تنها منم که آتش فریاد در گلو
آواز میدهم
تا عشق ره به کوچه و پس کوچه وا کند
این پارهیی از آخرین شعرهای خانم حمیرا نکهت است. به راستی هم او شاعر عشق بود. شاعری که شعر و عشق در افغانستان هر دو به او مدیون اند. شاعری که محبوب همه طیفهای ادبی بود، هم شاعران کلاسیک، هم نوگرا، هم چپ هم راست، همه دوستش میداشتند. برای همین منش شاعری او مثال زدنی است. با جوان ها فروتن و مهربان بود و با کهن سالان مودب و حرمتدار.
نخستین بار، او را در تهران دیدم، آمده بود برای مرگ شاملو به آیدا تسلیت بگوید. آیدا بسیار دوستش داشت و وقتی با آقای فریبرز رییس دانا، به خانۀ آیدا و شاملو در کرج رسیدیم، همدیگر را با بارانی از اشک در آغوش گرفتند. آیدا یاد کرد که شاملو همواره از حمیرا یاد میکرده، شاعر بانوی هراتی غرب نشین، اصطلاحیست که شاملو دربارۀ حمیرا به کار میبرده است، بعد نشستیم و برای شاملویی که نبود شعر خواندیم. این اولین دیدار من از خانۀ شاملو بود. ما شاعران افغان که در ایران به سر میبردیم، بیشتر با شاعران انقلابی ایران در تماس بودیم. آنقدر دلمان ترسنده بود که حتا کتاب شاعرانی چون شاملو را به احتیاط بخوانیم.
شام، خانۀ محبوبه و ضیا رفتیم و تا دیر وقت شب، نشستیم و شعر خواندیم و خندیدیم. خنده، ویژهگی همیشهگی حمیرا بود. شعرهای ما را به دقت میشنید و نکته به نکتهاش را حلاجی میکرد ، کاری که استادان ادبیات در ایران، هیچ وقت نمیکردند. دفعۀ بعد باز هم در تهران برای عرس بین المللی بیدل آمده بود، من و دکتر کیاسری میزبانش بودیم. سخنرانی او در کاخ ریاست جمهوری ایران، در مقابل رییس جمهور آن کشور، هیات دولت و مهمانان بین المللی، اشک همه را درآورد.
گفت: آقای رییس جمهور! ما مردم افغانستان، زیر بار این همه مصیبت ، اگر هنوز این همه استواریم و توان خندیدن داریم به خاطر شعر فارسی است، به خاطر حافظ، سعدی و مولانا، به خاطر تکیه گاههایی که روح ما را قدرت میبخشند وگرنه هر ملت دیگری بود خورد و خمیر شده بود.
گفت: آقای رییس جمهور! قدر این تکیهگاه ها را بدانید، خواهش ما از شما همین است. با آن لحن شیرین و لهجۀ دلنشین هراتیاش و وسواسش در انتخاب کلماتی که نه زیادی فاخر بودند نه زیادی دم دست.
حمیرا، شاعری بسیار فاضل بود، از معدود نویسندهگان بسیار باسواد و کتاب خواندهیی که امروز ها به سختی دیگر پیدا میشوند. شعرهایش، مدرن نبودند اما ذهنیت و جان مدرن داشتند. مثل خودش که افق فکری گستردهیی داشت، مثل خودش که تلفیقی شیرین از حکمت سنتی و دانایی مدرن بود، همین فضا را در شعرهایش هم میتوان سراغ گرفت. مثل این غزل که در لندن برایمان خوانده بود و بعد بخشی از اوراد شباروزی من شد.
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
زندهگی میگذرد یا شدهام من گذری
شب کشد پنجه به دلتنگی روزم که برو
روزهایم همه در جامۀ شب شد سپری
وقت آن است که این خیره سران را سوزم
من نه آنم که بسازم به چنین خیرهسری
وقت آن است که من بشکنم این پنجره را
پر پرواز کنم وا و شوم من سفری
بشکنم پنجره این فاصلۀ کاذب را
وارهم از قفس ساخته از بیهنری
وقت آن است که چون سبزه برویم ز زمین
از رخ باغ بروبم غم این بیثمری
تو اگر باز کنی در همه جا باغ شود
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
این غزل مدرن نیست اما غزل کلاسیک هم به معنای معمولش نیست. گویی پیمبرانه دربارۀ مواجهه دیرینۀ خود با مرگ، سروده است. مثل همان غزل معروف دیگرش که « با تو عاشقانه می شود دلم ».
