نرگس وفاداری؛ آیین بهایی در افغانستان

 چندی قبل روزنامۀ جوان‌آنلاین در ایران در نوشته‌یی کوتاه اما با تیتری تند از «شیوع» بهاییت در افغانستان یاد کرده بود: «در ادامۀ فعالیت‌های مبلغین فرقه ضاله بهاییت در جهت تبلیغ و ترویج اعتقادات این فرقۀ انحرافی، اخیراً با اتخاذ شیوه‌ای جدید اقدام به نفوذ در بین اتباع افغانی نموده و تحت پوشش برگزاری كلاس‌های مذهبی، ضمن القای عقاید و باورهای ضاله بهاییت و همچنین تطمیع كمك‌های مالی به خانواده‌های شان آن‌ها را جذب می‌نمایند.»

اما واقعیت قصه چگونه است و آیا واقعا بهاییت در افغانستان در حال گسترش است؟ یا این که بهاییان افغانستان چه می کنند و چه حال و روزی دارند؟ یا این که کلا چطور با این که بهاییت در ایران در همسایه‌گی افغانستان، پیدا شده و نمو کرده و علی رغم  این همه  نزدیکی و تبادل فرهنگی، چطور  بهاییت در افغاستان رشد نکرده، از سوالات بی‌پاسخ است.

در طی چهار دهۀ گذشته، میلیون‌ها شهروند افغانستان به ایران مهاجرت و مسافرت کرده اند و با همه اقشار ایرانی داد و ستد تجاری و فرهنگی و فکری داشته اند، همان طور که ده‌ها هزار ایرانی نیز در طی این چاردهه، به افغانستان آمده اند، بعضی از آن‌ها به دلایل سیاسی و فکری از ایران گریخته بودند و در بین آن‌ها چهره‌های مشهوری چون سیاوش کسرایی، سهراب شهید ثالث و فرخ نگهدار نیز بوده اند و بعضی در سال‌های اخیر به علت دل‌تنگی برای وطن و هم‌فرهنگی افغانستان با ایران، از اقصا نقاط عالم به کابل سفر کرده اند و حتا ساکن شده اند. اما با همۀ تاثیرات متقابل، قصۀ بهاییت در افغانستان هیچ وقت، جدی نبوده است.

خود من سال‌ها قبل، در مزار شریف با خانمی به نام «سمنتا» برخوردم، من نوجوانی شانزده ساله و تازه شاعر بودم و او خانمی انگلیسی که زنده‌گی‌اش را وقف کمک‌های طبی به مردم روستاهای دور کرده بود، به خوبی فارسی سخن می‌گفت و شعر دوست می‌داشت. اولین‌بار از او دربارۀ بهاییت شنیدم و در آن کنجکاوی نوجوانی که هر چه کتاب دربارۀ ادیان و آیین‌های مختلف برایم جذاب بود و جمع کرده بودم، از کتاب «ع. پاشایی» دربارۀ بودیزم تا هندویزم و مسیحیت و یهود و آیین‌های شینتو و کنفوسیوس. اما بهاییت را اول بار بود می‌شنیدم.

برایم جالب بود که این چگونه آیینی است؟ فکر کردم چیزی شبیه وهابیت باشد. گفتم، در افغاستان، سازندۀ شهر جلال آباد، جلال‌الدین‌ اکبر، دین الهی را ساخته که همه ادیان را به هم نزدیک و از یک رشتۀ واحد قدسی می‌دانست، اما این‌ها، بر افراطیت و بطلان و قتل بقیه تاکید می‌کنند. سمنتا گفت، نه وهابیت یک پدیدۀ دیگر است، یک جنبش اصلاحی که به افراطیت کشانده شد و افراطیت است که به قتل دیگران دستور میدهد و  ویرانی و تباهی. اما آیین ما، مثل همان آیین جلال الدین اکبر است، آیینی  برای مدارا که همه ادیان را بر حق می‌شمارد. بحث ما خیلی طول نکشید و به ادبیات و سخن های دیگر رفت. من شنیده بودم که او دیگران را دعوت می‌کند اما با من دربارۀ دعوت صحبت نکرد.

سال‌های بسیاری گذشت و مدت ها بعد، هنگام مطالعۀ ادبیات مدرن انگلیسی، در منظومه سرودهای از را پاوند، باز به نام عبدالبهاء برخوردم و مثل هر شرقی دیگری ذوق زده شدم. در سرود 46، پاوند داستانی از مواجهه‌اش را تعریف می کند:

عبدالبهاء گفت:«بیا درباره‌ی دین صحبت کنیم.»

ساربان گفت: «باید شیر شترم را بدوشم.»

چون شیر شترش را دوشید، گفتم: «بیا درباره‌ی دین صحبت کنیم.»

و ساربان پاسخ داد: «الان وقت خوردن شیر است. تو نیز می‌خوری؟»

از سر ادب، قبول کردم.

