تنوع قومی و فرهنگی، از مهمترین مشخصههای جامعهشناسانهی افغانستان است. اما به نظر میرسد این تنوع در کنار تعصبهای قومی و سیاستهای قومگرایانه، باعث افزایش و فعالشدنِ شکافهای اجتماعی در افغانستان شده است، شکافهایی که چه بسا در برههای از تاریخ، به کشمکش و ستیزه تبدیل شده و به آتش جنگهای داخلی افزوده است، جنگهایی که در حافظهی عمومی شهروندان کشور ثبت شده است و روند ملتسازی و دولتسازی را با مشکل مواجه کرده است. رهبران معاصر افغانستان، همواره در ساختن دولت مدرن با شکست مواجه شدهاند، به باور بسیاری از تحلیلگران، یکی از مهمترین موانع دولتسازی، قومگرایی و سیاستهای قوممدارانه است.
در این گفتگو محمد فقیری، استاد جامعهشناسی در دانشگاه هرات، به تبیین (عوامل جامعهشناختی قومگرایی در افغانستان و تاثیر آن بر روند ملتسازی) پرداخته است. محمد فقیری ماستری جامعهشناسی از دانشگاه عثمانیه هندوستان است و تا کنون نزدیک به صد مقاله در تاریخ و جامعهشناسی به رشتهی تحریر آورده است، وی چندین مقاله به زبان انگلیسی در ژورنالهای بینالمللی دارد و اکنون مشغول نوشتن کتابی تحت عنوان (در آمدی بر عوامل عقبماندگی در افغانستان) است این گفتگو در روز نوزدهم اکتبر در استدیوی رادیو نوروز، صورت گرفته است. محمد هادی ابراهیمی، دبیر سیاسی رادیو نوروز، گردانندگی این برنامه و نوشتن متن پیش رو را به عهده داشته است.. آنچه در پیش میآید، خلاصهای از گفتههای استاد محمد فقیری است.
گرداننده: عرض سلام و خستهنباشید دارم خدمت شما جناب آقای محمد فقیری و ممنونم که دعوت ما را به این برنامه پذیرفتید. قصد دارم به عنوان اولین سوال، این پرسش را مطرح کنم که آیا جغرافیا و تاریخ ما، پیشزمینههایی از تساهل و مدارا و نمونههایی از همدیگر پذیری را دارد یا نه؟ به تعبیر دیگر ما اکنون با تعصبهای قومی و نبود همدیگرپذیری مواجه هستیم، آیا همواره در افغانستان چنین تعصبهایی حاکم بوده است و یا اینکه این تعصبها و قومگراییها، از برههای از زمان رشد یافته است؟
محمد فقیری: ابتدا باید به این نکته توجه کرد که زمینههای تساهل و مدارا در جغرافیای افغانستان وجود داشته است، در این جغرافیا افرادی مانند ابوالحسن خرقانی زیستهاند که بر در دوازهی خانهاش نوشته شده بود: هر کس بر این درگاه آمد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. همینطور این جغرافیا موطن مولانا بوده است، کسی که همواره از تساهل و رواداری سخن زده است. حتی در تاریخ افغانستان نمونههایی از همدیگرپذیری را به صورت عینی داشتهایم، به عنوان نمونه میتوان به محلهی هندونشینان در هرات اشاره کرد، یا به عبادتگاههایی که از هندومذهبان در مناطقی از هرات باقی مانده است، که همه نشان دهندهی زندگی مسالمتآمیز مذاهب و گروههای مختلف در کنار هم است. گرچند در برهههایی از تاریخ جنگهای صفویان و شیبانیان باعث برجسته شدن شکاف مذهب شده بود، اما باز هم این شکافها به اندازهای نبود که بر روی زندگی مسالمت آمیز باشندگان افغانستان تاثیر گذار باشد.
