«چنانچه اسلام در زمینۀ حقایق متعالی جاودان باقی نماند و به دخالت در امور دنیوی تنزل پیدا کند، به نابودگری تمام عیار و در واقع نابودکنندۀ خودش بدل خواهد شد.»
مصطفی فاضل پاشا، سیاستمدار عثمانی، ۱۸۶۷.
در دهم اپریل سال ۲۰۱۸ رییس جمهور مقتدر ترکیه، رجب طیب اردوغان در طی سخنرانی هفتهگی خود در مجلس، مکالمۀ کوتاهی با وزیر وقت آموزش و پرورش خود، عصمت ایلماز داشت. بخشهایی از این سخنان به سهو علیرغم خاموش بودن میکروفن پخش شد. صحنۀ جالبی بود. اردوغان در میانۀ سخنرانی خود از ایلماز خواست تا پشت میکروفن بیاید و از او دربارۀ گزارشی در مورد خداباوری استدلالی سوال کرد. آنچه که متحد کلیدی او دولت باهچلی ساعاتی قبل در سخنرانی خود به آن اشاره کرده بود. زمانی که وزیر در نهایت احترام در حال بیان یافتههای این گزارش برای رییس جممهور بود، شنیده شد که اردوغان میگوید :«نه، نه، چنین چیزی ممکن نیست.»
گزارش براساس سوالهایی بود که چند هفته قبل توسط دفاتر محلی آموزش و پرورش تهیه و آماده شده بود. این گزارش به حکومت اردوغان دربارۀ گسترش خداباوری استدلالی در میان جوانان هشدار میداد. در واقع نشان میداد که در مدارس دولتی دینی مثل مدارس امام هاتیپ که نرخ ثبت نام آن با کمک مشوقهای حکومتی و استخدامهای دولتی در دوران اردوغان سر به فلک کشیده بود، عدۀ کثیری از دانشآموزان اعتقاد خود به اسلام را از دست داده اند. این گزارش نتیجه میگرفت که اکثر جوانان دانشآموز مدارس به جای رفتن به سوی خداناباوری، خداباوری استدلالی را انتخاب کرده اند. این به این معنا بود که علیرغم تلاشهای دولت برای تربیت نسلی با ایمان و معتقد، بخش قابل توجهی از جوانان ترکیه باور مبهم به خداوند را به پیروی از شیوههای ایمانی حزب ترجیح داده اند. این موضوع اجتماعی در سالهای اخیر در میان بسیاری دیگر از ترکها دیده میشد و تبدیل به یکی از مسایل روزمره شده بود. هزاران مقالۀ چاپی و چندین گفتوگوی تلویزیونی مکرراً این سوال را مطرح کرده بودند که چرا جوانان به سوی خداباوری استدلالی میل پیدا کرده اند؟
در آخر اپریل سال ۲۰۱۸ علی ارباس، ریاست امور دینی یا دیانت به طور کلی گزارشهای مربوط به گسترش خداباوری استدلالی را رد کرد. او اصلاً امکان این که کسی در جامعه چنین گرایشی داشته باشد را انکار کرد و پنج ماه بعد جنگی بر علیه این باور به راه انداخت.
آفت خداباوری استدلالی ترکیه: چرا حالا؟
چه نیرویی در پس هدایت این جریان یا چنانکه محافظهکاران ترک آن را می نامیدند، آفت خداباوری استدلالی قرار داشت؟ برخی هواداران اردوغان پاسخ آن را در آنچه که هستۀ مرکزی طرز تفکرشان بود یعنی دسیسۀ غرب میدانستند. برای مثال براساس نظریۀ مبلغ محبوب تلویزیونی، نیهات هاتپاوغلو، خداباوری استدلالی توسط امپریالیستها به ملت درخشان و باشکوه ترک تزریق شده بود. کسانی که میخواهند تا ترکیۀ در حال رشد و بازیابی شکوه مسلمانی مجدد را تضعیف کنند. بر طبق نظریۀ علی ارباس، عالیرتبهترین مقام دینی دولت، نیروی اصلی که جوانان ترک را به سوی خداباوری استدلالی سوق میداد، میسیونرهای غربی بودند. کسانی که سعی میکردند با کشاندن جوانان به این سمت، آنها را از اسلام دور کرده و سپس مسیحی کنند. هرچند برای دیگر مردمان ترک کلیت خداباوری استدلالی بیانگر دسیسۀ بزرگ نه بلکه بیشتر شبیه به شوخی بزرگ بود.
