جنبش روشنفکری، جانمایۀ تحول فکری و پویایی در جامعه بوده است، از مغان مانوی در بلخ که واسطۀ دادخواهی و حکمت بین عام و خاص یا مردم و حکومت بوده اند، تا بعد از دورۀ اشکانی، مزدک و حکمای مزدکی و دورههای پسینتر که همین نقش را برمکیان بلخی و بعد حکمای طوسی، در دوران اسلامی به عهده داشتند. فارسنامۀ ابن بلخی که کتابی مستطاب در این بابت است از تمثیل جمشید مثال میآورد :« طبقۀ اول، کسانی که به فطانت و خردمندی و ذکا و معرفت مرسوم بودند را فرمود تا علم دین و حکمت بیاموزند تا حدود ملت خویش بدیشان نگاه دارد و به رای روشن ایشان مناظم ملک را مضبوط دارند از آنچه مصالح ملک به حکمت نگاه توان داشت.» تاریک ترین دورههای تاریخ افغانستان، دورۀ زوال روشنفکران و سترونی روشنبینان بوده است.
در افغانستان مدرن، روشنفکران مثل باقی جهان اما با قدری دیرکرد، با جنبش مشروطه هویت پیدا کردند. اگر چه این جنبش، بعد از توفیق ابتدایی، به ثمری خونین نشست، اما کسانی چون مرحوم غبار، عبدالهادی داوی، میرمحمد صدیق فرهنگ، موسی شفیق و فراوان چهرههای دیگر، نام شان به روشنی به یادگار ماند. از دهۀ پنجاه به بعد، موج جهانی جنبش روشنفکری، رنگ چپی به خود گرفت، روشنفکران چپی افغانستان، یک گروه عمدۀ شان، در کودتایی خونین ارباب قدرت شدند و به جای مدافعان داد تودۀ مردم، تیغ بیداد آختند، یک گروه از روشنفکران چپ، تا آخر مخالف سلطه ماندند و روشنفکران ملیگرا با هاشم میوند وال و حزب مساوات و روشنفکران راست، دو دستۀ اسلام گرا و لیبرال را ساختند و تقریبا میشود گفت، زندهترین دورۀ کار روشنفکری افغانستان را رقم زدند.
حکومت اسلامگراها و بعد اسلامگراهای افراطی، بیخ همۀ گروههای روشنفکری را کند. روشنفکران هر کدام به گوشهیی از دنیا متواری شدند و با شروع حکومت دموکراتیک جدید، پایتخت افغانستان برهوتی بیصدا بود. ظهور استادان فقید، قسیم اخگر و اسماعیل اکبر و باز آمدن دکتر دادفر سپنتا و استاد زریاب، رمقی تازه به جنبش روشنفکری داد. جوانانی که در سایۀ این جنبش چهره شدند، بارقۀ کار و پیکار و دادخواهی و درستاندیشی را روشن نگه داشتند.
وقتی در شروع حکومت وحدت ملی، استاد فرید حمیدی، به مقام دادستانی کل رسید، توفیقی بزرگ برای جامعۀ روشنفکری بود. فرید حمیدی، از جانب تنظیمهای جهادی و گروههای سیاسی حمایت نشده بود. با پشتوانۀ قوم و نژاد و سمت و سو به این منصب نرسیده بود. ثمرۀ سالها مبارزه و دادخواهی روشنفکران نسل نو بود که یکی از برگزیدهترین آنان، دادستان کل میشد، تا با پشتوانۀ جامعه روشنفکری از سالها مافیاگری و فساد و غارت، داد بستاند.
کارنامۀ استاد فرید حمیدی، آیینۀ عبرتی است برای هم صنفان روشنفکرش که چگونه به جای تقویت روشنفکری، میخی بر تابوت روشنفکری شد. استاد حمیدی، را هیچ کسی به هیچ قومی منتسب نمیکرد، قومش و تنظیمش دادخواهی بود، اما او از روز اول کارش، اولین رابطهیی را که گسست، رابطه با جامعه روشنفکری بود. دو حلقۀ مفسده که یکی در داخل دادستانی/سارنوالی، سالها ریشه دوانده بود و سرطانی بدخیم شده بود و دیگری، حلقۀ دلالان ارگ ریاست جمهوری او را به ورطۀ زوال کشاندند. دادستانی، یک معاونت قدیمی داشت که از حزب اسلامی آمده بود، دو معاونت تازه بر آن افزون شد که از برجستهترین حقوقدانان برگزیده شدند، دو معاونت آکادمیک، خیلی زود برچیده شدند، نه تنها معاونان که خود معاونتها، از سیستم کاری حذف شدند و در عوض حلقۀ بدنام وابسته به معاونت تنظیمی، دادستان کل را در چنبره گرفتند.
از دو رییس دفتر او هر دو، متعلق به همین حلقه بودند. یکی از مظان اتهام و دستگیری، به ریاست رسید و دیگری بدون هیچ دانش و تخصص مستقیم از دبی. رییس دفتر استاد حمیدی، به جای چهرههای مدنی و روشنفکری، یک آدم غیر مسلکی برگشته از دبی انتخاب شد. اینها، راه فساد انگیز دیر ساله را وسیعتر ساختند. از چهار صد مورد دستور پیگیری فساد، تنها هشت موردش روی میز دادستان کل قرار گرفت. دلالان پیش روی سارنوالی و واسطههای مافیا، بیشترین رفت و آمد رسمی را داشتند و جناب دادستان در اعتماد به تیم، همه سالها این قصهها را باور نمیکرد. نه گلایههای دوستان را میشنید نه حتا گزارش مفصل سیگار را باور میکرد.
همه اینها را دسیسههای سازمان یافته بر علیه دادخواهی میدانست، حال آن که رابطۀ او به طور کامل با جامعه مدنی قطع شده بود. چرا که در اولین روز کاریاش، حسابهای مجازیاش را بسته، شمارهاش را تغییر داده و آدرس خانهاش را عوض کرده بود. هیچ راه دسترسی برای هیچ کسی از جامعۀ سابق روشنفکریاش، باقی نگذاشته بود. بعد از پنج سال از دوستان سابق برای دیدار با جامعۀ فرهنگی و مدنی مدد خواست، مدد خواستنی یک طرفه، در آن اولین و آخرین دیدار، او فقط حرف زد، درد دل و شکایت کرد، به جای جامعهیی که پشتیبان او بودند رجوع او بیشتر به دلالان سیاسی و متشبثان قدرت بود. این اولین دلیل انزوای او از خاستگاه اجتماعی و زوالش در گروههای نا همگون بود.
دلیل دوم زوال او که زوال اعتماد قدرت به روشنفکران نیز بود، اعتماد بیش از حدش به حلقۀ دلال داخل ارگ بود. کم نشنیدهایم در این سالها، چقدر از آدمها به دستور این حلقه توسط دادستانی/سارنوالی بازدداشت یا آزاد شدند. بیگناهان، گرفتار و گناهکاران نادیده گرفته میشد، آنچه که ذات وجودی روشنفکری را نابود میکرد، نسبت به او چنین شد. جنبش روشنفکری افغانستان، امروزه، جنبشی بی حوصله، بی پناه و سردرگم است. مهمترین چهرههایش در قدرت و در زمان دفن شدند و آقای فرید حمیدی، یکی از آخرین چانسهای تلف شدۀ روشنفکری، در تاریخ به یاد خواهد ماند.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336