گرداننده: پس میتوان گفت که ما در گذشتهی خود، درگیر تصعبهای قومی و قومگرایی نبودهایم، بلکه در طول تاریخ این نوع تعامل را که بهتر است آن را نبود تعامل بدانیم، کسب کردهایم. چه عواملی باعث رشد و گسترش قومگرایی و تعصب در افغانستان شده است؟ چه عواملی ما را از آن همدیگرپذیرییی که امثال خرقانی از آن حرف میزدند، به سمت وضعیت کنونی برده است؟
محمد فقیری: دوست دارم در ابتدا یک جمله را از (بارنت روبین) افغانستان شناسِ آمریکایی نقل کنم، این افغانستان شناس در جایی مینویسد: دولت در افغانستان مانند یک لیوان پر از آب بر روی یک میز لرزان است، که هر لحظه امکان سقوط لیوان وجود دارد. این جملهی روبین اشاره به رابطهی شکنندهی دولت و جامعه در افغانستان دارد، رابطهای شکننده که باعث شکست دولتها در ملتسازی شده است، هیچ یک از دولتهای معاصر افغانستان در ساختن هویت ملی موفق نبودهاند و تا اکنون هم موفق نیستند. مراد من از دولتها، مشخصا از زمان امانالله خان است، زیرا او اولین پادشاهی بود که بر اساس افکار طرزی، در راستای ملتسازی تلاش کرد. اما مشکل این بود که راه مطلوب طرزی در روند دولتسازی، محکوم به شکست بود و نمیتوانست در افغانستان به موفقیت برسد
گرداننده: قبل از اینکه به ادامهی صحبتها و بررسی دیگر عوامل قومگرایی در افغانستان بپردازیم، مایلم از شما علت شکست روند ملتسازی، بر اساس آنچه طرزی میگفت را بپرسم، چرا فکر طرزی در مورد ملتسازی در افغانستان شکست خورده است؟
محمد فقیری: آنچه طرزی در نظر داشت این بود که میخواست هویت ملی را بر یکی از خردههویتهای افغانستان بنا کند، و این فرآیند، هم در افغانستان و هم در کشورهایی که از چندین قوم و ملیت تشکیل شده باشند، محکوم به شکست است که تا کنون هم شکست خورده است. این مدل وارداتی بود و بیشتر نخبگان افغانستان، تحت تاثیر آلمان به این مدل، که در اصطلاح به آن مدل آلمانی گفته میشود، وابسته شده بودند.
گرداننده: و این شکست به نظر شما چه پیامدهایی داشته و یا میتواند داشته باشد؟
محمد فقیری: همین شکست در ساختن هویت ملی، مهمترین شکست در توسعهی سیاسی در دولتهای معاصر افغانستان بوده است، زیرا ساختن هویت ملی مهمترین و اولین قدم در راستای دولتسازی است، و دولتهای افغانستان همواره در این عمل شکست خوردهاند. و میتوان گفت تا هویت ملی شکل نگیرد، نه ملت شکل میگیرد و نه هم دولت.
گرداننده: شما انتقادی داشتید بر مدلی که طرزی برای ملتسازی پیشنهاد کرده بود، و آن را شکننده و محکوم به شکست توصیف کردید، سوال این است که مدل مطلوب برای ملتسازی چه مولفههایی دارد و با چه مکانیسمی میتوان به سمت ملتسازی رفت؟
محمد فقیری: ما باید به سمت یک مدل بومی از ملتسازی برویم، الگوهای وارداتی در افغانستان همواره ناکارآمد بودهاند، همانطور که دموکراسی و بازار آزاد در افغانستان کارآمد نشد، مدلهای وارداتی دیگر هم ناکارآمد بودهاند، ما باید به سمت مدلی برویم تا بتواند یک هویت ملی مشخص و دقیق تعریف کند، طوری که تمام شهروندان افغانستان خودشان را زیر آن چتر هویت ملی تعریف کنند. باید دقت کرد که ملتسازی نه با مدلهای وارداتی موفق است و نه هم با کارهایی سادهلوحانه مانند توزیع تذکرههای الکترونیکی.
گرداننده: و همان طور که از صحبتهای شما برداشت میشود، هنوز این مدل جایگزین و مطلوب در سیاستهای دولت جایی نیافته است و هنوز هم در یک سردرگمی در مورد ملتسازی به سر میبریم. خوب است که بحث را با دیگر عوامل شکلگیری قومگرایی و شکست ملتسازی ادامه بدهیم.
