معمولا شهرهای کلان و پایتختها جاهای پر سر وصدایی هستند به خصوص کشورهایی که هنوز راهِ طولانی توسعه را نپیموده اند. کابل نیز یکی از پایتختهای پر جمعیت و پر سر و صدایی میباشد که در دل آن هزاران راز و آواز نهفته است.
وقتی به کابل نگاه میکنیم؛ از آلودگیهای صوتی و محیطی گرفته که نه سر میگذارد و نه جان، تا غبار فقر و ناداری و درماندگی که در سیمای اکثریت شهروندان نشسته است و ضجههای کودکان خیابانی که در کنار پیادهروهای پر رفت و آمد و حاشیههای شهر خاطرِ هر انسانی را پریشان میسازد؛ چیز دیگری نمی یابیم.
این همه به جز اندوه و درد چیز دیگری در پایان روز به ساکنانش عرضه نمیکند. در این میان، نوعی سرگردانی در میان قشر جوانان را میتوان دید که از نظر اغلب، ناشی از بیکاری و عدم اشتغال مناسب است. اگرچه بیکاری یکی از عوامل تولید جرم در جامعه شمرده میشود اما؛ باید بپذیریم که هیچ چیزی به اندازه آن بشر را دچار سرخوردگی نمیسازد. در واقع بیکاری به مرور زمان ارزشهای اجتماعی و تعهدات اخلاقی افراد را تضعیف میکند و رفته رفته آنها را از حوزه عمومی دور میسازد. با این وجود برخی از جامعه منزوی میشوند و به طرف اعتیاد، کارهای خلاف و اعمال ناپسند روی میآورند. برخی هم دچار امراض روحی و روانی میشوند و تا پای خودکشی پیش میروند. عده ای دیگر هم به خاطر درآمد بیشتر کوله بار مهاجرت را به دوش میکِشند.
آنچه قابل تامل است اما به عبارتی سرخوردگی در میان شهروندان به خصوص جوانان است که با افزایش نرخ بیکاری نسبتی منطقی دارد و سبب شده است تا زندگی عادی و روزمره آنها را تهدید کند. بیکاری در جوامع سنتی، پیش از اینکه یک مسالهی اقتصادی باشد؛ یک پدیدهی اخلاقی و فرهنگی به شمار میرود تاجایی که به ننگ و عار از آن تعبیر میشود، در گذشتهها و شاید تا اکنون نیز هم، وقتی شخصی (مرد) قصد ازدواج میکرد مهمترین چیزی که در هنگام خواستگاری مطرح میگردید این بود که این جوان آیا کار میکند یا خیر؟ و اینکه شغلش چیست؟ این دست از پرسشها بیانگر اهمیت و ضرورت کار در بین خانوادهها، به عنوان منبع معیشت و رفاه اجتماعی همیشه مطرح بوده است. به عبارتی میان کار، فرهنگ و اجتماع رابطه معنا داری وجود دارد که به فرد امکان رسیدن به منزلت اجتماعی را میدهد. به سخن دیگر، هر فرد در عصر مدرن واحدِ مالی به شمار می رود و باید برای بقای یک زندگی مسئولانه و موثر به تولید سرمایه از راه کار، تلاش و فعالیتهای مشروع مبادرت بورزد و آیندهی خود را تضمین و تامین کند. چنانچه گفتم کار در جامعهی ما نه تنها یک ضرورت اقتصادی، که بیشتر به عنوان یک ارزش فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفته میشود.
نرخ کار در هر جامعهای، به خصوص در شهرهای کلان و پایتختهای پر جمعیت، با سایر شهرها و مناطق متفاوت است و عوامل مختلفی وجود دارد که نظم و امنیت این شهرها را تهدید میکند. از جانبی جرم، نیز به عنوان یک پدیده بازدارنده با ابعاد گوناگون از نظر شکل، موضوع و قلمرو در هر جامعهای وقتی اتفاق میافتد سبب اختلال در نظام اجتماعی میگردد و جسم و ذهن شهروندان را با تهدید روبرو میسازد. از نظر من، جرم یک مسالهی عمومی است که نیازمند تدوین برنامه جامع امنیتی در سطح ملی است. باور دارم که افزایش جرایم به خصوص در شرایط غیر عادی و جنگ یک تهدید جدی در برابر حاکمیت ملی شمرده میشود که قابل نگرانی جدی برای دولت هاست. پُر واضح است عوامل مختلفی در تولید جرم نقش بازی میکنند که باید مورد بررسی و تدقیق مستمر قرار گیرند. علتهای روانی، اقتصادی و فرهنگی میتواند سبب وقوع گونههای مختلف جرم گردد و ذهنیت مجرمانه را در بین مردم تقویت کند. با این وجود و از جانبی این بدیهی است که هر چه بیکاری -عدم وجود مشاغل و فعالیتهای درآمدزا و مشروع- در جامعه افزایش بیابد در یک نسبت معکوس سبب افزایش تَبهکاری، بزهکاری، دزدی و جرایم دیگر به عنوان شغلهای نامشروع و غیرقانونی میگردد.
یکی از عواملی که همواره عموم جامعه به آن اشاره میکنند بیکاری است. استدلال هم این است که بیکاری سبب تنگدستی، بینوایی و ناداری میگردد که از علل اصلی پیدایش جرم در جامعه شمرده میشود. در واقع و همان طور که گفتم؛ بیکاری یکی از علتهای بیماریهای جسمی و روانی نیز گفته شده است که تاثیرات روانی، سو رفتاری و اخلاقی در فرد به جا میگذارد. در این جا من به عوامل مختلفی اشاره می کنم که میتواند سبب افزایش نرخ جرم در جامعه گردد و اگر نهادهای مرتبط نتوانند در رفع آنها اقدامات عملی انجام بدهند در واقع اسباب تولید جرم را به حراج گذاشته اند.
