در گذر بیامان سالیان، روزها و آدمهایی هم استند که در میان هزاران سال و مردمان گمشده در لابلای تاریخ نانوشتهی سرزمینها، نه بهواسطهی تبار یا نسب، بلکه از رهگذر اندیشه و صداقت، در حافظهی تاریخ ماندگار شدهاند. زرتشت یکی از این چهرههای بیادعاست که فروغ نگاه و رسایی کلامش هنوز پس از هزاران سال، راست و درست مانده است. زادروز زرتشت، که مصادف است با ششم حمل/فروردین و در تقویم آیینی با نام «خردادروز» شناخته میشود، نه صرفاً یادآور تولد یک پیامبر بلکه نشانهایست از لحظهای که بشر بهجای ترس از آسمان، اندیشیدن در زمین را آغاز کرد. زرتشت را گروهی پیامبر خواندهاند و برخی دیگر او فیلسوفی ژرفنگر میپندارند. اما سوای این عناوین، آنچه محرز است، حضور انسانیست که آمد تا از روشنی و راستی بگوید؛ نه با هیاهوی خطابه و نه با تازیانهی وحی بل با اندیشهی که روشن و زمزمهی که خوش بود. مردی برخاسته از آریانا، در محدودهی بلخ و سیستان و خراسان بزرگ که در میانهی مردمان خرافهخو، باور جدیدی را بیان کرد: اینکه انسان، خود داور خویش است و راه نیکی را باید با پای عقل و دل پیمود.
در نظر او، اهورامزدا خدای خشمآلودی در دوردست نه که دانایی مطلقی درون جان آدمی بود. معجزهی او شقالقمر یا فروریختن آتش نبود. کلامی بود که بتواند با سادهترین واژگان، بزرگترین معنا را بر جان مخاطب بنشاند. او میگفت: «راستی، برترین نیکیست؛ آنکه دروغ میگوید، از روشنایی دور میشود، و آنکه با راستی زندگی میکند، به خدا نزدیک است.» در نگاه زرتشت، نبرد میان نیکی و بدی، نه جنگ خدایان که جدال درونی انسان با خویشتن است. آیین او نه بهدنبال اطاعت کور، بلکه خواهان بیداری عقل و انتخاب آگاهانه بود. در آن، نژاد، تبار، آیین، هیچکدام سبب برتری انسانی به انسان دیگر نبود، فقط راستی و درستیِ عمل ملاک بود. «گاهان» – سرودههای اصیل زرتشت – سرشار از دعوت به تفکر، آزادگی و مهر است. هیچ نشانی از دوزخ و عذاب در آنها نیست و هیچ وعدهی زراندود بهشتی در آنها داده نمیشود. همه چیز به سنجش دل و شجاعت اندیشه بازمیگردد. سخنِ زرتشت بیآنکه شمشیر بر دوش بکشد، از بلخ به هند و یونان و مصر رفت. در رسالههای فیثاغورث و افلاطون نیز، انعکاس اندیشههای زرتشت بهچشم میخورند. اما در سرزمین خودش، زرتشت آنچنان که باید شنیده نشد. او گاه تحریف و گاه در گرد و غبار تاریخ به فراموشی سپرده شد. با این همه، زادروز او هر ساله از سوی بازماندگان آیینش گرامی داشته میشود؛ با آب و آتش، با خانههایی روبیده و دلهایی شسته. در چنین روزی، ما نه تنها گذشته را گرامی میداریم، بلکه آینهای در برابر خویش میگذاریم. اگر زرتشت امروز در کوچههای ما راه میرفت، شاید با نگاهی آرام میپرسید: چرا از راستی دور شدهاید؟ چرا به دروغ خو کردهاید؟ چرا اندیشه را به ترس فروختهاید؟
امروز اگر گوشی برای شنیدن مانده باشد، میتوان از زبان او باز شنید: «کدام راستی را برمیگزینی؟ و راهت به کدامسو خواهد بود؟»