محمد فقیری: دومین عامل تاثیرگذار بر شکست ملتسازی در افغانستان، عاملِ جغرافیا است. جغرافیای افغانستان جغرافیایی کوهستانی است و این جغرافیا، مانع از آن شده است که میان باشندگان و اقوام مختلف افغانستان تعامل صورت بگیرد، نبود تعامل و مراوده میان اقوام افغانستان یکی از مهمترین عواملی است که باعث شکست ملتسازی در افغانستان شده است، چه بسا که اقوام افغانستان به دلیل جغرافیایی که در آن زندگی میکردهاند و به دلیل عدم مراوده با یکدیگر، از اقوام دیگر تصویری نه چندان مطلوب در ذهن خود داشته و دارند، نمونهی آن برچسبهایی است که اقوام افغانستان به یکدیگر نسبت میدهند.
گرداننده: که شما در یکی از نوشتههای خود به این مسالهی برچسبها پرداخته بودید و فکر میکنم صراحتا نام برده بودید.
محمد فقیری: بله. من فکر میکنم باید شجاعانه و بدون پنهانکاری در مورد این برچسبها حرف زد و در مورد آنها به واکاوی نشست، بررسی این برچسبها ما را در شناخت بهتر جامعهشناسی افغانستان و اقوام افغانستان کمک میکند.
گرداننده: خوب است که بر گردیم سر بحث عوامل شکست ملتسازی در افغانستان و رشد قومگرایی.
محمد فقیری: سومین عامل انزوای بینالمللی افغانستان است، افغانستان به دلیل نبود راههای بحری، از محیط بینالملل و ارتباط با جهان خارج به دور بوده است، این نبود ارتباط با کشورهای دیگر، به ویژه از قرن شانزدهم به بعد، افغانستان را در دامن فئودالیسم، هر چه بیشتر فرو برده است و فئودالیسم، بیشتر باعث ایجاد شکافهای بیشتر قومی در افغانستان شده است.
چهارمین عامل نبود تئوریپرداز در افغانستان بوده است، این مساله به ویژه بعد از قرن شانزدهم به چشم میخورد، افغانستان با نبود تئوریپردازانی که بتوانند برای ساختن هویت ملی، تئوریپردازی کنند، مواجه بوده است. و این مشکل هم به نوبهی خود باعث شکست ملتسازی در افغانستان شده است.
گرداننده: حتا میتوان این را هم اضافه کرد که اگر تئوریپردازی هم بوده است، کسانی مانند طرزی بودهاند که با تئوریها و مدلهایی که پیشنهاد کردند، روندی معکوس را در جامعه سبب شدند.
محمد فقیری: بله همین طور است. اما پنجمین عامل رفتارهای سیاسی مشروطهخواهان بوده است، مشروطه خواهان در کشور ما، گرچند شاید بتوان گفت نیتهای خوبی داشته اند، اما نوعیت کنش آنان به گونهای بود که افغانستان را به سمت بیثباتی برد، اولین مشکل مشروطهخواهان این بود که بیشتر از آنکه به اصلاح جامعه و اصلاحات از پایین به بالا بپردازند، به ابعاد سیاسی اصلاحات پرداختند و قدرت و سیاست را مستقیما هدف گرفتند، مشروطهخواهان باعث شدند که روند تکامل طبیعی جامعه را کند کنند و چه بسا آن را از مسیر اصلیاش منحرف کنند. همینطور مشروطهخواهان از جمله اولین کسانی بودند که به فعالیتهای زیرزمینی پرداختند، آنان با این گونه فعالیتها باعث شدند که مردم به گونهی بدی وارد کنش و واکنش سیاسی شوند، شاید چندان بعید نباشد اگر بگوییم کودتای خونین هفت ثور، ریشه در فعالیتهای زیرزمینی مشروطهخواهان داشته است. در نتیجه مشروطهخواهان باعث ایجاد بیثباتی سیاسی و شکاف بیشتر میان جامعه و دولت شدند و این امر هم به نوبهی خود باعث شکست در ملتسازی شد.