در ترکیه که حکومت به آمار ۹۹ درصدی مسلمان افتخار میکرد این جنجالها در زمانی رخ میداد که آنها قهرمان اسلام بودند. در دورانی که اسلامگرایان از جمله رییس جمهور اردوغان و طرفدارانش در حزب عدالت و توسعه بیش از هر زمانی قدرت سیاسی داشتند. در واقع شاید به نوعی این بحث مطرح بود که این یک شوخی نیست بلکه رابطۀ علت و معلولی است. عدهیی که توسط قدرت و حاکمیت به عقب رانده شده بودند، اعتقاد داشتند اسلام با آنها چنین کرده است.
نوعی امپراتوری ترس و دیکتاتوری در ترکیه وجود دارد که به وسیلۀ افرادی وفادار به دین ادعا میشود. این در واقع مردم را به دور شدن از دین سوق میدهد. حزب کوچک کارامولاوغلو از اقلیت رو به رشد محافظهکاران مذهبی که از اردوغان خسته شده بودند، تشکیل میشد. رایدهندهگان ترک همچنین دو گزینۀ جدید در دو حزب تازه نیز دارند که روسای آنها از مهرههای کلیدی اسبق و بریده از اردوغان هستند. حزب آینده که توسط نخست وزیر پیشین، احمد داووداوغلو رهبری میشود و حزب اصلاح که ریاست آن به دوش نمایندۀ تامالاختیار اقتصادی، علی باباجان است.
انتقاد دیگری که در امریکا و توسط جامعهشناس مذهبی ترک، مجاهد بلیچی مطرح شده است. او میگوید:
« گرایش عمده به خداباوری استدلالی بخشی از بحران افراطیگری در میان اسلامگرایان ترک است. پس از شکست نظام سکولار کمالی در یک قرن، میبینیم که افراطیگری ترک شروع به تنفس کرده است. این افراطگرایی که از نظر سیاسی موفق بوده است از نظر معنوی شکست میخورد.»
او همچنین اضافه میکند:
«رشد خداباوری استدلالی نتیجۀ این شکست دراماتیک است.»
او در ادامه چنین میگوید: « باید این را مد نظر گرفت که این فرایند، ارتباطی با سکولاریزه کردنی که مصطفی کمال آتاتورک بنیاد نهاد، ندارد. بلکه آن کاملاً وحدتمند و مدنی رخ داد و هرچند که قانونی بود، به شکلی دستوری اعمال نشد. در حالی که این نتیجۀ یک حس داخلی، روشنگری درونی و شکوفایی پسااسلامگرایی است. در مخالفت با ادعاهای ریاکارانۀ والدینشان، نسل جوان مسیر اختصاصی و شخصی روحی خود را برمیگزیند و در سکوت از سنت عبور میکند.»
تهران: بیدینترین پایتخت خاورمیانه
آنچه در دهۀ اخیر در ترکیه رخ داد بسیار خفیفتر از شرایطی است که طی چهاردهۀ جمهوری اسلامی ایران روی داده است. در آنجا نیز بخش معترض اسلامگرا که برای زمانی نزدیک به یک قرن تحت سلطۀ رژیم سکولار به حاشیه رانده شده بودند، با تعصب انقلابی به صحنۀ قدرت بازگشتند.
در ایران، انقلابی که در سال ۱۹۷۹ آغاز شد بسیار صریح، ناگهانی و خونین بود. برخلاف انقلابی که طی به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در ترکیه جریان داشت. این انقلاب از نوع ضمنی، آرام، دموکراتیک و نسبتاً صلحآمیز بود. ولی آنچه در مورد هر دو کشور صادق است این که اسلامگرایی با نوعی کینهتوزی به شکل قدرت سیاسی درآمد و نتایج ناخواستۀ بیشتری تولید کرد. در مورد اخیر هدف و رویای انقلاب ایران، بازگشت اسلام به جامعه و اسلامیزهکردن آن بود که حداقل در بخشهای کمتری موفق شد و برعکس به اسلامزدایی از جامعۀ ایران منجر شد. بازدیدکنندهگان خارجی تهران اغلب این نتایج را در زندهگی روزمرۀ مردم مشاهده میکنند. یکی از این بازدیدکنندهگان نیکلاس پلهام خبرنگار بخش خاورمیانۀ مجلۀ اکونومیست است. او در تابستان ۲۰۱۹ قبل از این که بتواند مشاهداتش را گزارش کند توسط سرویس اطلاعاتی ایران بازداشت شد.