آیا تا به حال شیر شتر خورده‌ای؟

من نمی‌توانستم شیر شتر بخورم. هیچ‌گاه نتوانسته بودم.

او تمام شیر را خورد، و من گفتم: «بیا درباره‌ی دین صحبت کنیم.»

ساربان گفت: «شیرم را خورده‌ام و حالا وقت رقصیدن است.»

ما درباره‌ی دین صحبتی نکردیم. «این بود کلام عبدالبهاء.»

پاوند همین طور در یکی از نامه‌هایش به دوستی به نام مارگارت می نویسد: «بهایی (عبدالبهاء، عباس افندی، یا به هر اسمی که او را می‌خوانی) در خانه‌ی دریفوس-بارنی است و ملاقاتش از دیدن موزیم تابلوهای سِزان (نقاش مدرن)مهم‌تر است. و هیچ شباهتی به آن‌چه از دینی شرقی انتظار می‌رود ندارد. حداقل، من برای استنطاق رفته بودم، اما با این احساس بیرون آمدم که هر پرسشی گستاخی می‌بود. مهم‌ترین نکته این است که آن‌ها به جای حرف زدن، عمل کرده ‌اند. جنبشی ایرانی که به دنبال وحدت ادیان است و روح زن و مرد را برابر می‌داند، و مسیح را در جایگاهی بالاتر از بودا قرار می‌دهد که بدون شک شایستۀ توجه است. حتی اگر تعداد زیادی افراد احمق نیز دور و برش جمع شده باشند.»

با این همه پیروان بهاییت در میان بسیاری از مسلمانان، بخصوص در ایران، به شدت مورد انتقاد و سرکوبند. چنان که در اول این نوشته نقل شده، گروهی ضاله شمرده می‌شود، متن‌های زیادی در شرح آیین آنان نیست. ظاهرا شرح و توسعۀ آن توسط عبدالبهاء (۱۹۲۱-۱۸۴۴) فرزند ارشد بهاءالله، بنیان‌گذار آیین بهایى، صورت گرفته کسی که بعد از درگذشت پدرش رهبری جامعۀ بهایی را به عهده گرفت و بهاییان او را شارح تعالیم بهاءالله و معمار نظم جهانی بهایی می‌دانند. او به کشورهای مختلفی سفر می‌کند و با روشنفکران و علمای بسیاری مثل محمد عبده و رشید رضا و همین طور محافل روشنفکران پاریس و لندن رفت و آمد داشت. و بعد از تبعید‌های فراوان از بغداد به استانبول و مصر و اروپا، در حیفا واقع در اسراییل کنونی ساکن شد و امروز باغ‌های بهایی در حیفا، یکی از زیباترین جاهای دیدنی و مقر مرکزی پیروان اوست. آیین بهایی از همان ابتدا توجه بسیاری از شرق‌شناسان، مانند کنت دو گوبینو، لرد کرزن، مسیو نیکلا، و ادوارد براون، را به خود جلب کرد. آن‌ها در ابتدا خود را وحدت بخش شیعه و سنی و بعد پردۀ تازه‌یی از اسلام می‌دانستند که تقویم و روزشماری و حتا عدد شناسی متفاوتی داشت اما رسما بر ضد دین اسلام نیست .

اتفاقا عبدالبهاء، به توصیۀ پدرش، بهاءالله، رسالۀ مدینه را در سال ۱۸۷۵ نوشته و در آن مثل بسیاری دیگر از متون بهایی، به آیات قرآن و احادیث ارجاع داده و دربارۀ اسلام  و تمدن اسلامی به توصیف و ستایش نوشته است که:

«طوائف عالم که اعراب را پیش از آن استهزاء می‌نمودند، به ممالک اسلامی آمده اقتباس علوم و مدنیت و فنون و صنایع می‌نمودند.» و نیز این که در نتیجۀ جنگ‌های  صلیبی و تاثیرپذیری اروپایان از مسلمانان، «اکثر تمدن اوروپ مقتبس از اسلام است… و قوانین و اصولی که در کل ممالک اوروپ جاریست، اکثر بلکه کلیه مسایلش مقتبس از کتب فقهیه و فتاوای علمای اسلامیه است.»

پس از آن او وارد تحلیل و بررسی علل عقب مانده‌گی و شیوه‌های نوسازی فرهنگی می‌شود. در ابتدای رساله به احوال «اسفْ‌اشتمال ایران» و ایرانیان اشاره می‌کند، که دچار «نکبتِ عدم سعی و کوشش و نادانی»‌ اند و گرفتار «اغراض شخصیه و منافع ذاتیه خود» و از «کسالت و بطالت و خمودت و عدم تربیت و نظم و قلت غیرت و همتِ» ایشان پرتوِ اقبالِ ایران مکدر. موضوع دیگر «قلت معارف، و مشکلات طریق تعلّم علوم و تربیت و تحصیل معارف و فنون» است. دیگر، نارسایی‌های محاکم شرع، اختیارات مطلقۀ حکام، ‌و بالاخره رواج رشوه‌خواری است.

