از عزیز الله نهفته رمانهای «پیگم»، «سنگها و کوزهها»، «روایت آیینه» و «تنهاآمده» را خواندهام. عزیزالله نهفته نویسندهی صاحبسبک است. او هم در عرصهی انتخاب شیوهی روایت و هم در حوزهی استفاده از زبان داستانی در آثارش به ثبات رسیده است. ثبات در شیوهی نگارش و تکرار و بسامد پارادایم خاص در آثار یک نویسنده، باعث زایش سبک میشود. در این جستار کوتاه به گونهی فشرده به توضیح شیوههای روایتپردازی در دو رمان او پرداخته میشود.
پیگم
»پیگم» روایت قهار، مرد مریضی است که بر بستری بیماری و در کنج عزلتی خوابیده است. او که بر اثر انفجاری در ولایت فراه حس و حرکت نیمتنهاش را از دست داده، تمام زندگیاش را از کودکی تا زمان حال مرور میکند. او رخدادهای عجیب زندگیاش را که شامل دورههای قبل از مجاهدین، دورهی مجاهدین، دورهی طالبان و دورهی جدید پس از طالبان میشود، بهگونهی دردآوری بر روی پردهی ذهنش فرا میخواند و از نخستین روزهای زندگیش که پدرش گم میشود و با مادرش بهمدرسه میرود و جنازهای را میبیند و درگیر راز مرگ میشود، تا رابطهی او با ستاره و رفتن بهعسکری و ازدواج با نوریه و حادثات تلخ زندگی او با نوریه و رفتن بهبالابلوک در جستجوی ستاره و زخمیشدن و برگشتن به کابل و از همه مهمتر مواجههی باربار او با پیرزن جوگی که در هر دیدار درِ جدیدی از حادثات ناگوار را بر روی او باز میکند، پرده بر میدارد.
نویسنده در این رمان، با مهارت توانسته است با زمان بازی کند و چنان تیاتر نابههنگامی( Anachrony sequence) بر پا کند که بهسادگی میزان نفوذ او را میتوان بر دل زمان مشاهده کرد.
رمان از آغاز تا پایان بهوسیلهی راوی سومشخص ناهمداستان و دانای کل در چارچوب خاطره و بازیهای دقیق روایتمندی پسنگرانه (Analepsis) ارایه شده است و نمود زمان در گفتمان، روال خطی زمان در داستان را برهم زده است. این شگرد روایی چنان چسبناک عمل میکند که خواننده را در سلولهای متن دچار انجذاب و تطبیق میکند و نمیگذارد از متن فاصله بگیرد و از فضای روایت بیرون شود. یکی از برجستهترین نکات در این رمان که بدون هیچ شکی جوهر اصلی هنری رمان را فرا چشم میکشد، زبان شیوا، استوار و محکم آن است.
سفرهی زبان، چنان کریمانه بر روی او باز است، که بدون هیچ چشمتنگیای گَرد از استخوان مفاهیم بر میآورد. ضربالمثلها، اشارات، تعبیرها، استعارهها و پیوستگی عمیق میان جزییات رخدادها چنان جهان خیالی و برساختهای را میسازد که با انس و قرار میتوان در این جهان زندگی کرد و فیلمی را به مشاهده نشست. این رمان تمام و کمال در ذهن قهار مرور میشود و پر از تکگوییهای درونی، حدیث نفس و جریان سیال ذهن است و در کنار آن همانند شگردهای مدرن داستان کوتاه، پایان بازی دارد.
نظام حاکمِ گفتمانی بر این رمان، نظام یا فرایند گفتمان تنشی است که در دو محور گستره و فشارهی تنشی قابل تحلیل است. اگر فرآیند شکلگیری معنا در این گفتمان را از منظر مربع تنشی معنا Tensive square که ترسیم نمودار آن در این صفحه ممکن نیست، ارزیابی کنیم، اوجِ فشارهی تنشی Tensive intensity و اُفتِ گسترهی تنشی Tensive extent را میتوان در آن مشاهده کرد. گسترهی تنشی که بیشتر شامل وسعت مکان و میدانهای گفتمانی میشود در این رمان متقرب بهصفر است، زیرا از کنج بستری که پیکر نیمهجانی را بر خود کشیده است روایت میشود، اما برعکس فشارهی تنشی که بیشتر شبیه امور انتراعیست در این گفتمان در اوج قرار دارد. این دیاگرام یا نمودار تنشی میتواند شاهد خوبی برای عبور از گفتمان سختِ ساختگرا بهگفتمان نرم پسا ساختگرا باشد. از سوی دیگر گفتمان تنشی حاکم بر این رمان نشان میدهد که نسل روایت تولید شده در آن، روایت مدرن از نوع تطبیقی و درهمتنیدگی است.