«علیرغم شهرت مذهبی ایران، تهران در حقیقت بیدینترین پایتخت خاورمیانه است. روحانیون تیتر اول روزنامهها و پای ثابت برنامههای تلویزیونی هستند اما هرگز آنها را جز بر روی بیلبوردها دیگر در خیابانها ندیدم. برخلاف بسیاری دیگر از کشورهای مسلمان صدای اذان تقریباً غیرقابل شنیدن است. جنبش پیگیری برای ساخت مساجد و احیای آنها رواج دارد اما مردم رفتن به گالریهای هنری را به شرکت در نماز جمعه ترجیح میدهند. الکل ممنوع است اما دریافت شراب پشت در خانه سریعتر از رسیدن پیتزا است. در محیط امن خانه، زنان برای چت کردن در اینترنت حجاب از سر بر میدارند. تاریکی سالن سینماها، ماوایی برای فرار از دست پلیس مذهبی است که میخواهد قوانین را به زور اجرا کند. در کافهها زنان شالهایشان را آزاد و رها میاندازند و آنهایی که شجاعتر هستند در خیابان هم حجاب خود را برمیدارند و خطر به زندان رفتن دهساله را میپذیرند. ایران حکومت خود را دینی مینامد در حالیکه دین در کناره همچون اقلیتی به راه خود ادامه میدهد.»
این کمبود تقوای فراگیر تنها بخشی از شکست انقلابیون در اسلامیکردن جامعه است. جنبۀ جدی دیگر آن ارتداد از اسلام است. هتک حرمتی که حکومت با اعمال مجازات مرگ در صدد مقابله با آن است. همان طور که در جایی دیگر نیز نوشتم به نظر میرسد ایران به جای تولید مدافعان ایمان، تبدیل به جامعهیی با اقلیت مسلمان شده است. بسیاری از مسلمانان سابق مسیحیت را پذیرفته اند و هر روز به کلیسایهای خانهگی ایرانیان افزوده میشود. بنابر یک تحقیق، تعداد ایرانیانی که دین خود را تغییر داده اند از سال ۱۹۶۰ تا ۲۰۱۰ صدهزار نفر بوده است. یک پژوهش دیگر این میزان را بین ۲۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر تخمین میزند. تعدادی از این نوکیشان دین خود را به طور پنهانی به جا میآورند و برخی دیگر برای نجات جان خود به خارج مرزها میگریزند. بخشی دیگر از مرتدان ایرانی به مسیحیت نمیگروند بلکه بدل به خداناباور میشوند. یکی از این افراد اعظم کمگویان فعال فمینیست است که به سختی از جمهوری اسلامی نجات پیدا کرده است. او کتابهای متعددی از جمله «بیخدایی، آزادی از دین و شادی انسانی» را نوشته است. در کتابی دیگر مصرانه در مورد ایران قبل از انقلاب ۱۹۷۹ مینویسد:
« اسلام زندهگیها، رویاها، امیدها وانگیزههای سه نسل متوالی را از بین برد.»
به نظرمیرسد این قدرت خود اسلام نبود بلکه جمهوری اسلامی این کار را انجام داد هرچند در ایران بعد از انقلاب این دو از هم جدایی ناپذیرند.
