چهار نقص در پرداختن به قومیت در افغانستان

پرداختن به موضوع قومیت در افغانستان، با طرح این مساله در امریکای دهۀ هفتاد فرق دارد. گذشته از تفاوت‌های دیگر، در این دوره در امریکا یک دولتِ دارای قوانینِ مبتنی بر ارزش‌های حقوق بشر وجود داشت که با سفید پوستان محترمانه برخورد می‌کرد. مبارزۀ سیاه پوستان به هدف زیرپوشش قرارگرفتن از سوی همین دولت بود. افغانستان اما برعکس فاقد چنین دولتی است و لذا لازم است این نهاد اول خلق گردد. سخن‌گفتن از تبعیض قومی در نبود دولت حق مدار در افغانستان، امر بحران‌آفرین و روش پر نقیصه است. چهار مورد از این نقایص اینجا مختصراً توضیح گردیده است.

اول: پرداختن به قومیت مثل پرتاب توپ بر روی دیوار است؛ به‌قدری‌که آن را به‌سختی به دیوار می‌کوبید به همان سختی توپ به روی شما پرتاب می‌شود. وقتی فردی متعلق به یک قوم، افراد وابسته به قوم دیگر را متهم به رفتار تبعیض‌آمیز در برابر هم قومی‌های خودش می‌کند، این امر موجبات تقویت و توجیه رفتار تبعیض‌آمیز هم قومی‌های خود او را نسبت به افراد قوم دیگر فراهم می‌سازد. رفتار آخری دوباره موجب عکس‌العمل تبعیض‌آمیز افراد اقوام دیگر علیه افراد قوم خودی می‌گردد و در نتیجه این برخوردها تحرک چرخۀ تبعیض را حفظ می‌دارد. به‌این‌ترتیب، اگر من پشتون باشم و همواره از تبعیض علیه پشتون‌ها، از سوی تاجیک‌ها و یا هزاره‌ها داد بزنم، این امر موجب می‌شود تا پشتون‌ها برای انتقام‌گیری، به تبعیض بیشتر علیه تاجیک‌ها و هزاره‌ها بپردازند و همین رفتار ، در برابر، سبب تقویت رویکرد تبعیض‌آمیز تاجیک‌ها و هزاره‌ها علیه پشتون‌ها می‌گردد. پرداختن به تبعیض به این شیوه، تبعیض را از میان نمی‌برد بلکه آن را تقویت می‌کند.

دوم: نیاز به گفتن نیست که بزرگ‌نمایی عنصر قومیت، اسباب شقاق عمیق میان شهروندان افغانستان را فراهم ساخته است. تنوع و رنگارنگی هویت‌ها امر ستودنی است اما تأکید تنها بر یک مصداق هویت (قومیت) و فراموشی دیگر انواع آن، جلو هرگونه همکاری میان افراد اقوام مختلف را گرفته و در نتیجه شرایطی فراهم نموده است که منافع که تنها با همراهی همه قابل‌تعقیب‌اند هرگز حاصل نگردند. همین حالا وقتی فردی متعلق به یک قوم، با فردی از قوم دیگری (قوم دشمن) در درون و یا بیرون از دولت به همکاری می‌پردازد، هر دو از سوی پیروان قوم‌گرای خویش، خاین خوانده می‌شوند. این یعنی ما نمی‌توانیم دولتی داشته باشیم که در آن دو فرد از دو قوم متفاوت با هم شرکت دارند.

سوم: از آن سو، تنها چیزی که حاصل سال‌ها پرداختن به مسئله قومیت بوده است، عبارت از تقویت پایه‌های قدرت سیاست مداران می‌باشد. قومیت، هویتی است که در آن فرد در کلی بنام «قوم» ذوب می‌شود و رهبر (رهبران) قوم مبدل به همه قوم می‌گردد. به‌این‌ترتیب، خوشی و ناخوشی رهبر مساوی است به خوشی و ناخوشی تمام قوم. و چون تمام ارزش‌ها به غیر از قومیت از میدان سیاست بیرون‌رانده‌شده اند، هیچ ارزشی به جز  قومیت که عبارت از خوشی و رنج رهبر است، در جامعه قابل‌بحث نمی‌باشد.

چهارم: در نهایت، دسترسی به فرصت سخن‌گفتن از تبعیض قومی در کشور مثل دسترسی به جایگاه در پایان مسابقۀ دوش است. همه در آن منزلت واحد ندارند. در افغانستان بر اساس قانون اساسی سال ۱۳۸۲، چهارده قوم وجود دارد، اما عملاً تنها افراد چهار قوم: پشتون، تاجیک، هزاره و ازبیک، فرصت سخن‌گفتن از تبعیض علیه خویش را دارند (البته آن هم به میزان‌های متفاوت). سؤال این است: از تبعیض علیه دوازده قوم دیگر کی سخن بزند؟ اگر فردا معجزه‌ای رخ بدهد و به یمین سخن‌گفتن از تبعیض قومی علیه آن چهار قوم، تبعیض علیه آن‌ها از میان برود، تبعیض‌های موجود علیه قوم بلوچ، ترکمن، گوجر، نورستانی، ایماق و …  که افراد آن فرصت مساوی برای پروموت خویش ندارند، چگونه از میان می‌رود؟

از لحاظ تعدد دارندگان، حقوق بشر به «حقوق بشری دسته‌جمعی» و «حقوق بشری فردی» تقسیم می‌گردد. حقیقت این است که افراط در تأمین دستۀ اول حقوق موجب نقض دستۀ دومی آن می‌شود، و نیز برعکس. مثلاً در نظام کمونیستی بیشتر تأکید بر حقوق دسته‌جمعی می‌باشد و مشخص است که در این نظام خبری از حقوق و آزادی‌های فردی نیست. در افغانستان نیز عین حادثه در حال وقوع است: افراط در پرداختن به هویت قومی به‌عنوان یک حق دسته‌جمعی. راه‌حل، پرداختن به تمام هویت‌های جمعی و اما مهم‌تر، اضافه نمودن ظرفیت احترام به حقوق فردی به ساختار دولت است.