و پیوند دوباره با زندگی.

برای من، نوروز همیشه قصه‌ای از آرزوهاست؛ آرزوهایی که با هر بهار، امید رسیدن‌شان را تازه می‌کردم. دختری که کوچه‌به‌کوچه‌ی کابل را زندگی کرده و در هر گوشه‌ی آن خاطره‌ای از نوروز دارد. نوروزهای کودکی‌ام همه رنگ خوشی داشت. پدر، چند روز پیش از سال نو، من و برادرم را روی بایسکلش می‌نشاند و به بازار می‌برد. تماشای بازار پل سرخ و کوته سنگی برایم از خرید لباس و کفش لذت‌بخش‌تر بود. بوی ماهی سرخ‌شده در چهارراهی پل سرخ، رنگ زرد جلبی‌ها، و طعم شیرین قند در دهان من و خواهرخوانده‌هایم خاطره‌هایی هستند که هنوز در ذهنم زنده‌اند. شب پیش از نوروز، مادر دست بالا می‌زد و سفره‌ای پهن می‌کرد که در آن سبزی‌پلو، برنج و نیت‌های نیک جای داشت. تا صبح، بی‌خواب از شوق لباس نو می‌ماندیم.

با صدای نخستین اذان، من و برادرم بیدار می‌شدیم. نیمه‌خواب، حنای سرخ و خوشبوی دستانم را نگاه می‌کردم و لبخند می‌زدم. آفتاب که طلوع می‌کرد، لباس نو به تن می‌کردم، خواهر بزرگم موهایم را می‌بافت و قیتک‌های شاپرکی به آن می‌زد. صبح زود، همراه پدر به کارته سخی می‌رفتیم، برای شرکت در مراسم جهنده بالا. گنبدهای آبی، کبوتران سفید و شورنخودهای داغ؛ بهترین تصویرهای نوروزی کودکی‌ام بودند. برادرم عاشق توپ‌های رنگی بود و من دل‌باخته‌ی عروسک‌های موی‌زرد. دختران صف می‌کشیدند تا فروشندگان ماهر، چوری‌ها را بر دست‌شان بزنند؛ حتی ازدحام جمعیت هم از لذت این مراسم کم نمی‌کرد.

اما نخستین بهار هفت‌سالگی، نوروز برایم رنگ دیگری گرفت؛ بهار مکتب، بهار کتاب و درس. در آن دوازده سال، بوی کتاب و برگه‌های نو، برایم از حنای دست و لباس نو شیرین‌تر شد. پول نوروزی‌ام را به جای لباس، برای خرید لوازم مکتب مصرف می‌کردم. سومین روز بهار، با یونیفورم سیاه و چادر سفید، به سوی مکتب می‌رفتم تا سال نو را با یادگیری آغاز کنم. نوروز، بهانه‌ای بود برای دویدن در پی آرزوها. این خاطرات اکنون، برای دختران امروز، به رویایی دور بدل شده‌اند—خاطراتی که دیگر دست‌نیافتنی شده‌اند.

خدا را شاکرم که جوانی‌ام هم‌زمان با آن بیست سالی بود که دختران حق تحصیل داشتند. خوش‌شانس بودم که نوروز را با لبخند، آموختن و امید جشن گرفتم. امروز، اما نوروز نمی‌تواند شادی عمیق آن سال‌ها را بازگرداند. شاید هنوز زنان و دختران خانه‌تکانی کنند، لباس نو بپوشند، هفت‌میوه آماده سازند و سمنک بپزند؛ اما در دل‌شان غم محرومیت، محدودیت، و فقر سنگینی می‌کند. طالبان حتا اجازه نمی‌دهند به دامن طبیعت پناه بریم و نفسی تازه کنیم. نوروز از تقویم رسمی حذف شده، اما خانه‌های ما پناهگاه دفاع از آیین‌های نوروزی شده‌اند.

باید پنجره‌ها را پاک کنیم، از پشت آن شکوفه‌های بهاری را ببینیم، زیر لب آهنگ نوروز را زمزمه کنیم و هنگام تحویل سال، آرزو کنیم: لبخند بر لب دختران تهی‌دست بازگردد و سکوت مردان در برابر سرنوشت زنان‌شان شکسته شود. نوروز، پیامی‌ست از سوی خدا؛ پیامی از امید. و چه امیدی نیکوتر از آزادی و شادمانی زنان سرزمینم؟


Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336

Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336