جریان سکولار در جهان عرب
در جهان عرب چطور؟ این صحنۀ متنوع و بزرگ که از بیست و دو کشور با تاریخ و نظامهای مختلف حکومتی تشکیل شده است. کشورهایی که در میان آنها مجموعهیی از ترکیبهای مختلف قبیلهیی، اخلاقی و عشیرهیی وجود دارد. علی رغم همه اینها در میان جهان عرب زبان، نشانههای موج جدید از سکولاریسم به خوبی قابل مشاهده است. برخی از این نشانهها توسط یک شبکۀ تحقیقاتی تحت عنوان «عرب بارومتر» که در دانشگاه پرینستون و میشیگان مستقر هستند، ثبت شده است. نتایج یک تحقیق که در شش کشور الجزیره،مصر، تونس، اردن، عراق و لیبی انجام شده است نشان میدهد: عربها اعتمادشان به احزاب مذهبی و رهبران آن را از دست داده اند. بنا بر این مبنا، درصد عراقیهایی که دیگر به احزابی با صبغۀ اسلامی اعتماد ندارند طی پنج سال از ۵۱ درصد به ۷۸ درصد رسیده است. درصد اعتماد به احزاب اسلامگرا در پنج کشور دیگر نیز از ۳۵ درصد در سال ۲۰۱۳ به ۲۰ درصد در سال ۲۰۱۸ سقوط کرده است. حضور در مساجد نیز به طور میانگین ده درصد کمتر شده است. سهم آن عده از عربها که خود را بیدین میدانند از ۸ درصد در سال ۲۰۱۳ به ۱۳ درصد رسیده است.
چرا این اتفاق رخ داده است؟ یک پاسخ به این پرسش میتواند این باشد که اخیراً اتفاقات وحشتناکی تحت عنوان اسلام در جهان عرب رخ داده است. از جمله جنگهای قبیلهیی داخلی در سوریه، عراق و یمن که جنگجویان آن تحت نام خدا میجنگیدند و اغلب دست به اعمال وحشیانه میزدند. میلیونها قربانی و ناظر این جنگها سرخوردگی ناشی از دین حکومتی را تجربه کردند و بیش از اندکی از آنان شروع به پرسیدن پرسشهای عمیقتر کردند.
یکی از کسانی که چنین سوالات سنگینی را مطرح کرد و پاسخ را در از دست دادن باورش به مذهب دانست، ابوسامی بود. او نقاشی ۵۲ ساله و ساکن بغداد است در آوریل ۲۰۱۹ در گفتوگو با خبر اِن.بی.سی گفت:
« ما همواره شنیده بودیم که اسلام دین صلح است. اما داعش رفتاری همچون هیولاها و بربرها و حتا به مراتب بدتر داشت.» براین مبنا او نتیجه میگیرد که: «آيا این دین صلحآمیز است؟ اصلاً. من نیز نمیخواهم بخشی از این دین باشم.»
شهروند عراقی دیگری که روشنفکر و پژوهشگری اسلامگراست، غالب الشاهبندر این وضعیت و نیروی بالقوه را مشاهده میکند. او به عنوان باورمندی نگران هشدار میدهد که:
« موجی از خداناباوری عراق را دربرگرفته است و این تنها به علت اعمال اشتباه احزاب اسلامی است. آنها باعث شده اند تا مردم از اسلام و دیگر ادیان گریزان بشوند.»
درهمسایهگی عراق یعنی سوریه که با وحشیگریهای داعش و پیروانش و همچنین رژیم دژخیم بشار اسد چندپاره شده، همین وضعیت رایج است. یعنی رشد ارتداد در میان جوانان سوری. نویسندۀ سوری، شامالعلی در میانۀ خشونت و آشوب این وضعیت را مشاهده کرده است:
«انتقاد از دین پررنگتر شده است و بسیاری از جوانان سوری خصوصاً در اروپا شیوۀ زندهگییی که در خانه داشتند را کنار گذاشته اند.» او همچنین میافزاید: « فارغ از کانونهای انفرادی، رسانههای اجتماعی عربی نیز پر از منتقدان ضد دین و محتواهای مرتبط با آنهاست. مباحثی که با حرارت، دعوت به تفکر مجدد در افسانههای دینی میکنند و همۀ آنها را باهم مسخره میکنند.»