او این صفات را دشمن ترقی جامعه و حیات سالم اجتماع می‌داند این که بی‌همتی و فساد و رشوه‌خواری چگونه تباه کننده اند و بعد از آن، درک مسایل جهانی و روابط بین المل را مهم می‌شمارد و مدارای مذهبی را ضرور می‌داند.

اولین بهایی افغانستان، ظاهرا کسی است به نام دکتر عطاالله خان که در یادداشت‌های فاضل مازندرانی او از بزرگ‌زاده‌گان افغان دانسته شده است:«پدر دکتر عطاالله خان از خاندان امیر عبدالله خان از طائفه علی زئی اهل قندهار بود که به کابل کوچیده و عطاءالله خان در آن جا تولد یافته، خواندن و نوشتن فرا گرفت و بعد از والدش در خدمات دولتی ورود نموده مشغول شد. در این اوقات امیر عبدالرحمن به علل سیاسی او را به ترکستان افغانستان تبعید کرد و او منفرداً در مزار سخی نزد عبدالعلی طبیب مشغول خدمت شد. بعد نزد میرمحمد عالم یکسال تحصیل طب کرد و بعد از ممارست در خدمت قشون وارد و طبیب نظامی گردید. درسال 1307 { در سمرقند ابوالفضایل طبیب و مبلغ بهایی را دید}مدارج علمی ابوالفضایل را در طب قدیم یافت، محض استفاده به حضورش آمده استفاده نمود. در ضمن مراودات به ایمان امر بدیع موفق شد.»

اما با توجه به بیان عبدالبهاء در کتاب «مایدۀ آسمانی» و صحبت‌های دیگری که از او موجود است، ظاهرا خراسان قدیم و افغانستان، از اهمیت زیادی برای منظومۀ گسترش فکر، برخورد است:« هر اتفاقی در خراسان بزرگ بیافتد به سراسر عالم انتشار پیدا میکند همانطور که فرمودند تیمور سلطنت را در آنجا قرار داد تا سبب فتوحات عظیمه شود، چنگیز خان بعد از آنکه آنجا را فتح نمود جمیع آسیا را فتح کرد. همینطور  بالعکس زمانی که اسکندر و امپراطوری انگلیس در افغانستان که بخشی از خراسان بزرگ بود شکست خوردند در تمام دنیا شکست خوردند و امپراطوری آنها از هم پاشید.»

از اولین بهایی افغان تا امروز یک صد و چهل سال می‌گذرد، این جمعیت رشد چندانی در افغانستان نداشته، با این حال جمعیت اندک بهاییان افغانستان همچنان در خفا به سر می‌برند، مخصوصاً از ماه می 2015 زمانی که ریاست عمومی فتوا و شرعیات دستگاه قضایی افغانستان معتقدات بهاییان را مرتد و کفرآمیز خواند، اکثر معتقدین این آیین، مثل یهودی‌ها، سیک‌ها و هندوها، افغانستان را ترک کردند.

مهر افروز، یکی ازین بهاییان مهاجر شده، قصه بهایی شدنش را برای دوست خبرنگاری تعریف کرده است: «روزی در یک اتوبوس درون‌شهری، خانم جوانی که کنارش نشسته بوده پس از شنیدن مشکلات وی از روی دفترچه‌‌یی برایش دعا می‌خواند و این مقدمۀ آشنایی مهرافروز با آیین بهاییت می‌شود. مهرافروز با خواندن کتاب‌های آیین بهایی، باسواد می‌شود. کلاس ورزش می‌رود و مربی کاراته می‌شود. شوهر مهرافروز نیز علاقه‌مند به بهاییت می‌شود و پس از مدتی به این آیین روی می‌آورد.» اما بعد از افشای تبدیل دین آن‌ها، مجبور به ترک وطن می‌شوند.

امروزه هیچ آمار دقیقی از تعداد پیروان این آیین موجود نیست. اما پیوند بهاییت و افغانستان، پیوندی عجیب است. در سرزمینی که این همه برایش تعریف شده و محل هجوم اندیشه‌های مختلف است، سال‌هاست دیگر، مبلغان دینی، رهایش کرده اند. شاید هم «سمنتا» آخرین بهایی بود که به افغانستان آمده بود، شاید هم دیگر افغانستان اهمیتش را برای آیین بهایی و «جغرافیای مقدس» از دست داده است، همان طور که برای کوه آسمایی و وداه ، همان طور که برای معبد نوبهار و دین زرتشتی، همان طور که برای مانویان که هر سه این دین آخری در افغانستان، به دنیا آمده اند، اما برای همیشه از افغانستان مهاجرت کرده اند.