در رباعیات عامیانۀ تاجیک، ما با واژگانی مواجه میشویم که اغلب همراه با اجزا و عناصر شاخص میآیند. و این همراهی و پیوند در این دوبیتیها تکرار میشوند، به گونهای که « شبکهی تداعی » و اشارات ضمنی و تلویحی میسازند. به طور مثال کلمات « سرباز+ برف+ آچه+ خط ( نامه ) + گل آلوچه + گل عسکری و راه بَر بَر» شبکهای از تداعی و تصویر و رسم و آیین و تجربیات روز مره میسازند که گاه، ناآگاهی از سابقه و پیشینۀ این کلمات و اجزا تصویر معنای دوبیتی و رباعی را دشوار و پیچیده میکند. ما در این فهرست سعی میکنیم تا آنجا که در توان است عناصر پراکندۀ این شبکهها را گرد آوریم با توضیحی مختصر و روشنگر.
صدبرگ سفید+ سورۀ یاسین: مردم تاجیک برای سورۀ یاسین خاصیت شفادهندهگی و درمانگری قائلند. و تلاوت و قرائت سورۀ یاسین را مرهم تسکین و شفائی برای بیماریهای جسمی و روحی ( پریداری: جنزدگی ) میدانند. اصطلاح «چِلیاسین» در تاجیکستان برآمده از همین قرائت سورۀ یاسین است که به صورت چهل مرتبه، بر بالین مریض خوانده میشود. و از سوی دیگر این که سورۀ یاسین عروس قرآن است همچون گل صد برگ سفید که سنبل دوشیزگی و پاکی است.
صد برگ سفید سورۀ یاسینی
شاه اَور سیا شدَهی و میپیسونی
اَفتاو قراغ شدَهی و میسوزانی
جگرای صد پارَه مَه میریزانی
ستارۀ روشن + روشن + معشوق : ستاره رمز بخت و اقبال است. به سبب بلندی و روشنی و همواره به عنوان یکی از نشانههای معشوق به کار میرود. معشوق خود ستارهدار است یعنی بلند بخت است و از سوی خود ستاره و اقبال عاشق است. همچنین این نکته گفتنی است که طبق اعتقاد مردم هرکسی در آسمان برای خود ستارهای دارد. گاه ستارۀ رخشان است و پس آن آدمی مقبل است و گاه ستاره، تاریک و کم نور و آن آدمی ستاره سوخته و تیره بخت. ستاره از جهت دیگر نیز قابل توجه است. آنها که خلق خوش و جاذبۀ خدا داد دارند را « ستاره گرم» مینامند. و آنها که بد خلق اند و دافعه دارند را « ستاره خُنُک » مینامند. یعنی مقبول بودن یا منفور بودن آدمی را به بخت و اقبال و تقدیر او مربوط میدانند. و برای کوشش و اکتساب انسان چندان اهمیت قائل نیستند. ستاره مجموعهای معانی و رمزهای آن، میتواند دریچهای باشد به جهان بینی تقدیرگرا، منفعل، و جبری مردم روستایی.
ستارۀ روشن مه کجا کردی فلک
صبحه از میان شب جدا کردی فلک
بلبل+ دف + چنگ+ گلستان+ بادام+ نوچک+ چنار: بلبل آوازخوان و مدح گوی گلستان است. به لحاظ هم آوایی، چنگ و نوچک و چنار بلبل همواره با اینها همراه است از سوی علاوه بر گل که هم معشوق بلبل است و هم استعارهای از یار و دلبر. بادام نیز به جهت تداعی چشمان معشوق، ممدوح بلبل است.
نوروز شد و لالۀ خوشرنگ بر آمد بلبل به تماشای دف و چنگ بر آمد
مرغان هوا بکردند جمله پرواز مرغ دل ما از قفس تنگ بر آمد
پیر+ کوهستان: پیر کوهستان نزد مردم تاجیک شخصیت عارف و روحانی است و مردم تاجیک با پشت گرمی و دلگرمی و اعتقاد به این شخصیت روحانی، خود را از بلاها و مصایب در امان میدانند. و این روحانیان و راهبان بیشتر در غارها و پناه کوهها زندگانی میکرده اند و در آنجا صومعه و خانقاه میساخته اند و تکیه و اعتقاد بر آنها سبب برآمدگی و گشایش کارهای سخت، نزد مردم تاجیکستان است. به همین خاطر پیران در تاجیکستان از حرمت و احترام خاصی برخوردارند.
من بلبلم و رو به گلستان دارم
نِی غم بهار و نِی زمستان دارم
هر جور و جفایی پیش آید به سرم
من تکیه به پیران کُهستان دارم
دادر+زرخرید: خانوادههای که فرزند پسر نداشتند اگر از تمکن مالی برخوردار بوده اند، در ازای پول اجازه مییافتند کودکان بی سرپرست بیخانمان را به فرزندی قبول کنند و عهده دار سرپرستی آنها شوند.