حمیرا نکهت دستگیرزاده متولد بیست و ششم ثور سال 1339 بود.
پدرش غلام دستگیر مجیدی افسرارتش و مادرش عزیزه خدیجه فیضی، هر دو اهل شعر بودند.
حمیرا،مکتب را در کابل، گردیز و هرات خواند ودر سال 1357 از لیسۀ عالی زرغونۀ کابل فارغ التحصیل شد. به دانشکدۀ حقوق دانشگاه کابل رفت، عضو جوان و چندین سال بعد رییس بخش جوانان انجمن نویسندهگان افغانستان شد، اما بیش از شیوۀ ادبی مسلط استاد واصف باختری و شاگردانش، متاثر از شعر مرسوم هرات بود. البته خیلی هم کابل نماند که متاثر شود چرا که برای درس به بلغاریا رفت و آنجا رسالۀ دکترایش را به نام ژانرهای شعر فارسی از آغاز تا امروز، زیر نظر پروفیسر نیکولا گیورگییف استاد دانشگاه سوفیه نوشت.
او از سال 1999 با همسرش محمد عمر عدیل و دو فرزندش هریوا نکیسا و هژبر سینا در هالند به سر میبرد، در هالند هم به خانهاش رفته بودم، هربار که میرفتم ،خودش آشپزی میکرد،با من مثل اعضای خانوادهاش بود، گاهی هم پسر ناخبر، خطابم میکرد،البته وقتهایی که سرگردانی ، فرصت خبرگرفتن را از من میگرفت.
پارسال به اصرار خواستیم بیاید لندن که برایش مراسم بزرگداشت بگیریم، پذیرفت و به لندن آمد. دردانشگاه سواس لندن، همه دوستان قدیم و جدیدش جمع شده بودند. انگاری همه میدانستیم،دیدار واپسین ماست. محبه را در آغوش گرفت برای چند دقیقه، از کجخلقی شاعرانه برایش گفت. با سیما شادان، آصف معروف و استاد ناشناس از کابل قدیم سخن گفت. از وقتهای رادیو تلویزیون ملی و شعرخوانیهای پر شور کابل. به من نگاه کرد که آن شب شعرها هنوز مانده،نگفتم نمانده، نگفتم که هیچ چیز نمانده از وطنی که برای او حالا تنها رویایی رومانتیک و نوستالژیک شده است.
شبگیر پولادیان در مقالهیی ترکیبها، صفتها و اضافاتی را فهرست کرده که از مایۀ صدا و مفاهیم نزدیک به آن در شعر حمیرا ساخته شده اند:
«آوای مصلوب – چراغ صدا- صدای شکسته – نوای عشق – نای دل –قافلۀ فریاد- تلخ نفیر آلود –بهار صدا– قامت بلند ناله – روشنان همصدایی- غریو سبز رویش – انجماد صدا – آوای بسته – بیداری صدا– زلال ترانه – پروانههای آواز – دشت خموش- حاجب آواز– ریشۀ فریاد–
–آواز نور- صدای سبز – آوازهای پاک و صمیمی – دوشیزۀ ترانه – آواز رستن – زمزمۀ دیدار –
فریادهای خفته – بلندای صدا و…»
و به راستی ، شاعر آواز و شور بود، خاموشی هیچ وقت به او نمیآمد، زیبندهاش نبود. وقتی شروع می کرد به سخن گفتن، نمیتوانستی متوقفش کنی از بس شیرین بود، خودش هم بر شیرین بیانی خود، واقف بود .
