فلسفهٔ غرب در ابتدا فلسفهٔ عمومی بود. از آنجایی که در قرن ششمِ قبل از میلاد هیچ دانشگاهی درکار نبود، فلاسفه چارهای نداشتند جز اینکه در بازارهای اِفِسوس و ملیتوس عقاید و آراءشان را بیان کنند و با وعّاظ و نقالان رقابت کنند. سقراط در خیابانها و ورزشگاههای آتن پای پیاده میگشت و هر که را که گوشِ شنوا داشت (و عدهٔ اندکی را که نداشتند) خطاب قرار میداد. و حتی وقتی افلاطون آکادمیِ خود را بیرونِ دیوارهای شهر و دور از توجهِ سیاسیونِ توطئهگر تاسیس کرد، نیتِ او از تاسیس آن، نه فقط ایجاد یک نهاد پژوهش علوم غریبه، که همچنین فضایی برای سخنرانیهای عمومی و مکانی برای تربیتِ حاکمانِ آینده بود.
عمدهٔ دانشگاههای مدرن هم مثلِ آکادمیِ افلاطون، باید نهادهایی مدنی باشند که درپی رفاه و بهزیستی جوامع محلی خودشان هستند. دانشگاهها برای تحقق این امر میتوانند به ابتکارت متعددی متوسل شوند؛ منجمله: همکاری پژوهشی با تجارتها و تولیدکنندگان محلی؛ حمایت از برنامههای کارآموزی؛ حمایتِ مشترک از گفتگوهای عمومی و رویدادهای فرهنگی؛ مشارکتِ مسئولانه در امر اشتغال و تولید ثروت در منطقه؛ و مراقبت از یک محیطزیستِ جذاب و پایدار. بسیاری از این فعالیتها میتواند و باید به عرصهٔ ملی و بینمللی گسترش یابد.
مراکز علمی وجوهِ دولتیِ قابلتوجهی دریافت میکنند، درنتیجه هزینههای علمی باید توجیهِ عامالمنفعه داشته باشد.
طبیعتا تعاملِ دانشگاه با محیط اطرافْ منافعی متقابل دارد، اما مشارکتِ عمومیْ دلایل اخلاقی و سیاسی هم دارد. مراکز علمی وجوهِ دولتیِ قابلتوجهی دریافت میکنند، درنتیجه هزینههای علمی باید توجیهِ عامالمنفعه هم داشته باشد. در این راستا، میتوان تخصصِ علمی را در کاربردهای عمومیِ ملموس و مشهود به خدمت گرفت.
البته نیاز نیست که مثلا همهٔ رشتههای نظری منجمله فلسفهٔ آکادمیک در فعالیتهای عمومی شرکت کنند؛ چون پژوهشِ محض و امر آموزش در دانشگاه هم اهمیت فراوانی دارد. اما حتی گروه فلسفه هم باید دستکم یک عضو فعال در تعاملات عمومیِ دانشگاه داشته باشد. و به شرط آنکه این افراد خود را در مقام زرتشت بزرگ نبینند و از برجِ عاج با مردم حرف نزنند، واقعا میتوانند سبب خیر شوند؛ مثلا براهین و ایدههای مفیدِ فلاسفه و مکاتب نظری را بازنشر کنند، و از تحلیل فلسفی برای توضیح موضوعاتِ کلیدی بهره ببرند؛ برای حل مسائل جدی نظریاتِ خلاقانه ارائه دهند و جایگزینهای احتمالیِ مسائل موجود را بیان کنند.
درمورد خود من، نقش آکادمیک و نقش علمی به هم کمک میکنند. مثلا وقتی در برنامههای بیبیسی از سقراط حرف میزنم، دانشِ من از فلسفهٔ باستان به کارم میآید، ولی کارِ رسانهایِ من مستلزم وضوح، کیفیت، و توانایی مشارکت با تازهواردنِ بحث است، و این کیفیات، دقیقا برای آموزش و تالیفات علمی من هم مفید هستند.