گرداننده: شاید بتوان گفت مشروطهخواهان کنش سیاسی خود را به صورت درستی انجام نداده بودند، به عنوان نمونه میتوان به نامهی مولوی واصف سرور، که رئیس مشروطهخواهان بود اشاره کرد، نامهای که صراحتاً خطاب به امیر حبیبالله نوشته شده بود و باعث کشته شدن اعضای کلیدی مشروطهخواهان از جمله شخصِ مولوی سرور شد.
محمد فقیری: بله. گفتم کنش و نوع رفتار مشروطهخواهان اشتباه بود، مشروطهخواهان تنها به اصلاحات عمودی فکر میکردند و بدون آن که به بالابردن سطح آگاهی عمومی بپردازند، تلاش میکردند تا با نشانهگرفتن قدرت، بر دولت تاثیر گذار باشند.
گرداننده: تا کنون پنج عامل از عوامل قومگرایی و شکست ملتسازی در افغانستان را برشمردید، آیا عوامل دیگری هم در این زمینه تاثیر گذار بودهاند؟
محمد فقیری: بله. ششمن عامل، ناسیونالیسم قومی است، در زمانهای پسین دین و هویت دینی، خلا هویتی باشندگان افغانستان را پر میکرد، اما از اوایل قرن بیستم و ورود اندیشههای محمود طرزی، افغانستان به سمت یک نوع ناسیونالیسم قومی رفت، ناسیونالیسمی که هر چه بیشتر، به شکافها در جامعهی افغانستان دامن زد.
گرداننده: قبل از آنکه به عامل بعدی برویم، دوست دارم این سوال را بپرسم که آیا هویت دینی میتواند اکنون خلا هویتی ما را پر کند؟
محمد فقیری: قطعا که نه. ما نمی توانیم با کلید قرن ششم، قفل قرن بیست و یکم را باز کنیم. هویت دینی در قرون وسطی و تشکیل نشدن ملتها میتوانست خلا هویتی را پر کند، اما اکنون توانایی آن را ندارد.
اما هفتمین عامل هم جنگ سرد بود، جنگ سرد باعث شد تا احزاب جهادی بر اساس هویتهای قومی بسیج شوند و شکل بگیرند، شکلگیری احزاب جهادی بر اساس هویتهای قومی و پس از آن جنگ داخلی میان احزاب جهادی که هر کدام از آدرس یک قوم نمایندگی میکردند، باعث آن شد تا شکافهای قومی در افغانستان بیشتر و بیشتر شود، طوری که چه بسا روند ملتسازی در افغانستان را با بنبست مواجه کرده است.
گرداننده: و چه بسا که بسیج نیروی آنها هم بر اساس شواهد تاریخی کاملا بر اساس هویتهای قومی بوده است و کشمکش همین احزاب با نمایندگی از هویتهای قومی، به گسترش قومگرایی انجامیده است.
محمد فقیری: بله، جنگهای داخلی ضربهی بزرگی بر روند ملتسازی در افغانستان وارد کرد.
من در این اواخر، تحقیقی انجام دادهام در مورد (عوامل جامعهشناختی شکست ملتسازی در افغانستان) این تحقیق به روش کیفی صورت گرفته است و در این تحقیق با بیست و پنج نفر از صاحبنظران مختلف مصاحبه شده است، یافتههای این تحقیق را میخواهم برای اولین بار با شما و دنبالکنندگان رادیو نوروز شریک بسازم. من در این تحقیق به چند عامل که باعث ساختهنشدن هویت ملی در افغانستان شده است دست یافتهام، از جمله:
- ساخت قومی قدرت: ساخت قومی قدرت یکی از مهمترین عوامل بیشتر شدن شکافها در افغانستان و ساخته نشدن هویت ملی است، این ساخت قومی قدرت به ویژه در سالهای جنگ سرد و تنظیم احزاب جهادی دیده میشود، احزابی که بر اساس هویتهای قومی تشکیل میشدند و با همین هویتها، به کشمکش و ستیزه پرداختند. این ساخت قومی و توزیع قدرت بر اساس قومیت، در کنفرانس بن هم به بدترین شکل ممکن پیگیری شد، که البته تا اکنون هم ادامه دارد و تقسیم وزارتخانهها و مناصب، بر اساس همین ساخت قومی صورت میگیرد.
