مشروعیت‌زدایی از جنگ در افغانستان

متن سخنرانی دکتر محمد امین احمدی در یکی از نشست‌های سال گذشتۀ انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان

در رابطه به جنگ افغانستان  دو نظریه به گونۀ خیلی برازنده وجود دارد: یک، جنگ افغانستان بعد خارجی و بین المللی دارد و نظریۀ دوم بر آن است که جنگ افغانستان ماهیت سیاسی دارد نه ماهیت دینی و مذهبی و این باعث سرگردانی‌های بی شماری  در بیست سال اخیر گردیده است. با وجود آن که جنگ در افغانستان ابعادی چون بعد سیاسی- استخباراتی نیز دارد ولی این که ابزار مدیریت آن چیست سوال برانگیز است که چه چیزی باعث می‌شود که جنگجویانی که در افغانستان می‌جنگند تا سرحد «شهادت» حاضر به جنگ اند و «شهادت» در این راه را امر نیک می‌دانند.

ابزار اصلی جنگ در حقیقت توجیه دینی و مذهبی طرف‌های درگیر جنگ است و اگر این ابزار از پیش جنگجویان گرفته شود امکان این که  ما بر روایت‌ها مسط شویم به میان می‌آید و راه  توقف این جنگ هموار می‌گردد. در جنگ کنونی که جریان دارد موضوع روایت‌ها است که حرف اول را می‌زند و آن را با اصول دینی توجیه نموده و سیاست‌های داخلی و جهانی را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. بر اساس این که داده‌های حقیقی و پشت پرده در دسترس ما قرار ندارد، نمی‌توان  جنگ روایت‌ها را قضاوت و یا انکار کرد، اما چیزی که محسوس و پدیدار است این است که جنگ در افغانستان بر پایه‌های دین و مذهب توجیه می‌گردد و این  جنگ روایت‌ها است.

 یکی از راه‌های اساسی استقرار صلح در افغانستان، از دیدگاه من این است که در جنگ روایت‌ها بتوانیم روایتی را غالب بسازیم که بر مبنای آن روایت جنگ در افغانستان مشروعیت  دیدنی و مذهبی  خود را از دست بدهد و این تفکر در بین مردم عام از میان برداشته شود که با جنگ کردن و کشتن سربازان «شهید» و «غازی» محسوب می‌شوند. این اندیشه را سر رشته‌های پالیسی‌های فرهنگی و سیاسی قرار دهیم و حتا در سطح منطقه این منطق را باید مشروعیت‌زدایی کنیم.

 گرچه این تفکر در بیشترین کنفرانس‌های دینی و مذهبی  داخلی و منطقه‌یی مورد بحث بوده است ولی با آن هم این کنفرانس‌ها یک مشکل اساسی داشته است و آن این که این کنفرانس‌ها بیشتر مشکل گفتمانی داشته اند و کوشش کرده اند که بر مبنای اجتهاد آزاد از اسلام استفاده کرده و استناد از آیات و احادیث را در گفتمان‌ها به پیش ببرند که در واقع این راه موفق نیست، زیرا برداشت‌های آزاد از اسلام مبتنی بر این است که اجتهاد را امری شخصی بدانند و هر کسی بر مبنای برداشت خودش گروه‌های موافق و مخالف خودش را مورد نقد و یا ستایش قرار دهد. این روش موفق نیست. باید روش دیگر اختیار کنیم. از نظر من جنگ طالبان از منظر تفکر حنفی مشروعیت ندارد، نه برمبنای اجتهاد شخصی. طالبان و دیگر گروه‌های افراطی برمبنای تفکر تکفیری عمل می‌کنند، نه فکر حنفی.

 سید قطب کسی که کتابی را تحت عنوان «نشانه‌های راه» نوشته، در کتابش‌اش آورده است که جوامع اسلامی فعلی کافر اند و بر احکام اسلام عامل نیستند، این ادبیات تکفیری نشر و نما پیدا کرده و به یک فرهنگ مسلط در میان گروه های اسلام گرا تبدیل گردیده و اسلام سنتی را به حاشیه رانده است و اسلامی از نوع انقلابی و جهادی را جاگزین اسلام سنتی مذاهب کرده است و تا حدود زیادی مشروعیت جنگ را در میان جوامع اسلامی از سلطه و اقتدار معنوی مراجع سنتی مذهبی و اسلام بیرون آورده و به یک کنش تندرو مبدل ساخته است.