سنگها و کوزهها این رمان از منظر نظام روایی کاملاً شبیه رمان «پیگم» در اوج فشارهی تنشی و اُفت گسترهی تنشی قرار دارد و بازیهای مشابه زمانی و روایی در آن صورت گرفته است. راوی که در کنج طویلهای بهوسیلهی طالبان بهبند کشیده شده است تمام رخدادهای جهان روایت را از سرای موتی گرفته تا رفتن بهجشن « کروه چهوت» و عاشقشدن بر آشا و در گیر افتادن طالبان و رفتن به فراز کوه آسمایی و … را در همین طویله در ذهنش مرور میکند، تا بالآخره بهکمک باغبان و سرخه شبهنگام بهطرف پیشاور فرار میکنند و دیگر خبری از سرنوشت آنها نیست، بنابراین کلیت گفتمان روایی از نوع Anachrony یا نابههنگامی پسنگرانه Analepsis برخوردار است و بیشتر به گونهی خاطره رخدادها در ذهنش مرور میشود. نوع روایتگری در این رمان اولشخص همداستان است. آنچه از منظر روانکاوی در این رمان جلب توجه میکند، تقابل سوژهها و دیالکتیک جبر و اختیار است. نام این رمان نیز بیانگر تضاد پارادوکسیکال میان دو وجهه معرفتیست که از آغاز تا پایان داستان این دو وجه در برابر همدیگر قرار دارند. راوی، دچار dichotomy یا دوپارگی شخصیتی است، او در عین حال هم حضور جسمانهای دارد و هم حضور مینوی یا بهسخن دیگر دو پارهی توامان نهاد و خود را به روساخت هیأت حضورش فراخوانده است. یکی از این دو پاره که نهاد یا وجه مینوی راوی است، بر محور اختیار تاکید دارد و جهت دیگر بر جبریبودن امور. پارهی پنهان راوی که همیشه دوستَم خطاب میشود، راوی را بهعمق امیال ناخودآگاه و بدون سانسور او رهنمون میشود. حضور این دوپارگی در سوژه، بازی جذاب دیالکتیکی را در درون گفتمان رقم زده است که بهگونهی ضمنی و رازآمیزی وحشت دورهی حاکمیت طالبان را مینماید. زبان این رمان همانند پیگم زبان پخته و سخته است، اما شباهت ساختار روایی در هر دو رمان فقط با تفاوت نوع راوی یا بهقول گریماس Greimas وحدت Actants ، مقداری از جذابیت رمان را در صورتی که پیگم را خوانده باشیم میکاهد. نویسنده برای رفع این نقیصه فضاسازی میکند و بهشمّ قصهگوییاش پناه میبرد و این قدرت قصهگویی برای خوانندگان عام جذابیت خلق میکند.
روایت آیینه
یکی از ویژگیهای برجستهی روایت در رمانهای عزیزالله نهفته در کنار زبان پخته و سرشار از صناعتهای سهل، قطع آنی خط اصلی روایت و پناهبردن به وجوه پسنگری و پیشنگری در ساحت زمان است. این شگرد device، اگر درست پرورده نشود خط اصلی روایت را دچار آسیب میکند، اما در رمانهای نهفته، چنان با هنرمندی انجام میشود که علاوه بر حفظ فرایند روایی، متضمن شکافی میشود که در آن گفتمان معنایی جای میگیرد و معنای ضمنی تولید میکند. برای این صنعت در روایت که زمان دفعتا و گاه در درون یک بند و حتی جمله، خلأ و خالیگاه بزرگ و دهنگشادهای ایجاد میکند، در علم روایتشناسی اصطلاح خاصی در نظر گرفته نشده است. از روی ناگزیری این شگرد را «پرش روایی» مینامم. پرش روایی، یکی از خصیصههای سبکی روایت در تمام رمانهای عزیزالله نهفته است. پرش روایی در رمان «روایت آیینه» بهتر و عمیقتر از دیگر رمانهای او نمود یافته است.
»روایت آیینه»، داستان شاه است. مردی که با هزار ترفند مادرش را راضی میکند تا به دنبال نازی و نازو، روح واحدی که در دوتن دمیده است، به اروپا برود. این سفر نه تنها او را به نازی و نازو نرساند که جهان ذهن او را پر از کابوس و ناخشنودی کرد تا دوباره به کابل برگشت و ذخیرهی سالها اشکش را بر قبر مادر فرو ریخت و برگشت به اروپا.
من در جریان خوانش این روایت، علاوه بر محاسن بیشماری که برخی از آنها را در آغاز بر شمردم، بر خلاف دیگر رمانهای عزیزالله نهفته یک ناهماهنگی میان روایت و روایتگری یا راوی حس میکردم. انتخاب نوع روایتگری از مهمترین مسألههای خلق آثار روایی است. این انتخاب بر سبیل تصادف نیست که راوی باید اولشخص، دومشخص، سومشخص یا همداستان و ناهمداستان باشد، بلکه این انتخاب به شدت بازبسته به نوع گفتمانی است که قرار است بر کلیت یک روایت حاکم باشد.
دلیل این که برای روایت این داستان چرا راوی سومشخص ناهمداستان انتخاب شده است برای من مشخص نشد. ضمناً گاهی گفتهها با نوع روایتگری همخوانی ندارند. من فکر میکنم راوی سومشخص و حتی دانای کل میتواند همهچیز را در مورد شخصیتها بداند و بیان کند، حتی وارد ذهن شخصیتها شود، اما نمیتواند حوزهی حس شخصیتها را تصاحب کند. یعنی با راوی سوم شخص حس شخصیتها غیر قابل بازتاب است، زیرا حس مسالهی پدیدارشناختی است و حتماً مستلزم سوژه است. حذف سوژه بهگونهی خودکار به معنای حذف حس سوژه است. در این رمان گاهی راوی به حوزهی حس شخصیتها نفوذ کرده است و از صمیمیت منِ مخاطب در چنین مواردی کاسته میشود و وجههی هنری روایت برای من به وجههی دروغین تبدیل میشود.
از نظر من عدم مناسبت میان روایت و روایتگری یکی از آسیبهای امر داستانیست. این رمان از منظر مطالعات فرهنگی، مهاجرت، روانکاوی و نشانهشناختی قابل تحلیل و خوانش است.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336