- رشد چشمگیر جمعیت
- کمبود منابع انسانی متخصص
- ضعف سرمایه گذاری و کاهش شغل
- عدم آگاهی شهروندان از مسئولیتهای نهادها در جامعه
- کاهش حس مسئولیت پذیری
- کمبود زیرساختهای اجتماعی مانند ترانسپورت، صحت، مسکن، غذا و…
اینها از عوامل تهدید کنندهای است که بیش از هر جا شهرهای کلان را تهدید میکند و سبب محرومیتهای اجتماعی و حاشیه نشینی شهروندان میشود. به هر صورت، کار به عنوان یک منبع درآمد، روی استندردهای زندگی مان تاثیر مستقیم دارد و ما را قادر میسازد تا بتوانیم اسباب زندگی آرام و مرفه را برای خود و آینده جامعه رقم بزنیم. پرسش اصلی من در این نوشته این است که چه رابطهای میان نرخ جرم و بیکاری وجود دارد؟ و آیا کار میتواند سبب کاهش جرایم در کابل گردد؟ جدا از تقلای دریافت پاسخ به این پرسشها، جا دارد تا ابتدا کار را به عنوان یک عامل کلان در نظر بگیریم که همه اقشار جامعه و مسئولان حکومت از نبود و یا کمبود آن رنج میبرند و در برابر آن نمیتوانند بیتفاوت باشند. وقتی از دهها جوان معتاد در کابل که از تحصیلات عالی نیز برخوردار بودند پرسیدم چرا به اعتیاد روی آوردید؟ همگی با نیشخندهای پر از درد گفتند معلوم است بیکاری، و سپس ادامه دادند… و من در یافتم که بیکاری چقدر میتواند سبب انحرافات اخلاقی و فرهنگی در جامعه گردد. بیکاری از نظر من نیز تنها یک موضوع اقتصادی نیست. همانطور که باور دارم کار یک پدیده فرهنگی و اجتماعی است به همان اندازه میتوانم ادعا کنم که بیکاری نیز پیش از هر چیز یک پدیده فرهنگی و اجتماعی است که پیامدهای منفی خود را در جامعه به جا میگذارد. باید بپذیریم وقتی ما کار میکنیم در واقع کار فرهنگی انجام دادهایم که میتواند برای مان در آمدی را نیز رقم بزند و برای خود جایگاهی کسب کنیم. در واقع کار ما را مسئولیت پذیر بار میآورد و قادر میسازد تا در قسمت زندگی خود و دیگران بیتفادت نباشیم. مطالعات من نشان میدهد که نتیجه کار مساوی به خود کار است که در مقاله دیگری زیر عنوان (کار نتیجه کار است) مفصل توضیح دادهام. بدین مفهوم که وقتی کاری انجام میشود؛ زمینه کار دیگر را مساعد میسازد. در واقع با کار، کار تولید میشود و فرهنگ مشارکت مردم در فرایندهای ساخت و ساز اجتماعی را نهادینه میکند. با کار میتوان به دست آوردهای اجتماعی زیر نایل آمد.
- انگیزه مان را برای زندگی افزایش میدهد
- حس مالکیت را در ما افزایش دهد
- به ما امنیت روحی و جسمی میبخشد
- حس همکاری با دیگران و مسئولیت پذیری را در ما نهادینه میسازد
- سبب تولید ارزشهای فرهنگی میشود
- اخلاق مدنی و اجتماعی را تقویت میکند
- سبب تغییرات بنیادی جامعه میگردد
نتیجه تمام این شاخصهها منتج به تامین نظم و امنیت جامعه میگردد. جرایم کاهش چشمگیری پیدا میکنند و نیروی کار از راه مشاغل مشروع به کسب درآمد میپردازند. حالا تصور میکنیم به هر دلیلی ما بیکار باشیم و نتوانیم قابلیتهای خود را در زندگی تقویت کنیم چه اتفاقی رخ خواهد داد؟
اگر فرض کنیم بیکاری علت اصلی وقوع جرم است پس به راحتی میتوانیم این را هم بفهمیم که ممکن چیز دیگری مانند جنگ و نا امنی سبب پیدایش بیکاری شده باشد و این را هم به سادگی میتوانیم درک کنیم که بیکاری در کنار اینکه سبب ناتوانی مالی میشود هم زمان میتواند به عامل وقوع پدیدههای جرمی تبدیل شود.
چنانچه گفته شد، جرم پدیده اجتماعیست که امکان وقوع آن بعید نیست. فقر، محرومیت، جنگ، فساد، نبود نظام آموزشی مناسب و… از عوامل عمده وقوع اَعمال مجرمانهای است که نظام اجتماعی را تهدید میکند که باید به صورت بنیادی با آن مبارزه صورت گیرد.
از نظر من و پیش از آن که بخواهیم با جرم مبارزه کنیم بهتر است تا جرم را با ابعاد گسترده به عنوان یک عامل ناامنی در مقیاس ملی در نظر بگیریم. ما باید به روشهای مبارزه با جرایم توجه نماییم و به صورت راهبردی و هدفمند منابع ملی و افکار عمومی را در برابر آن بسیج کنیم. پس به این نتیجه میرسیم که بیکاری به عنوان یکی از علتهای اساسی وقوع جرایم جنایی در جامعه است که مسئولان این بخش باید توجه جدی خود را در این راستا مبذول بدارند. از جانبی پُرواضح است تا زمانی که به ریشهها و علتهای اجتماعی جرم نپردازیم و به صورت روشمند با آن مقابله نکنیم، محال است بتوانیم در امر مبارزه با جرایم به نتیجه برسیم.