عبدالحمید محتاط؛ از کودتاچی تا میان‎جی

«نیم قرن سیاست و مبارزه» کتابی است که محتوای آن گفتگوی بلند سمیه رامش با عبدالحمید محتاط می‎باشد. این کتاب را انتشارات نبشت چاپ کرده است. عبدالحمید محتاط در دوره‎ی ریاست جمهوری داکترنجیب از سال 1988 تا اپریل سال 1992 سمت معاونت ریاست جمهوری را داشت. آقای محتاط در سال اول حکومت داوود خان وزیر مخابرات بود و نقش بسیار کلیدی در کودتای 26 سرطان سال 1352 بازی کرد. او یک ماه بعد از کودتای هفت ثور، سفیر افغانستان در جاپان منصوب شد و تا سال 1987 یعنی حدود یک دهه سکان‌دار سفارت در توکیو بود. ایشان قبل از این که به سمت معاونت ریاست جمهوری منصوب شود، به مدت یک سال به عنوان معاون فرهنگی صدارت  وظیفه اجرا کرد.  محتاط از شروع سال دوم حکومت داوودخان تا یک روز پس از کودتای هفت ثور که حدود چهار سال را در بر می‎گیرد بدون محاکمه در حصر خانه‌گی به سر برد. در کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه»   آقای محتاط خاطرات، چشم‎دید‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و افکار سیاسی خود را در قالب یک گفتگو به خانم سمیه رامش توضیح داده است. خانم رامش شاعر و فعال اجتماعی شناخته شده است. او یک دوره‎، نماینده‎ی شورای ولایتی هرات بود.

آقای عبدالحمید محتاط در سال‎های گذشته نیز کتابی زیر نام «سقوط سلطنت» نوشت و در آن در مورد نقش خودش در کودتای داوودخان توضیح داد. اما در کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» ایشان علاوه بر این موضوع، در مورد خانواده، تجربه‌ی دوران تحصیل و چگونه‌گی شکل‌گیری فکر سیاسی‌اش معلومات مهم داده است. کتاب 500 صفحه است و در آن عبدالحمید محتاط زنده‌گی شخصی، خانواده‌گی و سیاسی‌اش را از تولد تا سقوط حکومت داکترنجیب و انتقال قدرت به حضرت صبغت الله مجددی در اپریل سال 1992 به سمیه رامش قصه کرده است. کار مصاحبه، نوشتن و ویرایش این کتاب از سپتامبر سال 2020 تا اگست سال 2021 تقریبا یک سال طول کشیده است.

خانم رامش در مقدمه‌ی کتاب نوشته است که از طریق اسکایپ با آقای محتاط 27 بار و هر بار به مدت دو ساعت گفتگو کرده است. نوارهای ثبت شده‎ی صوتی و تصویری این گفتگوها نزد خانم رامش است. کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» در واقع صورت نوشتاری این گفتگوها است. آقای کاظم کاظمی شاعر، نویسنده و ویراستار چیره‎دست، این کتاب را ویرایش کرده است. سمیه رامش، کاظم کاظمی و عبدالحمید محتاط با تولید این کتاب و نوارهای تصویری آن، بخشی از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان را مکتوب کرده اند.