ضمنا برای آنکه در رادیو یا تلویزیون راحت و مطمئن ظاهر شوم (صرفنظر از آنکه در درونم چه میگذرد)، باید درمورد موضوعِ بحثْ اطلاعات کافی داشته باشم، و تحقیقات مقدماتی دربارهٔ موضوع برنامه، ممکن است به یک رسالهٔ علمیِ جدید منتج شود. مثلا، برای تهیهٔ برنامهای برای بیبیسی باعنوان «هنر جنگ»، مجبور شدم تحقیقات فراوانی انجام دهم که از دل آن یک مقالهٔ پژوهشی بیرون آمد؛ در این مقاله من موضعِ افلاطون و هابز را دربارهٔ اینکه آیا جنگْ خصیصهٔ اجتنابناپذیرِ وجود انسان است، و اینکه آیا توسعهٔ شهر اوضاع را بهتر یا بدتر میکند، بررسی کردم. سرانجام اینکه، علائق علمیام به اخلاقیات و حوزهٔ سیاستگذاری توسعه، فعالیتهای عمومی مستقیمِ مرا شکل داده است، ازجمله همکاری با مجمع جهانی اقتصاد، مشارکت من در موضوعات مربوط به پناهندگان و موضوع حبسِ نامحدود زندانیان، یا تلاشهای من برای توسیع مفاد فلسفه در مدارس.
بحران کرونا، تغییر اقلیم، نابرابریهای نژادی، بروز ملیگرایی افراطی و استبداد، و نقضِ حقایقْ در دنیای اطلاعات، همگی نیازمند پاسخ فلسفی هستند.
معنای این حرفها آن نیست که تقبلِ کارهای عامالمنفعه برای اهالی دانشگاه کارِ بیدردسری است. گرچه امروزه پیشرفتهایی دیده میشود، هنوز برخی دانشگاهها در حوزهٔ استخدامی و معیارِ ترفیع و پرداخت، به مشارکتِ عمومی توجه کافی نمیکنند. برعکس، برخی دانشگاهها هنوز توقع دارند اعضای هیئت علمی همهٔ کارها را انجام دهند؛ ولی هیچکس را نباید مجبور کرد که بیش از سه نقش ممکن را بهعهده بگیرد: تحقیق، آموزش، ادارهٔ دانشگاه، و فواید عامه (که خود الزامات اداری فراوانی دارد). اما بازهم مهم است که برخی از حوزهٔ فلسفهٔ آکادمیک به این عرصهٔ علمی نوین وارد شوند.
این موضوع امروز بیش از هر زمان دیگری صدق پیدا میکند. فلسفهٔ حرفهایْ طیف وسیعی از تخصصها را شامل میشود و ــ از اخلاقیات گرفته تا فلسفهٔ پزشکی و سلامت عمومی ــ میتواند با مسائل و موضوعات غامضِ ناشی از همهگیری کرونا درگیر شود؛ مثلا: بهترین شکل تخصیص منابع؛ زمان و نحوهٔ خروج از قرنطینه؛ و قسعلیهذا.
حتی رشتههای نظری چون فلسفه محتاج خلاقیت و دقتِ منطقی هستند و میتوانند به خلق دنیایی منعطفتر، شکوفاتر و عادلانهتر در دورهٔ پساکرونا کمک کنند. بههرحال کرونا تنها بحران فعلی پیشروی ما نیست، و تغییر اقلیم، نابرابریهای نژادی، بروز ملیگرایی افراطی و استبداد، و نقضِ حقایقْ در دنیای اطلاعات، همگی نیازمند پاسخ فلسفی هستند. خلاصه اینکه در این حوزه، اقدماتی ضروری باید انجام شود و برای اطمینان از اینکه دانشگاهها به وظیفهٔ مدنی و شهروندی خود عمل میکنند، فیلسوفان حرفهای هم باید وارد کار شوند. در غیر این صورت، نباید ناراحت شویم که کلمهٔ «آکادمیک»، برای اشاره به «دنیای غیرواقعی» استفاده شود.