در سودان تجربۀ تلخ دیگری از اسلامگرایی رخ داد. از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۹ جامعۀ تقریباً یک دست مسلمان آفریقایی تحت کنترل استبدادی ژنرال عمرالبشیر که خود را رییس جمهور مینامید، بودند. اعتراضات عمومی یا انقلاب سودانی عمرالبشیر را از حکومت ساقط کرد و فساد سرسامآور او را آشکار کرد. نیروهای امنیتی تنها در محل سکونت او مبلغ ۳۵۰ میلیون دلار نقد پیدا کردند. این درسی عمومی بود از مردی که همواره با احساسات صحبت میکرد ،در شروع کارش همواره از خداوند یاد میکرد و اشک مردم را در میآورد. درحقیقت او برای نسلها مشغول پنهانکاری، چپاول و دزدی بوده است. مردم این درس را کاملاً آموختند. این در کلام استاد دانشگاه ساکن قطر نیز مشاهده میشود. وهاب الافندی میگوید:
« اسلامگرایی آمد تا فساد، ریاکاری، خشونت و ایمان بد را نشان بدهد. سودان شاید اولین کشور اصیل ضداسلامگرایی در اصطلاح عامه باشد.»
اما به راستی اسلامگرایی چیست؟
به نظر میرسد در این نقطه باید این را درنظر بگیریم که در مورد دو گرایش مرتبط اما مجزا صحبت میکنیم. سرخوردهگی از اسلامگرایی در ترکیه، ایران، سودان یا هر جای دیگر منجر به سرخوردهگی از خود اسلام شده است. این جریان میتواند منجر به خداباوری استدلالی یا مسیحیت بشود. حتا میتواند به شکل آرزوی اعتقادی کمتر سیاسیشده ظهور کند. این مورد اخیر در تمامی حوزههای پسااسلامگرایی حضور دارد و به نظر میرسد گرایش جایگزین در برابر کنار گذاشتن کامل اسلام است. هرچند تجزیۀ اسلامگرایی از جریان اصلی اسلام سنی و شیعه به آسانی قابل انجام نیست. اسلامگرایان، احزابی چون اخوانالمسلمین در مصر به مرور دین را سیاسی کردند و گروههای تروریستی عنصر منحرف خشونت افراطی را بر آن افزودند.
هر آنچه تمامی آنها در پی اثبات آن بودند چیزی جز شریعت نبود. شریعت سنت قانونی اسلام است که جریانهای عمدۀ تفسیری آن نیز پر از دستوراتی است که از نقطهنظر مدرن غیرقابل پذیرش هستند. نمونههایی از دستورات آن عبارت اند از اعدام مرتدان و کافران، قطع دست دزدان، شلاقزدن علنی برای هر نوع گناه، اجباری شدن نوعی خاصی از پوشش زنان، برتری مردان بر زنان و برتری مسلمانان بر غیرمسلمانان. همه و همه در ایدۀ جامعۀ بستهیی که در آن دین نه تنها الهامبخش بلکه کنترلکننده و هدایتگر نیز هست، اجرایی میشوند.
مرحوم محمد شهرور (متوفی در ۲۰۱۹) روشنفکر حوزۀ عمومی اهل سوریه که نظریاتش به طور گسترده در دنیای عرب مورد بحث قرار میگرفت براین نکته تأکید دارد، مشکلی که پیش میآید فقط اسلامگراها نیستند که میخواهند با برنامۀ ویژهیی سیاست شریعت را اعمال کنند. بلکه پیروان و محققان جریان سنتی –علما- هستند که میخواهند تفاسیر کهن شریعت را حفظ کنند. او در یکی از نوشتههای خود که مسلمانان را به خرد انتقادی دعوت میکند چنین مینویسد:
« در اصل ما فکر میکنیم که اسلامگراها انحرافی از صدای علمای سنتی مدرسی هستند و توقع داریم تا ایشان در مقابل اسلامگراها و علایق خشونتآمیز آنها برای سیاسی کردن اسلام و اسلامی کردن جهان بایستند. اما چهقدر تعجب میکنیم وقتی میبینیم حتا کلامی هم در جهت محکومیت آنها از علمای پرافتخارمان نمیشنویم. بلکه به جای آن توضیحاتی درباب چشمپوشی از این معجون اسلامگرایی نیز ارائه میکنند. در اینجاست که در مییابیم تفسیر علما از ارتداد، جهاد و جنگ در حقیقت تفاوت چندانی با جایگاه این افکار در نزد اسلامگرایان ندارد.»