عکس؛ سمیه رامش

در افغانستان به دلیل سلطه‌ی فرهنگ شفاهی و نبود فرهنگ حساب‎دهی، سیاست‎مداران و چهره‌های کلیدی سیاسی و اجتماعی، کمتر علاقه دارند خاطرات شان را بنویسند یا در قالب گفتگو، آن را ماندگار کنند. در کشورهای غربی فرهنگ نوشتن کتاب خاطرات چنان جا افتاده است که بسیاری از چهره‌های کلیدی پیش از این که سال‎گرد بازنشسته‌گی شان فرابرسد، کتاب خاطرات خود را منتشر می‎کنند. این کتاب‎ها، رابطه‌ی نسل کنونی را با نسل گذشته، تامین می‎کند و منبع مهم تاریخ‌نویسی می‎‌شود. علاوه بر این، انتقال تجربه‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌های گذشته در حافظه‌ی تاریخی جامعه‌ی پالیسی‌ساز و قشر استراتژیک، ضریب خطا و ناکامی در تصمیم‎گیری‌های کنونی را به حداقل می‎رساند و از تکرار گذشته‌ی ناکام جلوگیری می‎کند. به دلیل ضبط نشدن خاطرات و تجربه‌های چهره‌های کلیدی، چرخه‌ی انتقال تجربه‌های یک نسل به نسل دیگر، شکل نگرفته است. به همین دلیل است که رژیم‌‎های مختلف، پی در پی در افغانستان روی کار می‎آید و هر رژیم اشتباه‌های رژیم قبلی را تکرار می‎کند و چرخه‌ی باطل تکرار تاریخ در گردش می‌‎ماند.

یکی از عوامل تکرار فاجعه‌بار تاریخ در افغانستان، همین ضعف حافظه‌ی تاریخی و در مواردی استفاده‌ی گزینشی و مغرضانه از آن است. مثلا نیروهای مخالف نظم دولتی و مدرنیزاسون همیشه روایت شکست ابرقدرت‎ها را برجسته می‌‎کنند، تا ده‌نشین‌ها را علیه نیروهای خارجی بشورانند، اما پیامدهای فاجعه‌بار خروج نیروهای خارجی را مغفول می‎ماند. نیروهای برانداز همیشه بر طبل سلحشوری می‎دمند، اما هرگز به دشواری پروژه‌ی دولت‌سازی و ناکامی‎ آن نمی‌‎پردازند. این ناآشنایی با تاریخ و تجربه‌‎ی نیروهای سیاسی مختلف، سبب شده است که هر تحول و براندازی، پیامد بدتر از دوره‌ی قبلی خود داشته باشد. به همین دلیل است که مکتوب کردن تاریخ، و تجربه‌‎های چهره‌های کلیدی بسیار ضروری است.

متاسفانه بسیاری از چهره‌های کلیدی چهار دهه‌ی اخیر افغانستان بدون این که خاطرات سیاسی شان ضبط شود، از دنیا رفتند و بخشی از تاریخ این دیار را هم با خودشان دفن کردند. ظاهرشاه، ببرک کارمل، داکترنجیب، برهان‎الدین ربانی، مارشال قسیم فهیم و دیگران به رغم این که فرصت کافی برای نوشتن خاطرات شان داشتند ولی دست به قلم نبردند. شنیده‌‎ام که ظاهرشاه، کتاب خاطرات خود را در سال‎هایی که در روم زنده‌گی می‏‎کرد نوشته بود و متن آن نزد خانواده‎اش موجود می‎باشد ولی تا حال هیچ یک از نواسه‌هایش از وجود خاطرات چاپ نشده‌ی او خبر نداده اند. شاه امان الله هم پس از سقوط و تن دادن به تبعید، سال‎های طولانی در اروپا زیست ولی هیچ کتابی ننوشت.

عکس؛ عبدالحمید محتاط

به نظر می‎رسد که جامعه‌ای رسانه‌ای و فرهنگی کشور حالا به این مهم پی برده است. به همین دلیل است که نشر کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» یک حادثه‌ای نیکو است و می‎توان آن را گام مهم در ماندگار کردن بخشی از تاریخ سیاسی و اجتماعی این دیار دانست.

کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» از صحبت‎های آقای محتاط در مورد دهکده‌ی رحمان‎خیل پنجشیر که محل تولد او است و روایت‎های شفاهی در مورد تاریخ جامعه‌ی محلی آن دهکده شروع می‎شود و با انتقال قدرت به صبغت‌الله مجددی در 8 ثور سال 1371 به پایان می‎رسد. کتاب در واقع قصه‌ی نیم قرن زنده‌گی و سیاست است. در این گفتگو آقای محتاط توضیح می‎دهد که چگونه از شاگردی مکتب ابتدایی دهکده، به لیسه‎ی حربی راه‎ یافت، از آن جا برای تحصیل در رشته‌ای مهندسی هوایی به جمهوری اکراین اتحاد شوروی رفت، با افکار انقلابی برگشت و با طراحی یک کودتای سفید به عمر نهاد ریشه‌دار سلطنت پایان داد. تردیدی نیست که جمهوری داوودخان هم در واقع ادامه‌ی سلطنت مصاحبان بود ولی کودتای 26 سرطان 1352 به طور رسمی و در روی کاغذ، به حیات سلطنت خاتمه بخشید و دیگر رییس دولت، لقب پادشاه را یدک نمی‎کشید.

جالب‎ترین بخش کتاب از دید من قصه‌ای کودتای سرطان سال 1352 است. در این کودتا آقای محتاط همان نقشی را ایفا کرده است که حفیظ الله امین در کودتای هفت ثور ایفا کرده بود. آقای محتاط در واقع فرمانده کودتای 26 سرطان بود. آقای محتاط در دوران تحصیل در جمهوری اکراین شوروی به مرام سوسیالیسم و جانب‌داری از شوروی در روابط خارجی گرایش پیدا می‎کند. بر مبنای گفته‌های آقای محتاط، ایشان در کیف پایتخت جمهوری اکراین در دانشگاه نظامی هوایی تحصیل می‎کرد و در آن جا با جمعی از محصلان نظامی دیگر که برای آموزش به آن دیار رفته بودند، یک حلقه‌ی سیاسی تشکیل ‎می‎دهد. اعزام آقای محتاط و دیگر دانشجویان رشته‌ی هوایی و مدافع هوایی به شوروی بخشی از پروژه‌ی مدرن‎سازی ارتش بود که در دوران صدارت داوودخان به کمک اتحاد شوروی اجرا می‎شد. از گفته‌های آقای محتاط در کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» بر می‎آید که دانشجویان نظامی و افسران جوان ارتش افغانستان در اتحاد شوروی وقت، علاوه بر تقویت مهارت‌های حرفه‌ای و تحصیل، ایدیولوژی حاکم بر اتحاد شوروی را هم می‎آموختند و به آن گرایش پیدا می‎کردند.

واقعیت این است که لیننیسم در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی، مرام بیشتر حلقه‌های پیش‎رو در جهان سوم بود. لیننیسم در افغانستان هم بدل به مرام سیاسی تمام آنانی شد که خواستار مدرن‎سازی فرهنگ سنتی، گذار از اقتصاد ابتدایی دهقانی مبادله‎ای به اقتصاد پویا / پولی و تغییر در مناسبات قدرت بودند. روشن است که گرایش به شوروی، بخش جدایی‎ناپذیر ایدیولوژی لیننیسم بود و به همین دلیل هر که به آن می‎گروید، طرف‌دار ارتقای مناسبات با اتحاد شوروی به قیمت تنزیل روابط با رقیبان آن می‎شد. بر مبنای گفته‎های محتاط، ایشان وهم‎فکران شان هم همین گرایش را داشتند و برمبنای همین گرایش با داوودخان دست اتحاد دادند.

حلقه‌ی سیاسی‎ آقای محتاط و محصلان هم‎فکر او چیز جدا از حزب دمکراتیک خلق بود. به گفته‎ی ایشان اعضای این حلقه روز به روز افزایش می‎یافت. با فراغت آقای محتاط و همراهشان از تحصیل در اتحاد شوروی آنان به افغانستان برگشتند و در سمت‎های مختلف در نیروی هوایی جذب شدند. محتاط و همراهانش در نیروی هوایی هم روابط سازمانی خود را حفظ و تحکیم کردند و مرام‌های خود را هم روشن ساختند. به نظر می‎رسد  آنچه را که برخی از محققان «سازمان انقلابی افسران قوای مسلح» در درون ارتش افغانستان خوانده اند، همین سازمان آقای محتاط و هم‌فکران او باشد. جنرال عبدالقادر افسر ارشد نیروی هوایی که در کودتای هفت ثور هم نقش مهم داشت و این کودتای خلقی‌ها را از ناکامی نجات داد نیز عضو همین سازمان آقای محتاط بود.

