درکمتر از ۱۳ سال « حضور اتحاد جماهیر شوروی» درادبیات سیاسی افغانستان به «حضور جامعه جهانی» تبدیل شد. این تغییر نام وعنوان به ویژه در مسالۀ افغانستان در ماهیت چندان دگرگونیی را پدید نیاورده است. هم اکنون نیز روسیه یکی از قدرت های اصلی وامریکا در جایگاه دیگر در معادله و معاملۀ افغانستان همان سهم گذشته را با تفاوتهایی دارند. در آن زمان ژنیو کانون گفتگوهای امریکا وشوروی برسر مسالۀ افغانستان بود و امروز کشور کوچکی در حاشیۀ خلیج فارس درحال نوشتن نسخۀ دیگری برای افغانستان است.
به باور بسیاری این دو دوره بی شباهت به هم نیست. هنگامی که آخرین ردۀ سربازان شوروی از مرز حیرتان گذشتند، رویدادهای پیشبینیناپذیر بسیاری منتظر افغانستان بود. شوروی در کمتر از ده سال پس از حضور نظامی در افغانستان، نسخۀ برون رفت روی دست گرفت وآن را یک سال پیش از طرح مصالحه ملی به ببرک کارمل آخرین رییس شورای انقلابی افغانستان در آخرین سفر رسمیاش در سال 1364 به مسکو، ابلاغ کرد. یک سال بعد داکتر نجیب الله قدرت را به دست گرفت و مشی صلح خود را اعلام کرد. در سال 1367 شوروی از افغانستان بیرون شد و تقلای داکتر نجیب الله برای ایجاد صلح ، حکومت موقت و مشترک و یا بقای نظام او نتیجه نداد.
کمتر از سه سال بعد ، رویدادهای بزرگ در کشور پدید آمد که بخشی از آن در شمال ریشه داشت. مجاهدین روی کار آمدند و رفتند و طالبان هم درسال 1380 سرنگون شدند و این چهل سال کشور بستر روی دادهای مهمی بود که فشرده و یا شرح این سالها و روی دادهای آن، در گزارشهای استخباراتی و یا قفسۀ کتابخانههای دنیا به هیچ وجه روایت واقعی جنگی نیست که در آن یک کشور نابود شد. روی کار آمدن مجاهدین و جنگهای خانگی اگر بخشی از واقعیت است و منتج به کشتار و بحران عظیمی در کشور گردید، روی دیگر سکه نظامی مستبد و اختناقآور بود که از آن پلچرخیها و کشتارهای دستهجمعی و ورود تانک و توپ و هواپیمای جنگی به خانههای مردم حاصل شد و این روند از کشتهها، پشتهها ساخت.
بسیاری درافغانستان آغاز این بحران را به ویژه در رویکرد به شوروی در رفتار داوود خان رییس جمهوری افغانستان ریشهیابی میکنند و گویا پاسخ تند و وطن پرستانۀ او در میز گفتگو به برژنف آن کشور را وادار به عمل درافغانستان و اجرای کودتا کرد. در آخرین دیدار رسمی ببرک کارمل با میخاییل گرباچف به روایت سلیمان لایق، با آن که رییس جمهور شوروی از وضعیت دولت و حزب دمکراتیک خلق به شدت ناراض است و به هیات افغانستان به تندی از ناتوانی، ضعف، اختلافات درونی، دوام جنگ وعدم تسلط نظام بر افغانستان و رویارویی با مردم سخن میگوید، همزمان آقای کارمل درحال اطمیناندهی است که اوضاع بهبود مییابد، حزب اختلافات را کنار میگذارد، مردم به ما نزدیک خواهند شد و… اطمینانی که به هیچ وجه برای گرباچف و هیچ فرد عاقلی در آن برهه قابل قبول نیست. هر چه بود نتیجهیی که بنیانگذاران حزب دمکراتیک خلق با رویکرد روشنفکرانه به دنبال طرح و استقبال آن بودند، منتج به نظامی شد که در آن جویهای خون به راه افتاد و زندانها جایی برای بندیان سیاسی نداشت، شاید تنها موضوعی که روی آن ها را شست، جنگهای خانگی مجاهدین بود.
اما انگار اکنون دوباره افغانستان بنابر شوخی طبیعت درعین مسیر قرار گرفته است. دوباره در حال اطمینان دادن از کنترول وضعیت هستیم و دوباره همه چیز درحال تکرار است. این بار اما تجارب نزدیک تاریخی میتواند در پیچیدن نسخه هم به افغانستان و هم به شریکان تاریخی ما در « مسالۀ افغانستان» کمک کند تا دست کم، کمتر خون هدر برود و همچنان درحال تکرار این دور باطل نباشیم. تکراری که در ازای خود ماجرای خونین و تلخ و تراژیک تاریخی را رقم میزند. به گفتۀ استاد واصف باختری:«ای که پرسی ماجرا چون بود، ماجرا این بود وخونین بود.»