از این منظر سرخوردهگی از اسلام نه تنها به خاطر اسلامگرایان، چه همچون اخوانالمسلمین تفسیر سیاسی داشته باشند و چه گروههای تروریستی رادیکالتر، بلکه به علت وجود روحانیون محافظهکار اعم از سنی، سلفی یا شیعه است. آنانی که در حال پاسداری از افکار دینی در ضدیت با تمایلات آزادیخواهی، برابری و حقوق بشر هستند. برای مثال پادشاه عربستان سعودی که در اواخر با اسلامگرایانی از نوع اخوانالمسلمین مخالفت کرده است، در کشور خود سختترین شکل شریعت را اجرا میکند. قدرتمندان سعودی همسنگ و موازی با تروریسم هر نوع دعوتی به آتهئیسم یا پرسش در باب اصول دین را جرم میانگارند. با این همه چنانکه حکیم خطیب روزنامهنگار سعودی مشاهده کرده است، بسیاری از شهروندان این پادشاهی در حال پشت کردن به اسلام هستند. به طوری که تعدادی از آنها علناً در سایتهای چون «سعودی بدون دین» آن را اعلام میکنند. یکی دیگر از انگیزههای شکلگیری چنین افکاری این است که این نوع از اسلام در مقایسه با موقعیتهایی که دوران مدرن برای ایجاد زندهگی جایگزین ارائه میدهد، نابهنجار به نظر میرسد. خطیب مینویسد:
« از میان همه چیز، شاید آنچه در ابتدا باعث کنار گذاشتن دین در سعودی میشود، مجموعۀ قوانین سختگیرانۀ اسلامی در کنار دسترسی آسان به اطلاعات و ارتباطات گسترده است.»
بیان اندازۀ درست این بیاعتقادی به آسانی ممکن نیست. چرا که هیچ نظرسنجی معتبری وجود ندارد و اکثر مردم نیز به شدت محافظهکار هستند. اما به نظر میرسد موضوع به اندازۀ کافی جدی است. البته این تنها منحصر به عربستان سعودی نیست و در دیگر پادشاهیهای همسایه نیز رسانهها دغدغۀ گرایش رو به رشد آتهئیست شدن جوانان جوامع خلیج فارس را دارند.
اینترنت و به ویژه رسانههای اجتماعی چنانکه پیش از این هم اشاره کردیم، نقش مهمی در این قضیه دارند. برخلاف آنچه اغلب محافظهکاران تصور میکنند این افکار خداناباورانه از بیرون نمیآیند بلکه به علت وجود فضای آزاد و بدون ترس برای به اشتراکگذاری شکل میگیرند. همچنان که عبدالله حمیدالدین در کتاب خود درسال ۲۰۱۹ تحت عنوان «بدعتهای توییتری: اسلام سعودی در حال گذار» به آن اشاره میکند. از دست دادن ایمان و بیاعتقادی در میان نسل جوان وجود دارد. حمیدالدین بر اساس تجربۀ شخصی خود مینویسد:
«این بیاعتقادی نه تنها به سبب سوالاتی است که جوانان مطرح میکنند بلکه به دلیل وجود شک و ترس از جوابهایی است که علمای دین برای حفظ قدرت سنتی ارائه میدهند.»
همین داستانها در مراکش نیز وجود دارد. جایی که سیاست و قوانین نسبتاً لطیفتر هستند اما تعارض میان اسلام سنتی و ارزشهای مدرن همواره وجود داشته است. یکی از کسانی که همین تعارض باعث شد تا اسلام را رها کند محمد، مسلمان سابق است. او در مصاحبه با موسسۀ وسترن میگوید به نظرش آنچه او را آتهئیست کرده است، خودبرتربینی و برحقدانی اطرافیان مسلمانش بوده است:
«انگیزۀ اصلی او در ترک اعتقادش به اسلام این بود که میدید مسلمانان همواره خود را دارندهگان حقیقت اصلی و اصیل میدانند. یا باور دیگری که معتقد است تنها و تنها مسلمانان به بهشت میروند. محمد از خود پرسید پس بقیه چه میشوند. من در مدرسه همکلاسی داشتم که مادرش ریشۀ یهودی داشت، نمی توانستم تصور کنم که این زن دوستداشتنی به جهنم برود. همچنین او از احادیثی که در مورد اخلاق، زنان، کفار، جنگ و غیره که به حضرت محمد نسبت داده میشد به شدت گریزان بود.»