آقای محتاط در گفتگو با خانم رامش نام مشخصی برای سازمان شان ذکر نکرده است ولی به نظر می‎رسد که همین افسران انقلابی قوای مسلح که در کودتاهای 26 سرطان و هفت ثور نقش کلیدی ایفا کردند، هم‎باوران و دوستان آقای محتاط بودند. آقای محتاط و هم‎باورانش علاوه بر مرام لیننیسم خواستار سقوط سلطنت نیز بودند. سقوط سلطنت در واقع مرام مهم آنان بود و به همین دلیل به دمکراسی دهه‎ی چهل باور و علاقه‎ی چندانی نداشتند. همین فکر براندازی انقلابی سلطنت که بعد داوود خان هم به آن دست اتحاد داد، تحول مهم را در تاریخ افغانستان رقم زد.

پیش از کودتای هفت ثور، از دوره‎ی باستان گرفته تا حکومت‎های ترکی- مغولی و تا زمان درانی‎‌ها،  پادشاهان قلمروی که امروز افغانستان نام دارد، مشروعیت سنتی داشتند. زور نظامی، میراث، دین، مذهب و تعلق به خانواده‎ی شاهی، چارچوب این مشروعیت را می‎ساخت. سلاطین درانی تا زمان ظاهر شاه هم مشروعیت سنتی داشتند. واقعیت دیگر این است که در طول تاریخ، منازعه‎ی قدرت در قلمرو افغانستان کنونی و همسایه‎های آن، محدود به خانواده‎های اشرافی، سلطنتی و قدرت‎مند بود. کسی دیگر در این منازعه ورود نمی‎کرد، در واقع نیروی دیگر غیر از همین خانواده‎ها وجود نداشت تا در منازعه‎ی قدرت ورود کند. سلطنت و سیاست شغل انحصاری و ازلی همین خانواده‎ها تلقی می‎شد. حتا وقتی یکی از اعضای یک خاندان سلطنتی در جایی شکست می‎خورد، لشکر درست می‎کرد شهر دیگری را می‌‎گرفت و امپراتوری بنا می‎کرد. ظهیرالدین محمد بابر بنیان‎گذار امپراتوری مغلی/گورگانی، در جنگ قدرت با عموازده‎گانش در سمرقند شکست خورد، به بدخشان آمد، لشکر بسیج کرد و در سال 1501 کابل را گرفت، در سال 1525 دهلی را تسخیر کرد و اساس سلطنتی را گذاشت که تا ورود بریتانیا به شبه‎قاره از کابل تا بنگال حکومت می‎کرد. با ورود افغانستان به جلگه‎ی دولت‎های ویستفالیایی در 1880 قلمرو پادشاه درانی کابل، محدود شد اما معیارهای مشروعیت هم‎چنان سنتی باقی ماند.

در دهه‎های 1960 و 1970 که سلطنت ظاهر شاه به کمک شوروی پروژه‎های مدرن‎سازی نهادهای تحصیلی، تعلیمی، نظامی واداری را در پیش گرفت، نیروی جدید در شهرهای بزرگ افغانستان از جمله کابل ظهور کرد. ظهور نیروی سیاسی جدید خارج از سلطنت اصلا از زمان امیر حبیب‎الله در سال 1901 شروع شد. ولی به میان آمدن نیروهای جدید سیاسی در دهه‎های شصت و هفتاد میلادی بسیار بی‎سابقه و گسترده بود. نیروهای مشروطه‎خواه  و حتا چپی که سابقه‎ی ظهور شان به عصر امیر حبیب‎الله می‎رسید در سلطنت نادرشاه و صدارت هاشم خان بین سال‎های 1929 تا 1950 سرکوب شدند. ظهور نیروهای جدید در دهه‎های شصت و هفتاد و به صحنه آمدن برخی از عناصر سرکوب شده، رویداد بی‎سابقه بود. دمکراسی دهه‎ی چهل خورشیدی هم در واقع پاسخی به ظهور همین نیروها بود. اما داوود خان که از اثر انفاذ قانون اساسی 1343 خانه‎نشین شده بود، با سربازگیری از عناصر رادیکال همین نیروی جدید، پروژه‎ی براندازی خود را اجرا کرد. کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» در واقع شرح قصه‎ی ظهور همین نیروی جدید و چگونه‎گی سرباز گیری داوودخان از این نیروها برای اجرای پروژه‎ی خودش است. این کتاب هم‎چنان شرح زوال تدریجی مشروعیت سنتی است. روند زوال مشروعیت سنتی با کودتای هفت ثور تکمیل شد اما نیروهای سیاسی افغانستان تا امروز روی معیارهای جدید مشروعیت سیاسی توافق نکرده اند. همین ناکامی سبب شده است که جنگ و منازعه‎ی قدرت در افغانستان طولانی شود.

