رهنورد زریاب، یکی از ستونهای کاخ داستاننویسی افغانستان، در جمعه شب، بیست و یکم قوس، در پی بیماری فروریخت و روحش به آسمانها پر کشید.
رهنورد زریاب عمر پر باری داشت و از خود داستانها و رمانهای زیادی بجا گذاشت. او در سبک خاص نوشتاری خود شهره بود و تلاش میکرد تا نثر سچه و پاک فارسی داشته باشد. نام او همینگونه فراتر از افغانستان رفته بود و در میان مردم تاجیکستان و ایران شهره بود. او در مجموع راه به ادبیات داستانی فارسی باز کرده بود و در میان فارسیزبانانی که در اقصی نقاط جهان پراگنده اند، نیز نامی داشت و شهرتی.
رهنورد زریاب در سال 1396 موفق به دریافت جایزه ادبی «جلال آل احمد» از کشور ایران نیز شد، که در جشنواره ادبی آن جایزه اشتراک کرد و از کارنامهی ادبیاش استقبال شایانی گردید.
محمد اعظم رهنورد زریاب که بعد از فروپاشی طالبان، در سال 1381 از فرانسه به کابل آمد، به عنوان مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ شروع به کار کرد. من که در آن سالها مدیر مسوول روزنامهی انیس بودم گهگاهی به دیدارش میرفتم، دمی با او مینشستم و از گویش خاص، از تکیهکلامهای منحصر به فرد و از قصهها و روایتهای شیرینش، لذت میبردم. او مرا در درستنویسی و کاربرد واژههای سچه فارسی رهنمایی میکرد و دوست داشت روزنامهی ملی انیس که یکی از روزنامههای معتبر و صاحبنام بود، با ادبیات آراسته و پاکیزه نشر شود.
او از آنچه در رسانهها داشت اتفاق میافتاد ناراحت بود و میگفت که جنگ و سرازیرشدن مهاجرینی که در سی سال گذشته با زبانهای بیگانه و غیر بومی آشنا شدهاند میتوانند تاثیر مخربی بر روی زبانهای رسمیمان داشته باشند. رفتهرفته حرف او مصداق پیدا میکرد. لوحههایی که در شهر شروع به نصبشدن میکردند ، بیشتر نارسا و با واژههای بیگانه نوشته میشدند که فقط برای نوشتن شان از حروف فارسی استفاده میشد. در رسانهها نیز مردمان تازهکار و عموما غیرمسلکی راه یافتند که غلطخوانی و غلطنویسی را ترویج میکردند. رهنورد زریاب گاهی با قلم زیر خطوط روزنامهها را سرخ میکرد و میگفت: «سیامک! نگاه کن ما داریم به حق زبان فارسی جفا میکنیم.» او طرحهایی هم برای بهبود وضعیت، به وزارت اطلاعات و فرهنگ ارایه میکرد که متاسفانه خیلی مورد استقبال قرار نمیگرفت. او بالاخره از کنشها و اعمال سلیقهای وزیر آنوقت اطلاعات و فرهنگ به ستوه آمد و از پست مشاوریت آن وزارت استعفا داد و خانهنشین شد.
خانهنشینی؛ اما فرصتی شد تا استاد زریاب نگاهی دوباره به کارهای ادبی خویش بیاندازد و به فکر نوشتن شود. او در آن سالها رمان گلنار و آیینه را که در کشور فرانسه نوشته بود، جمع و جور کرد و به چاپ رساند. استقبال از رمان گلنار و آیینه پس از رکود چند سالهی داستان نویسی غوغا کرد. از این رمان استقبال بینظیری شد و دوباره نام زریاب بر سر زبانها افتاد. رهنورد زریاب سپس آستین برزد و دوباره در دیار خودش، ترواشهای ذهنی و منحصر به فردش را بر روی کاغذ ریخت و پیدرپی رمان نوشت که از آن جمله میتوان از «چارگرد قلا گشتم»، «کاکه ششپر و دختر شاه پریان»، «شورشی که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند»، «درویش پنجم» و «سکهای که سلیمان یافت» را یاد کرد.
رهنورد زریاب بعد از خانهنشینی؛ اما دغدغهی درستنویسی و سرهبودن زبان فارسی را فراموش نکرد. او در تلویزیون طلوع گوشهی کاری گرفت و عزم کرد که حد اقل یکی از رسانههای کشور کمتر غلطی فاحش املایی، انشایی و گفتاری داشته باشد. او برای واژههای غیربومی معادلسازی میکرد و عربیزدایی و لاتینزدایی از زبان فارسی در دستور کارش بود. جوانان زیادی در طلوع از او آموختند و همچنان مخاطبهای زیادی متوجه شدند که طلوع دارد حد اقل در سرویسهای خبری خود، از معیارهای بهتر و خوبتر زبانی استفاده میکند.
رهنورد زریاب تا جاییکه توان داشت و وقت، تلاش میکرد در میان جامعهی ادبی و فرهنگی باشد. او در بسیاری محافل ادبی اشتراک میکرد و دوست داشت هیچ محفل رونمایی کتابی را از دست ندهد. او داور چند جشنواره ادبی هم بود. او آرزو داشت که ادارهی جشنوارهها در گزینش اثر و اهدای جایزه نقش بیطرفانه داشته باشند، چیزیکه در جامعهی افغانی ما امر محالی بود. او در واپسین سالها نخواست داوری کند و باربار گفت که از جشنوارهها خاطره خوشی ندارد. او حتا از یک جشنواره ادبی رمان خود را حذف کرد و گفت جشنوارهای که به نویسنده جایزه بدهد و اثر او را مد نظر نداشته باشد، جشنواره ادبی نیست و خانهی «اندیوالان» است. او دوست داشت ادبیات بدیع و پیشرو قد علم کند و مهم نباشد که نوسیندهاش کی، از چه قوم و زبانی است.