یک آتهئیست دیگر مراکشی نیز دلایل مشابهی برای از دست دادن اعتقاد خود داشت. برای عبدالله دیگر مسلمان سابق دلیل اصلی این بیاعتقادی، نفرت رایج نسبت به همجنسگرایان در حلقههای اسلامی بود. او میپرسید چهطور خداوند میتواند همجنسگرایان را بابت گناهانشان توبیخ کند در حالی که خودش آنها را آفریده است؟
برای یک مسلمان سابق دیگر آنچه او را از تعامل با اسلام بازداشت، سرگشتهگی و بغرنجی مسایل اخلاقی همچون مسألۀ نابرابری جنسیتی بود.
همۀ اینها با دقت بیانگر این نکته است که چرا در میان امت و در سراسر جهان اسلام از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا، اسلامگرایان و محافظهکاران، مسلمانان را از ارزشهای مدرن برحذر میدارند. آنها مردم را برعلیه ارزشهایی چون آزادی فردی، آزادی بیان یا برابری جنسیتی تحریک میکنند. در مالیزیا سخنرانان در مساجد برعلیه لیبرالیسم و پلورالیسم داد سخن سر میدهند و در همین حین نخست وزیر پیشین حقوق بشرگرایی را محکوم میکند. درعربستان سعودی وزارت آموزش و پرورش برنامهیی حکومتی را در مدارس اجرا میکند تا نوعی ایمنی در مقابل لیبرالیسم، سکولاریسم و غربیشدن ایجاد کند. در ترکیه روشنفکران حامی رژیم اردوغان درحال جشن گرفتن چیزی هستند که بحران لیبرال دموکراسی مینامندش.
تمدن اسلامی در بحران
تمامی روایتها، مشاهدات، گزارشها و آمارهایی که تا به اینجا بیان کردم تنها بخش کوچکی از داستانی بزرگتر بودند. داستانی که میگوید تمدن بزرگ اسلامی در بحرانی بزرگ به سر میبرد. شاید آنچه میگویم برای شنوندهگان غربی بسیار آشکار و واضح باشد اما باید از سوی مسلمانان معاصر اعم از اسلامگرایان و محافظهکاران به عنوان قضاوتی منصفانه برداشت شود. آنها تنها در نوع این بحران با من مخالف خواهند بود. برای بسیاری، خصوصاً اسلامگرایان این بحران در مرحلۀ نخست جنبۀ سیاسی دارد. از زمان انقراض خلفا، مسلمانان نتوانسته اند حکومت یا رهبری قوی داشته باشند که بتواند آنها را تثبیت کند.
حکومتی که برای فایق آمدن بر مشکلات درونی یا دشمنان خارجی(عموماً غرب و اسراییل) و موفقیت جهانی به آنها کمک کند. جوامع مسلمان در ایدههای غیراسلامی منحرف غرق شده اند و این توسط جاسوسان یا ستون پنجم امپریالیستها رخ نداده است بلکه در دورانی ظهور کرده است که آنها در خواب غفلت بوده اند. برای بیداری چنان که اسلامگرایان نیز معتقدند، مسلمانان نیاز به یک جنبش پیشرو که اغلب از میان خودشان باشد دارند. یا شاید نیاز به یک صلاحالدین تازه که او هم رهبر کاریزماتیک بود، تا اتحاد مسلمانان را بازسازی کند و شکوه گذشته را بازگرداند. محافظهکاران با ذات این فرضیه موافق اند اما معتقدند این بحران فعلی یک جنبۀ اخلاقی نیز دارد. این که مسلمانان به اندازۀ کافی معتقد نیستند. محافظهکاران میگویند مسلمانان مدرن برخلاف مسلمانان اولیه بیشتر به لذایذ دنیوی توجه دارند تا لذایذ اخروی. در نتیجۀ آن، مسلمانها اعتقاد به خدا و قدرت روانی دینشان را از دست داده اند. به زبان دیگر اسلامگرایان و محافظهکاران هردو بر سر این نظریه اتفاق نظر دارند که سنت اسلامی برترین و کاملترین شیوه است و آنچه هست، شکست ما در عمل به آن است. آنها همواره بعد از هر شکستی به راحتی میگویند این اسلام واقعی نیست و تا رخداد بعدی منتظر میمانند تا موفق شوند. پس حقیقت تلخ این است که مسلمانان با خود این نظریه نیز مشکل دارند چرا که اسلامگرایان و محافظهکاران در هر سطحی که باشند سنت اسلامی را دارای ارزشهای بیعیب و نقص محسوب میکنند.