در گذشته وقتی امیرزاده‌گان و شهزاده‎ها با هم درگیر می‎شدند، رهبران قبایلی، ملاها و قدرت‎مندان محلی را علیه هم‎دیگر بسیج می‎کردند، مثلا شاه محمود خان برای براندازی شاه زمان در سال 1800  بزرگان بارک‎زایی‎ را طرف‎‌دار خود ساخت. کودتای داوودخان هم ادامه‎ی روند سنتی  دست به دست شدن قدرت بین عموزاده‎گان است، اما او در کودتای 26 سرطان به جای بسیج رهبران قبایلی، به نیروی چپی داخل اردو که سازمان آقای محتاط یکی از آنان است اتکا کرد. اما نگاه داوود خان به این نیروی جدید هم به هیچ وجه استراتژیک نبود. هم داوود خان و  هم نیروهای تازه ظهور کرده که آقای محتاط آن را نماینده‎گی می‎کرد، به هم دیگر نگاه ابزاری داشتند. داوود فکر می‎کرد که بعد از به قدرت رسیدنش با استفاده‎ی ابزاری از قوه‎ی قهریه نیروهای جدید سیاسی را که در شهرها ظهور کرده اند، سرکوب می‎کند و سازمان آقای محتاط و هم‌‎باوران شان به این باور بودند که با مرگ داوود خان قدرت به آنان انتقال می‎کند نه به یک شهزاده‎ی محمدزایی دیگر. این قصه و نوع نگاه در « نیم قرن سیاست و مبارزه» به وضوح بازتاب یافته است.

محتاط با استفاده از مهارت‎های نظامی، شبکه‎سازی و روابطش در ارتش یک کودتای موفق نظامی را در غیاب شاه رهبری کرد و داوودخان را به قدرت رساند اما  یک سال پس از کودتا، همین داوودخان او را بدون محاکمه‎ی رسمی حصر خانه‎گی کرد، هم‎باورانش را به زندان انداخت و سازمان شان را متلاشی ساخت. هم‎باوران آقای محتاط هم با استفاده از فرصت در کودتای هفت ثور به کمک خلقی‎ها شتافتند و به حساب داوود خان رسیدند. در کتاب « نیم قرن سیاست و مبارزه» همین قصه با ساده‌‎گی و روشنی تمام شرح داده شده است. دراین کتاب منافع قدرت‎های خارجی، نقش این قدرت‎ها در تحولات افغانستان، چرخش سیاست خارجی داوود خان، عوامل کودتای هفت ثور و اشتباه‎های مشابه داوود خان و حزب دمکراتیک خلق، به وضاحت بیان می‎شود.