نعلت به کسی که بی برادر باشه
در روی زمین چو مرغ بیپر باشه
دامن پر زر کنی و دادر بخری
این دادر زر خرید چه دادر باشه
پریدن چشم چپ + ابروی راست: ابرو پریدن یا چشم پریدن نشان رسیدن خبر خوش یا بد بوده است. چپ بودن چشم یا راست بودن ابرو شرط محقق شدن خبر بوده است. البته این اتفاق برای هرکس تعبیری جداگانه دارد و برخی از آنها که چشم چپ شان بپرد باورشان بر این است که خبر بد در راه است و اگر چشم راست شان بپرد خبر خوب و برخی برعکس.
چشمم می پَرَه چشم چپ و ابروی راست
دل وسوسه می کند که یارم دَ کجاست
یارم دَ مزار خودم در بیرونِ مزار
کی رخنه شود که من دَرام درون مزار
دارا + شراب + نقل و کباب + گدا + کاسه + نان تر کرده بر آب: تقابل ثروت دارایی و اشربه و اطعمۀ نیکو در برابر نان خالی و کاسٖه آب در این شبکه روشن است. البته نان به آب تر کردن همواره نشان گدایی نیست بلکه رنگ و بوی از بینیازی و استغنا هم دارد.
دارا که شراب میخوره میگذرد
صد نقل و کباب میخوره میگذرد
بیچاره به کاسۀ گدایی نان را
ترکرده به آب میخوره میگذرد
عسکر (سرباز) + آچه + نان: برای سربازان پیش از عزیمت شان، آچه اشان نان میپخته اند. جوان سرباز نان را گاز میزد و پی دندانهایش بر نان هویدا بود. آن نان را در گوشهای از خانه میآویختند و تا باز گشت و اتمام سربازی جوان نگه میداشتند. به این معنا که همواره به یاد او هستند. و این که نان سرباز در سفرههای این خانه است و چراغش در این خانه میسوزد و آبش در سبوی این خانه است. و برکت روزگارش گره خورده بر برکت این خانه است.
این رَهای آبِ گرم پَرچه پَرچه
عسکرای رفتگی همَش بچه
عسکر میگه، که: غم نخوری آچه
در چشمای پر آوت جانِ آچه
دالان + قاش: قاش ابرو است. جامعۀ سنتی و محسور در اخلاقیات و محدود و مرد سالانه راه را بر آزادی در اظهار عشق و عشق بازی میبندند از همین دو اظهار و اعتراف به عشق و عشق بازی اغلب پنهانی و در خلوت همراه با هراس است. دالان که همان دهلیز بلند خانههاست. مجاز و رمزی است از خلوت گاه که عاشق و معشوق دور از چشم اغیار و تنها میتوانند، چند لحظهای نزدیک هم باشند. قاش پرانی « ابرو انداختن » و اشارات چشم و ابرو رمزی است از ناز معشوقانه و سخنهای ناگفتهی عاشق و معشوق. این نکته نیز حایز اهمیت است که ابرو در فرهنگ تاجیک از حرمت و اعتبار بسیار برخوردار است.
دالان بلند جای قاش پرانی
اَی خرمنِ گل ته نمیگردانی
ما و تو بودیم جورۀ دلا جانی
کافر تو مرا میان راه میمانی
بالا + شمالا: از آنجا که تاجیکستان کشور کوهستانی است و شهر ها و روستاها اغلب در درهها و کوه پایهها قرار دارند. بالا مجازا به معنای جادههای سفر است، و راههای که از شهر و روستا دور میشوند. بالا مجازا به معنای سفر، تفرج و تفریح، و گاه مخاطره به کار میرود. شمال نیز باد خوش و فارمی است که اغلب از « بالا » میوزد. شمال نشانهای است از تفرج گاه یا دیار معشوق یا نشانه خبر خوب .
بالا میروی بالا شَمالا دارَه
گل میشکفه لاله تماشا دارَه
بید + عشق پیچیده + چنار + سایه: بید به دلیل پیچش و گره خوردگی تنه و برگها و شاخهساران رقصانش، رمزی است از کرشمههای معشوق و از آنجا که پیچک و عشقه به دور بید میپیچد، تصویری از تمنای عاشق و ناز معشوق را مجسم میکند. از سر چنار رمز عمر و گذشت روزگار است. و سایه نماد آسایش و عافیت عمر.
اِی بید بلند و عشق پیچیدۀ من
بیا آشتی کنیم جورۀ رنجیدۀ من
گل+ شش قطار+ راه+ مسافر: شش قطار به معنای صف بسته و دسته کرده است. در استقبال یا بدرقهی مسافر گل میآوردند و مسیر و راه او را گل باران میکردند. گل جدایی از خوش بینی و مبارکی و نعمت، معنای دیگری هم دارد؛ از آن جهت که گل کوتاهی عمر است، بر سر راه مسافر گل مینهادند به این معنا که سفر مسافر همچون عمر گل کوتاه باشد. و او زود باز گردد و دگر این که مسافر بداند عمر آشنایان و خویشان همچون عمر گل کوتاه است و سفر را به درازا نکشاند.