زریاب به همینگونه سوای حکومتها، مورد توجه کانونهای ادبی و نویسندگان هم قرار داشت. از او، در آوان برگشت به کشور، از سوی «خانهی ادبیات افغانستان» بزرگداشت شد و شبی تحت نام «شب زریاب» به او اختصاص یافت. محمد حسین محمدی که مرد فعال این خانه بود، تلاش به خرج داد تا از کارنامهی ادبی رهنورد زریاب تجلیل درخوری صورت بگیرد. شب زریاب به همت او عالی برگزار شد و شب فراموش ناشدنی رقم خورد. زریاب به همینگونه مورد توجه کانونهای ادبی هرات هم قرار داشت. او باربار با جمعی از شعرا و نویسندگان به هرات سفر کرد. او هر بار از هرات با خاطرات خوشی به کابل برمیگشت و از استعدادهایی که تازه در هرات جوانه میزدند با وجد بیمانندی تعریف میکرد. در هرات از رهنورد زریاب در حلقهی که من میشناختم، سید نصیر علوی، سعید حقیقی، نقیب آروین و روحالامین امینی استقبال میکردند و تلاش میکردند استاد در سفرش آسوده باشد و هیچ کم و کسری نداشته باشد. باری هم من با استاد زریاب همراه شدم و با جمع دوازده نفری با ایشان به هرات رفتم و در مراسم تجلیل از نوروز که تحت عنوان «خیابان نوروز» به همت روحالامین امینی و نقیب آروین تدارک شده بود، اشتراک کردم. آن محفل در ارگ هرات دایر شد که موسیقی و شعر چاشنی سخنرانیها بود. استاد زریاب حال و هوای آن محفل را خیلی پسند کرد و گفت از اینکه هویت فرهنگی هرات دارد به همت مردان و زنان این شهر احیا میشود، خوشحال است.
در کابل نیز دوستداران استاد فراوان بودند. آنها علاقه داشتند از استاد بیاموزند و با او نشت و برخاست داشته باشند. این دوستداران به او روحیه میبخشیدند و شبنشینی را با استاد دوست داشتند. یکی از کسانی که او را هیچوقتی رها نکرد و یار و یاور استاد بود، منوچهر فرادیس بود. این نویسنده عشق بیبدیلی به رهنورد زریاب داشت. او انتشاراتی به نام «نشر زریاب» و بعدها کتابفروشی بهنام «زریاب» راهاندازی کرد و تلاش به خرج داد تا به عنوان نویسنده مطرح و برجستهی کشور، به استاد عزت و حرمت شود و در زندگانی از او قدردانی گردد.
فرادیس، صدیقالله توحیدی، پرویز شمال، جوانمرد پاییز و جمعی از هواداران استاد در دوره مریضیاش به هر دری زدند تا زمینهی تداوی بهتر استاد میسر گردد. فرادیس با این جمع از دوستان زریاب که سخت نگران وضعیت او بودند پیوسته نشست برگزار میکرد تا راه و چارهای برای تدوای او جستوجو گردد. حکومت؛ اما به زریاب هیچکاری نکرد و منتظر ماند تا استاد بمیرد و اعلامیه نشر کند و درگذشت او را ضایعه بزرگ بخواند. مگر حکومت به دیگر نویسندگان که در تهیدستی و بدبختی و درد قلمزدهاند و با هزاران مشقت زندگی به سر کردهاند، کاری کرده است که به زریاب میکرد؟! اگر حکومتها در افغانستان به جامعهی ادبی و فرهنگی توجه داشتند که وضعیت ما چنین نبود. بماند، داشتم از منوچهر فرادیس و عشق او به رهنورد زریاب میگفتم. فرادیس به همینگونه تقریبا تمامی آثار استاد را چاپ کرد و کاری کرد تا استاد شیرینی نوشتنش را بچشد. او در نشر زریاب تلاش کرد تا نام زریاب سر لوح کارنامه انتشاراتیاش باشد و تنها این نشرات به ادبیات داستانی، راهی که استاد پیموده بود، اختصاص یابد. همین چند روز پیش منوچهر فرادیس از بالین استاد در شفاخانه، در صفحه فیسبوکش نوشت: «نگاهی ژرف از نگرانی دارد. چشمهای مهربان و دانایش اما اندکی به تندی و بیشتر به تلخی گفت: رمان زن بدخشانی ناتمام ماند! گفتم: نه استاد! رمان زن بدخشانی تمام میشود، رمان رازهای دایه پیر نوشته میشود، رمان سیب و ارسطاطالیس نوشته میشود و رمان سرانجام آقای سحرخیز بیدار میشود، نوشته میشود. نه اینطور نگو استاد.»
منوچهر فرادیس مثل استاد و همهی دوستداران او، آرزو داشت استاد زنده بماند و اینرمانها نوشته شوند که نشدند.
محمد اعظم رهنورد زریاب شب جمعه، بیست و یکم قوس با زندگی بدرود گفت؛ اما نمرد. چنین نویسندهای هرگز نمیمیرد. دیگر قلم پررنگ و خوشنوشت او جولان نخواهد زد؛ اما کتابهای او و راه او نمیگذراند، بمیرد. تا وقتی کتاب گلنار و آیینه و دیگر داستانهای او در دستمان است و آنها را میخوانیم زریاب زنده خواهد بود.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336