قصه‎ی حصر خانه‎گی، سال‎های سفارت/تبعید در جاپان و سمت معاونت صدارت آقای محتاط هم بسیار خواندنی است و  خواننده را با فرهنگ سیاسی، سازمانی و اداری در افغانستان آن زمان آشنا می‎سازد. معاونت چهارساله‎ی ریاست جمهوری آقای محتاط داستان دل‏چسپ دیگر است. محتاط در سال 1988 به سمت معاونت اول ریاست جمهوری تکیه زد. در آن زمان خروج روس‎ها از افغاستان کلید خورده بود. مسکو و داکتر نجیب در آن زمان از آقای محتاط انتظار داشتند که بین احمد شاه مسعود، شوروی و داکتر نجیب‎الله وساطت کند. محتاط به نقل از داکتر نجیب می‎گوید که اگر شاد روان احمد شاه مسعود با او ایتلاف کند، هر دو می‎توانند حد اقل ده سال بر افغانستان حکومت کنند. نامه‎هایی که بین احمد شاه مسعود و داکتر نجیب مبادله شده است نیز در بخش ضمایم کتاب چاپ شده است. نظرات رهبران حزب دمکراتیک خلق در مورد یک دیگر و سیاست‎های قومی هر یک از این رهبران نیز از زبان آقای محتاط شنیدنی است.

خواندن قصه‎ی آقای محتاط از این نظر نیز جالب است که افغانستان به دوره‎ی متعلمی او برگشته است. امروز رژیمی بر افغانستان حاکم است که رهبری آن غیر انتخابی است  و ادعای مشروعیت دینی دارد. این رهبر غیر انتخابی، یک رژیم سیاسی بسته را در افغانستان حاکم ساخته است، اما در 20 سال اخیر نیرویی در شهرها از جمله کابل شکل گرفته است که با ایدیولوژی رژیم  و افکار آن یک دیوار چین فاصله‎ی ذهنی دارد. در کنار این، برخ قابل توجهی از روستاهای کشور با نیروی حاکم فاصله‎ی فکری زیاد ندارد. منظورم این نیست که رژیم کنونی نماینده‎ی افغانستان روستایی است، اما برخ قابل ملاحظه‎‌ای از روستاها از لحاظ فکری با رژیم کنونی نزدیک است. ولی اعتراض‎های پراکنده‎ی زنان در کابل، مزار هرات و شهرهای دیگر نشان می‎دهد که هیچ نوع سنخیت ایدیولوژیک بین شهرها و این رژیم نیست. خانم هدا خاموش در نشست اخیر اسلو، مطالبات و دیدگاه‎های جوانان زن و مرد شهری را  که در 20 سال اخیر رشد کرده اند، بازتاب داد.

وقتی این وضعیت را می‎بینید و با افغانستانی که محتاط از دوران متعلمی‎اش برای تان معرفی می‎کند، مقایسه می‎کنید، درمی‎یابید که چقدر شباهت‎ها زیاد است و تا چه حدی افغانستان از دید تکامل تاریخی در خم یک کوچه مانده است. تفاوت آن روز با امروز این است که در آن زمان سلطنت نزد تمام نیروهای سنتی و کل جوامع قومی و فرهنگی کشور، به یک اندازه مشروعیت داشت. اما امروز تمام نیروهای سنتی هم روی مشروعیت رژیم کنونی اجماع ندارند. واقعیت دیگر این است که نیروهای جدید داخل شهرها هم خیلی پراکنده اند و انسجام سازمانی دهه‎های هفتاد و شصت میلادی وجود ندارد.

آیا مثل داوود خان برخی از عناصر رژیم کنونی هم درآینده با اتکا به نیروی جوان نوظهور در شهرها، مناسبات قدرت در درون رژیم را تغییر خواهند داد؟ آیا بازهم تاریخ تکرار خواهد شد و چنین ایتلافی شکل خواهد گرفت؟ آیا چنین ایتلافی مثل ایتلاف محتاط و داوود خان تاکتیکی خواهد بود یا راهبردی؟ با خواندن قصه‎ی آقای محتاط این سوال‎ها شاید به ذهن هر خواننده‎ای خطور کند. خانم رامش با مکتوب کردن مصاحبه‎هایش با آقای عبدالحمید محتاط خدمت ارزنده به حافظه‎ی جمعی و تاریخ‎نگاری آینده کرده است.