نَوروزه به نَوبهار کَی میبینم
گلهارَه به شش قطار کَی میبینم
گلهارَه به شش قطار در فصل بهار
دنیارَه به یک قطار کَی میبینم
قد+ نهال + نیشکر: از آنجا که در هنگام عتاب و در مقام دشنام برای بلند قدان، صفت درازی بیچیز را به کار میبردند. برای معشوق بالا بلند و صفت و نهال نیشکر میآورده اند، که یادآوری حاصلمندی آن را گوشزد کرده باشند.
چشمت گل بادام و قدت نیشکر است
رخسارۀ تو ز برگ گل تازه تر است
زناره + موی: زنار یا زناره نشان مجوسان و زرتشتیان بوده است از سوی زلف و موی در شعر رسمی و صوفیانه و رهزن و کافر و سیاه کار است. به اعتبار رنگ و همراهی موی و زلف و گیسوی معشوق با زنار از تاثیرات و برداشت های شعر عامیانه از شعر رسمی است.
حاجی شوم و طواف کوی تو کنم
زنّاره به گردنم ز موی تو کنم
ملا + کور خط: کور خط به معنای طومار دعا حرز و تعویز است ملا دعا نویس است که برای کامیابی خواهنده دعا مینویسد. از آنجا که طومار و کاغذ ملاها بسته و مهر بوده است و از طرف متن دعا را به حط مرموز و ناخوانا مینوشته اند از این طومارها به کور خط تعبیر کرده اند.
ای دخترِ عَمکی بگو نامک ته
مرواری کشم بندِ گریوانک ته
دلم که نمیشوه دعایت بکنم
ملا شوم کور خط کنم راهک ته
کبک دری + رخسار + کوگ سحری: همراه شدن کبک دری و سحری با رخسار و چهرۀ معشوق گذشته از ایجاد شباهت میان کبک و چهره، بیشتر به خوشخوانی و خوش لهجهگی کبک و معشوق اشاره دارد.
چشمانت سیاه صورتت کبک دری
رخساره چو ماه کردَهی و مینگری
بر ما منگر ما غریبیم و رویِ
کس را بنگر که دایمش مینگری
حصار + دختر + قلف: حصار شهری است در تاجیکستان، اما به سبب نامی که دارد یاد آور زندان و گرفتاری است. قلعه مشهور در حصار این تداعی را قوی تر میکند. قلفهای حصار شهره بوده است. تصویر دختر دور از آچه ( مادر) در شهر حصار که آرزو میکند، قلفها شکسته شود، رمزی است از دلتنگیهای تاریخی زنان و انبوه تنگناها و مصائب.
آچه به قراتگین و دختر به حصار
آچه گلِ ارغوان و دختر گل خار
کی باشد که بُشکَنَه همو قلف حصار
آچه و اِ دختر ببینن دیدار
بلخ + بخارا + سودا + دریا: بلخ، بخارا و دریا رمزی است؛ از شهرهای که برای سودا و تجارت بدان جا سفر میکرده اند.
رفتَهی رفتَهی بلخ و بخارا رفتَهی
استیزه به ما کرده و تنها رفتَهی
زاغ + پیغام: زاغ و کلاغ را بد شگون میدانستند، و از دیدارش فال بد میزدند. در برابر قاصدک یا کاکل به سر ( هد هد ) که او را خوشبو و مبارک میدانستند.
ای زاغ سیاه که می روی گوشات کر پیغام منه به بچۀ دورم بر
بام + یار + اُشتاک : « بام » تنها به معنای معمول و معروف آن به کار نمیرود، بلکه گاه معنای بالکن، مهتابی ( تراس ) و پنجرههای طبقات بالای خانه را هم دارد. این تصویر شمایل گونه ( آیکونیک – انگلیسی) از معشوق به چندین نکته اشاره دارد. ارج و اعتبار معشوق، ناز و غرور او، انتظار، و استغنا. اُشتاک ( صوت زدن ) نیز روشی است برای عاشق که معشوق نشسته، بر بالا خانه را خبر کند. البته اُشتاک مجازی است از هر روشی برای پیام دادن به معشوق. کلوخ انداختن، و سنگ زدن به پنجره، آواز خواندن، دوتار زدن، و امثال اینها نیز زیر مجموعهی همین اُشتاک قرار دارد.
یارم خودتی هم دل و جانم خودتی
ستاره بلند بالای بامم خودتی
یک زیل بیا هیچ کس ندانه خودتی
اُشتاک بلند بکش که دانم خودتی
گل سنجد + دختر مردم: از آنجا که جای درختان سنجد اغلب در کوچهها و کوهستانها است و به نوعی درخت خانگی محسوب نمیشود. همچون بادام و سیب و انگور و انار که در حیات خانه میکارند و پرورش میدهند. گل سنجد رمزی است از غریبگی و دختر مردم شده است.
اِ سیب سمرقندی ره یار آوردَهی
خوشبو گل سنجیته شمال آوردَهی
خوشبو گل سنجیتَهی خوشرنگ گل خار
خوشرو دختر مردم و نازش بسیار