در مورد زادگاه زرتشت، روایتها بسیار و اجماع اندک است. تاریخ در برابر او سکوت پر ابهامی دارد. آنچنانکه افسانه و حقیقت در هم تنیدهاند و یافتن قطعیت دشوار شده است. با آن هم آنچه میشود دید، کوههای شرقیِ فلات ایران، میان بلخ و ری است. سرزمینی که روزگاری «آریانا» خوانده میشد و امروز در مرزهای ایران، افغانستان و فرارود پراکنده است. در میان جستجوهایم در مورد این مرد بزرگ، متوجه شدم که عدهای از پژوهشگران، شهر گمشدهی «ریوگُذ» را زادگاه زرتشت دانستهاند. شهری که شاید در حوالی دریاچهی چیچست یا نزدیکی بلخ بوده است. زرتشت از یک خانوادهی کشاورز بود، نه زادهی دربار و فرزند قدرت. او در طبیعت پرورده شد، با کوه و آفتاب و باد خو گرفت و روحش از همین چهار عنصر، قوت گرفت: از زمین، استواری؛ از آب، پاکی؛ از باد، آزادی؛ و از آتش، فروغ. دوران کودکی او در سایهی آیینهای کهن سپری شد؛ آیینهایی پُر از خدایان بسیار، قربانیها و مناسک پیچیده. اما طبع زرتشت از همان ابتدا با این ظواهر بیگانه بود. چیزی در درونش او را به سکوت و خودداری میکشاند. در جستجوهایم میخواندم که «زرتشت سالیانی را به تنهایی در کوهساران گذراند. با خود و با آسمانی که بیهیاهو بر کوههای بلخ سقف شده بود.» در یکی از همان سپیدهدمان بود که شعلهی «گاهان» بر دل زرتشت افروخته شد. زادگاه او، هرجا که بوده، با خود سکوت و وقاری دارد که در صدای او نیز بازتاب یافته است. اگر محمد از کوه حرا آمد و موسی از طور، زرتشت از دشتها و کوههای آرام برخاست؛ نه با فریاد معجزه و آتش که با تسکینِ دل و نجوای وجدان. راز ماندگاری زرتشت نیز شاید همین باشد. زرتشت مدعی ملکوت نبود. او آموزگاری بود که میگفت: «بیندیش، و نیکی کن.»
زرتشت در خاورزمین زاده و بالیده شد اما سخن او از مرزها فراتر رفت و در جان اندیشمندان مغربزمین نیز، جا گرفت. نخست در عهد باستان، اندیشمندان یونانی همچون فیثاغورث، هراکلیتوس و افلاطون، یا مستقیماً از او تأثیر پذیرفتند، یا با واسطهی حکمت ایرانی از آموزههای او بهره بردند. در دوران جدید، نام زرتشت بار دیگر در صحنهی تفکر ظاهر شد اما اینبار نه چون پیامآور آیینی کهن بل بهمثابه نمادی از فراسوی خیر و شر. نیچه، فیلسوف آلمانی، در اثر مشهورش «چنین گفت زرتشت» او را نه بهعنوان واعظ دین بلکه بهعنوان پیامبر انسان آینده معرفی میکند. انسانی که خود خالق ارزشهای خویش است و از اخلاق کهن عبور میکند. اگرچه نیچه مستقیما به گاهان رجوع نکرده بود اما همینکه از میان هزاران نام، زرتشت را برگزید، خود نشان میدهد که در ضمیر غربی، این نام با مفهوم حکمت شرقی، اندیشه، و آزادی پیوند خورده است. امروز نیز در محافل فلسفی و دینی غرب، آیین زرتشت مورد مطالعه است – هم از حیث ساختار اخلاقی، و هم به سبب تاکید آن بر دوگانگی نور و ظلمت، راستی و دروغ که بعدها در بسیاری از ادیان تاثیر گذاشت. زرتشت، با همهی فاصلهی زمانی و مکانی، همچنان پیامآور بخشی از وجدان انسانی باقی مانده است. همان بخش که به «راستی» نیاز دارد، در پی «مهر» است، و «مسوولیتپذیری» را فراموش نکرده است.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336