- دومین عامل نخبگان قومی هستند؛ که این نخبگان با استفادهی ابزاری از هویتهای قومی، به کشمکش برای کسب قدرت بیشتر پرداختند و با سواستفاده از هویتهای قومی و با سیاسیسازی مسالهی قومیت، به شکافهای اجتماعی دامن زدند و مانعی بر سر راه ملتسازی خلق کردند.
- ناتوانی دولت در انکشاف متوازن: یکی از عواملی که باعث ایجاد عقدههای اجتماعی میان شهروندان افغانستان شده است، نبود انکشاف متوازن است، این که یک ولایت از امکانات بیشتری برخوردار باشد اما ولایت دیگری حتی سرک آسفالتشده نداشته باشد، یا اینکه شهر امکانات داشته باشد و روستا از آنها محروم باشد، باعث ایجاد عقده و حس محرومیت و در نهایت شکافهای اجتماعی میشود.
- ظهور رسانههای غیرهدفمند: در سالهای اخیر و با وارد شدن تکنولوژی به افغانستان، ما با چیزی به نام (واپس ماندگی فرهنگی مواجه هستیم) ما رسانه داشتیم اما یک استراتژی که بتواند از رسانه در راستای اهداف ملی و ملتسازی استفاده کند، نداشتیم. بلکه رسانههای ما ابزاری شد برای ایجاد شکافهای بیشتر و در نهایت ایجاد بنبست در روند ملتسازی.
- جنگ: جنگ یکی از مهمترین عوامل در شکست در ملتسازی است، جنگ باعث آن میشود که تمام تمرکز دولت روی آن متمرکز شود و عملا دولت، از سرمایهگذاری و برنامهریزی در زمینههای توسعه از جمله ملتسازی باز بماند.
- توهم توطئه: یکی از اموری که میان اقوام افغانستان وجود دارد، توهم توطئه و بدگمانی میان اقوام افغانستان است. به دلیل زیست قومی و قبیلهای در افغانستان، این اقوام همواره نسبت به هم توهم توطئه دارند و قبیله و قوم غیرخودی را دشمن میپندارند، این عامل هم در شکست روند ملتسازی سهم بسزایی داشته است.
- انتخابات: متاسفانه انتخابات در سالهای پسین، بیشتر از آنکه به استحکام دولت و ملت بینجامد، به بیشتر شدن شکافها انجامیده است، وقتی مبنای رایدهی و انتخاب شدن قومیت و مسائل قومگرایانه باشد، چنین انتخاباتی نتیجهای جز شکست روند ملتسازی نخواهد داشت.
- اشرافیت سیاسی: در سالهای پس از کنفرانس بن، استراتژی آمریکا در مورد جنگ سالاران، لیبرالسازی آنان بود، آمریکا تلاش میکرد که تا با کمکهای مالی زیاد، جنگسالاران را طرفدار لیبرالیسم و حامی خود بگرداند، اما این روند دارای یک پیامد منفی بود و آن اینکه باعث ظهور اشرافیت سیاسی شد، اشرافیتی که در قالب حزبها و جناحهای قومگرایانه ظهور کردند و مانع اساسی در مقابل احزاب ملی شدند.
- نبود روایت واحد میان اقوام افغانستان: یکی دیگر از عوامل شکست در ملتسازی، نبود روایت واحد میان اقوام افغانستان است از نبود همدیگر پذیری حکایت میکند. اکنون چهار قوم نسبتا بزرگ افغانستان، چهار روایت مختلف دارند، روایت پشتونستان خواهی پشتونها، روایت فدرالیسم و خراسانیسم تاجیکها، روایت هزارستانطلبی هزارهها و روایت پانترکیسم خفته در میان اوزبیکها، این چهار روایت که هیچ نقطهی مشترکی ندارند، باعث آن شده است که روند ملتسازی در افغانستان با مشکل مواجه شود
در نتیجه و با توجه به عوامل فوق، میتوان گفت روند ملتسازی در افغانستان همواره با شکست مواجه شده است و عوامل بسیاری در این شکست سهیم هستند، تنها راه نجات رفتن به سمت یک روایت بومی برای ملتسازی در افغانستان است، که البته بدون ملتسازی در افغانستان، نه دولت شکل میگیرد و نه هم توسعه.