با قناری دوباره میخوانم
نغمههای بلند آزادی
در میان قفس نمیمانم
شب لباس دگر به بر کرده
بار دیگر شبانههای غمین
روزهای مرا ز بر کرده
باز کن دست صبح را از بند
باز کن بند از پر پرواز
پهنۀ آسمان چه بیرنگ است
آبیش کن به رنگ آوازم
وارهان قامت مرا از شب
من ستاره ز شب نمیچینم
نور در جنس شب نمیبینم
وارهانم ز تیرۀ شبها
صبح ِ در راه مانده بیدار است
وگلویم قناری آواز است
و قناری خفته در چشمم
پر ز آواز پر پرواز است
باز کن بند از تن خورشید
باز کن در به روی آزادی
که در بسته با طبیعت من
سخت بیگانه سخت ناساز است
یاد میهن و حسرت وطن از سوی دیگر،به قول خودش دیگر « ریشۀ آبی آوازهای» او بود. و وقتی غرق این عسرت میشد،زبانش بر میگشت به چند دهۀ قبل.
ای همدم همیشۀ من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من
ای شهر پر سخاوت من ، بارگاه نور
در تو نهفته است بهار صدای من
خاموش میشوم ز تو تا دور ماندهام
آغاز هر ترنم من هر نوای من
بی تو چه ام فسردهترین نغمۀ زمین
بیگانهترسرود تویی، تو سزای من
در مستی حضور تو آواز میشوم
ای احتیاج جاری بی انتهای من
کو گرمیی حضور تو ای سرزمین مهر؟
تا نام تو سوار بود بر صدای من
ای زادگاه سادهگی عشقهای پاک
دیریست نغمۀ نگشودی به نای من
در تارهای آبی آوازهای نور
آذین نام توست شبان صدای من
بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
آغاز کن مرا که تویی ابتدای من
همین شاعر با زبانی چنین سنگین و بیپروا در به کاربردن بافت کهنۀ زبان، وقتی اروپایی میشود، کاملاً دنیایش تغییر میکند، شعرهای سپید او شکلی بین منش شاملویی و شعر امروز اروپا دارد، با شرح جزییات شروع میشود، به توصیف پیرامون میرسد و بعد به در و دیوار و پنجره و اشیای اطرافش مجال سخن میدهد.
آه هالندی
… زن یا مرد
یا همجنسگرای با اعتماد به نفس
رگم را از خون پر کردی
دلم را از اندوه خالی کن
آه مباد خون جهان سومیها را
با ویروس ترس و مرگ و مهاجرت
به من داده باشی!
(حمیرا نکهت دستگیرزاده، اپریل ۲۰۲۰)
یا این شعر که احتمالا آخرین شعر او باشد، شعری از روزگار کرونا، شعری از بستر تبداری که به مرگ انجامید، شعری که یک هفته قبل برایم خوانده بود، یک هفته قبل که دیگر دلش آگاه بود از سفر ناگزیرش، اما شور زندهگی و حلاوت عشق و خندیدن شیرینش ذرهیی کاسته نشده بود.
منتظرم باش
آنسوتر
جایی که کرونا نباشد
جایی که همبال زمان از حادثه گذشته باشیم
از این پرتگاه ترسناک که بگذریم
هوایی تازهییست که ما را میخواند
منتظرم باش
تا عاشقانهترین ترانهها را
از چشم طلوع برچینم
زیر صدای باران
نفس روزهایم را تازه کنم
منتظرم باش
از داکترحمیرا نکهت دستگیرزاده تا اکنون این گزینههای مستقل شعری منتشر شده اند،آخرین کتاب او هم همین روزها قرار بود توسط نشر «آن» در هرات منتشر شود. نامش و یادش درخشنده و گرامی باد.
شط آبی رهایی – انجمن نویسندهگان افغانستان سال 1369 کابل
غزل غریب غربت – مرکز تعاون افغانستان 2003 کابل
به دور آتش و دریغ – کلوپ قلم افغانها 2009 سویدن
آفتاب آواره –هالند 2011
هیچ نتوان گفت در 50 سال- هالند 2011
کوچه های روشن ماه هالند – 2012
تلخ در آتش –چاپ اول هرات 2013
چاپ دوم هالند 2014
ازسپیدۀ لبریز چاپ اول هرات 2013
چاپ دوم هالند 2014
از پوست تا پوستر چاپ اول – هرات 2013
چاپ دوم- هالند 2014
پرواره های پندار 2014 – هالند
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336