امروزه در کنفرانس‎‌هایی  که برگزار می‌شود، باید تلاش نشود که بر مبنای آیات قرآن و احادیث پیغمبر، جنگ را محکوم و حرام به اثبات برسانیم، زیرا گروه‌های تفکیری و مخالفین نیز بر استناد با همین احادیث و آیات، آغازگر جنگ اند و یکی از پیشنهاد‌های من همیشه این است که به مذهب و روایت‌های مذهبی استناد کنیم، به ویژه به  مذهبی که اعتبار و اقتدار دارد. مثلا استناد گردد که مذهب حنفی در این رابطه چه می‌گوید، زیرا عقبۀ اجتماعی و فرهنگی طالبان در افغانستان مذهب حنفی است و باید از حوزۀ همین مذهب وارد بحث شویم، باید دیده شود که مذهب حنفی جنگ را تحت چه شرایطی جایز و یا غیر جایز می‌داند.

بر مبنای مذهب حنفی در دو حالت جنگ در کشورهای اسلامی مشروعیت پیدا می‌کند: یک در حالتی که سلطان کافر شود و کفر آشکار گردد، این باعث می شود که مسلمانان وی را از اریکۀ قدرت پایین بیاورند و تا زمانی که سلطان کافر نگردیده باشد از دید مذاهب چهارگانۀ حنفی، جنگ روا نیست، حتا اگر سلطان فاسق باشد و مرتکب گناه گردد. از دیدگاه مذهب حنفی آسایش مردم و امنیت شان، ازجملۀ بزرگ‌ترین وظایف به شمار می‌رود، به همین دلیل جنگ علیه پادشاه ستم‌گر جایز نیست و کاربرد زور و خشونت جایز دانسته نمی‌شود، به منظور اصلاح قدرت سیاسی، در سیاست نباید از خشونت کار گرفته شود.

اما این امر مخالف با دعوت و امر به معروف و نهی از منکر نیست، در اسلام مبارزۀ مسالمت‌آمیز برای اصلاح امور و سلطان جایز است و بر عکس مبارزه خشونت‌بار حرام دانسته می‌شود. مبنای دوم برای جنگ در مذهب حنفی «اشغال» دانسته می‌شود، زمانی که کشور اسلامی تحت شعاع اشغال یک کشور بیگانه و غیر اسلامی درآمده باشد و سرزمین مسلمان‌نشین تحت تسلط کفار قرار گرفته باشد، جهاد تجویز می‌شود.

برای تحلیل جنگ کنونی در افغانستان باید دیده شود که کدام یک از دو حالت فوق وجود دارد؛ آیا پادشاه کافر است، یا افغانستان تصرف شده است؟ در ادبیات غیر رسمی گروه‌های مخالف دولت هر دو گزینه به چشم می خورد، آنان به این باور اند که هم پادشاه کافر است و هم سرزمین اشغال شده است و در اکثر تبلیغات غیر رسمی شان به این موارد استناد می‌کنند.

ولی در تبلیغات رسمی طالبان و دیگر گروه‌های جنگی ادبیات خاص استفاده می‌شود، آنان در ادبیات و تبلیغات رسمی شان بر کافر بودن حکومت و رییس حکومت/ سلطان، تاکید نمی‌کنند زیرا می‌دانند که از دیدگاه حنفی قابل دفاع نیست، زیرا پادشاه کافر نیست و مذاهب را رعایت می کند و قوانین افغانستان، اسلامی است. ولی در ادبیات و تبلیغات رسمی و بسیار علنی طالبان، اشغال برجسته می‌شود، آنان از تجویز جهاد در برابر اشغال در مذهب حنفی بیشترین استفاده را می‌کنند، این عمده‌ترین و موثرترین سلاحی است که طالبان استفاده می‌کنند و در مقابل باید از دید حقوقی برسی گردد که آیا واقعا افغانستان تحت اشغال قرار دارد یا خیر؟ ریس جمهور، قوای مسلح، قوای امنیتی تحت سلطه اند و یا خیر؟  و این بحث بیشتر از دید حقوقی باید مورد بررسی قرار گیرد، از دید قوانین بین‌المللی و نظام حقوق بین‌الملل افغانستان کشور اشغال شده نیست، اما گروه‌های مخالف از جمله طالبان، عقیده‌یی به بحث حقوقی و معیار‌های بین المللی ندارند. افغانستان به لحاظ حقوقی دارای حاکمیت مستقل است، زیرا دارای قانون اساسی مشخص و قوای مشخص می‌باشد و عناصر حاکمیت علنی وجود دارد، به همین اساس است که پیمان امنیتی امضا شد و اهمیت این پیمان در این بود که حضور نیرو‌های امنیتی خارجی در چهارچوب قوانین ملی افغانستان در نظر گرفته شده و حاکمیت کشور به لحاظ حقوقی اعاده گردد، ولی نظریات بر این است که وابستگی نظامی به دنبالش نفوذ سیاسی را به همراه دارد. اما در جهان کنونی نمی‌توان پیوندهای اقتصادی و سیاسی را نادیده گرفت و اندک نفوذ سیاسی را بهانۀ اشغال  کشوری عنوان کرد.  تمام کشورهای اسلامی وابسطه‌گی‌هایی با کشور های غیر اسلامی دارند.