شهربانوی افغانستان

روزنامۀ گاردین، خانم شهربانو سادات، کارگردان جوان افغانستان را به عنوان یکی از بیست کارگردان برتر سال 2020، انتخاب کرد، افتخاری که برای اولین بار در تاریخ فرهنگی افغانستان رخ داده است. دلیل این افتخار، فیلم درخشان « پرورش‌گاه» است. فیلمی شاعرانه، با مایه‌هایی از سوریالیسم و آمیخته با طنز و اندوه.

شهربانو، را اولین بار ده سال قبل در لندن دیدم، دختری نوجوان و پرشور با هوشی فوق العاده که برای یک برنامۀ سینمایی به غرب آمده بود، یکی از تهیه کننده‌گان برجستۀ انگلیسی هر دوی ما را برای دیدن یک ابتکار هنری در شرق لندن، دعوت کرده بود، جایی که هنرمندان بومی با امکانات ابتدایی یک نمایش فوق العاده در فابریکه‌یی متروک ساخته بودند، سال 2016، شهربانو برای فیلم نمادین «گرگ و گوسفند» برندۀ جایزه در جشن‌وارۀ کن شد. او یکی از جوان‌ترین برندگان جشن‌وارۀ نخبه‌گزین و نام‌دار کن محسوب می‌شد، در افغانستان از مقامات ارشد تا فرهنگیان، برایش جشن گرفتند و ستایشش کردند، شهربانو اما، به این مایه از افتخار دل‌خوش نکرد، نه هیاهو نه ستایش‌ها، مغرورش نساخت. او به دنیا آمده است که فیلم بسازد و بدرخشد. یک استعداد جدید در سینمای مدرن جهان بود، با پشت‌کاری مثال زدنی و ذایقه‌یی متفاوت. روزنامۀ گاردین او را با کیارستمی، فیلم‌ساز صاحب سبک موج نو، مقایسه کرده بود. اما شهربانو، مثل هیج کس نبود. روایت در ذهن او شکلی جادویی دارد، در ذهن او و فیلم‌هایش تاریخ، گذشته، آینده، خیال و واقعیت همه در حال سیلانند.

همان بچۀ فیلم بازی کودکانۀ گرگ و گوسفند، در فیلم پرورش‌گاه، نوجوانی است که تکت سینما را در بازار سیاه می‌فروشد. ماجرا، در دورۀ حکومت چپی اتفاق می‌افتد که هنوز سینماها پر رونق اند، خانواده‌های شهرنشین، گروه گروه همراه با عاشقان تیپیک سینما، به تماشای پردۀ نقره‌یی نمایش می‌آیند. نوجوان تکت‌فروش، دستگیر می‌شود و به پرورشگاهی با سیستم دورۀ چپی، برده می‌شود. نوجوانی که غرق در روایت‌های فیلم‌های هندی ست. ذهن و زندگی او مثل خود فیلم بین واقعیت، واقع‌گرایی و خیال سینمایی در گردش است. در پرورش‌گاه، یک افغانستان کوچک محصور شده، هم به لحاظ سن و سال، هم به لحاظ کودکی یک روزگار تازه، روزگاری که عمری شگفت‌انگیز را در پیش رو دارد.

من، فیلم را در سینمای کوچک آی‌خانم دیدم، در کابل، همه سینماهای پر رونق روزگار گذشته، به خاطره و خاکستر پیوسته اند. این چند تالار کوچک سینمایی را هم عاشقان هنر، با همت شخصی ساخته اند، در همان روزی که فیلم درخشان پرورش‌گاه به نمایش در آمده بود در مرکز شهر، مهم‌ترین سینمای کابل را دولت، ویران کرد. این هم بخشی از پارادوکس عجیب قصه سینما در کابل است. یکی از بیست کارگردان برتر دنیا، در شهری زندگی می کند که سینما ندارد.

شاید نوستالژی فیلم پرورش‌گاه، نوعی دهن‌کجی به وضعیت فعلی هم باشد. فیلم زیر سایۀ ترس از گروه‌های جهادی رقم می خورد، در فضایی انتزاعی که جز شادمانی کودکانه نیست. اما همین فضای کودکانه هم یک ظلمت درونی دارد، در همین پرورش‌گاه هم یک عده، زورگو و تفنگ‌‌دار هستند که غذا و لباس بقیه را به زور تصاحب می‌کنند.

همان زورگوی کودک، صورتی مستحیل شده از یک زورگوی بزرگ است، که بعدها رخ می‌نماید. در بخشی از فیلم، کودکان به مسکو دعوت می‌شوند، تقابلی که کارگردان از این رویارویی به وجود می‌آورد، فوق العاده است. ذات یگانه و زلال آدمی که در صورت کودکان همه دنیا، یگانه است، دنیای آدم‌های کلان، دنیای تقسیم کردن‌ها و وحشت ساختن‌هاست.

با این که فیلم شهربانو سیاست‌زده نیست، اما فیلمی غیر سیاسی هم نیست، انور هاشمی که فیلم بر اساس خاطرات او ساخته شده، در این فیلم، نقش معلم را دارد و یما ناشر یکمنش، مدیر پرورش‌گاه، منتها روایت اصلی روی فضای کودکانه است و این دو بازی‌گر بزرگ‌سال هم، به خوبی در فضا و ذهنیت عاطفی و زلال کودکانه، حل شده اند. بازی قدرت، قهرمان اصلی فیلم، احسان الله، قومندان نوجوان و باقی کودکان و نوجوانان، فوق العاده درخشان، طبیعی و روان است. دیالوگ‌ها، به طبیعی‌ترین حالت، نوشته شده و گفته می‌شوند. هنر کارگردان، بازی گرفتن از یک جمع نوجوان نابازی‌گر است، مثل فیلم گرگ و میش، کودکان توانسته اند در نقش خودشان، خود را به صورت طبیعی بازی کنند. فضاسازی، شخصیت‌پردازی و روایت فیلم نیز، ستایش برانگیز است و چه بسا، بتواند الگویی تازه برای باقی فیلم‌سازان در افغانستان و کشورهایی از این دست شود که بدون توجه به امکانات و تکنیک‌های پر هزینۀ سینمایی، هم می‌توان با تکیه بر قصه و فیلم‌نامۀ خوب و بازی گرفتن از طبیعت زنده‌گی بازی‌گران، فیلم ساخت. صحنه‌های موزیکال که فیلم‌های خیال‌زدۀ هندی وارد داستان می‌شوند، اگر چه در شروع کمی غیر منتظره و گل درشت معلوم می‌شود، اما کم کم بخشی طبیعی از خود فیلم می‌شوند، اوج این تصویرها، پایان فانتزی فیلم است، که با خیال، روزنۀ امید را می‌گشاید.

این که خیال، بخشی از واقعیت است و زیستن به نوع نگریستن خیلی وابسته است. زیستن را می‌توان شیرین یا تلخ کرد، بسته به این که چگونه به زندگی نگاه کنیم.