منظور من چیست؟ تا همین چند قرن پیش کمتر کسی تمدن اسلامی را به جهت ارزشهایش نقد میکرد چرا که در بخش دیگر جهان یعنی اروپا نیز چیز بهتری در جریان نبود. وقتی طی جنگهای سی سالۀ سالهای ۴۸-۱۶۱۸ کاتولیکها و پروتستانها در حال سلاخی یکدیگر بودند، امپراتوری چنددینی عثمانی همچون مشعل فروزان مدارا به نظر میرسید. یا وقتی که یهودیان در نیمۀ قرن پانزدهم در اسپانیای کاتولیک تحت آزار و اذیت قرار داشتند، بسیاری از ایشان برای رسیدن به امنیت و آزادی به دامن تمدن اسلامی پناه بردند.
ولیکن در نتیجۀ رشد مدرنیتۀ لیبرال جهان دچار تغییرات اساسی شد. یا بهتراست بگوییم در زمینۀ ارزشها تغییرات عمدهیی کرد. حقوق بشر تبدیل به ارزشی جهانی شد که توسط عدۀ کثیری از افراد علیرغم مخالفتها و بیتوجهیهای حکومتهایشان پذیرفته شد. در واقع این، تبدیل به اصلی اساسی شد که هیچکس مجبور نیست تا دینی را بپذیرد و هر فردی میتواند مادامی که به کسی آسیب نمیرساند، زندهگی خودش را داشته باشد. در حقیقت برابری همه افراد در مقابل قانون بدون توجه به دین، نژاد یا جنسیت آنها تعریف جدیدی از عدالت و وجدان را خلق کرد.
ادیان سنتی، تمامی آنهایی که قبل از دوران مدرن متولد شده بودند باید خود را تطبیق میدادند و این اتفاق رخ داد. پروتستانها دست از آزار و اذیت مرتدان و جادوگران برداشتند و زنده زنده سوزاندن آنها و خیلی اعمال وحشیانۀ دیگر را متوقف کردند. کاتولیکها که سراسر تاریخشان پر از بخشهای شوم همچون جنگهای صلیبی و دادگاههای تفتیش عقاید بود در مقابل ایدههای مدرن همچون سکولاریسم سیاسی و آزادی ادیان به تبع آن، در قرن بیستم مقاومت میکردند. اما بالاخره در طی کنگرۀ دوم شورای واتیکان در طی سالهای ۱۹۶۰یک قدم بزرگ به سوی پیشرفت برداشتند و آن اعلامیۀ لیبرال یعنی اهمیت انسانی بود.
یهودیت که هرگز به قدرت سیاسی دست نیافته بود تا دست به آزار و اذیت دیگران بزند هنوز درگیر جامعهگرایی بود. ولی به سوی هاسکالا یا رنساس یهودی پیش رفت که کمک میکرد تا با جامعۀ مدرن ادغام شود. حتا کمک کرد تا در این زمینه پیشگام باشند.
دراسلام ولیکن ما هنوز گام بزرگی در راستای لیبرالیسم برنداشته ایم. جریان رایج در بسیاری از کشورهایی با اکثریت مسلمان هنوز نظریات پیشامدرن و فقهی دارد که تعارض آن با ارزشهای مدرن قابل پنهان کردن نیست. به نظر قانعکننده نمیآید که بگوییم اسلام دین صلح است درحالی که هرکس با آن مخالف است را میکشیم. چندان هم منطقی نیست که اصرار کنیم تا بپذیرند که اسلام برای زنان ارزش زیادی قایل است حال آن که در متون دینی آن، راههای مختلف تنبیه کردن همسران وجود دارد.
یک گام به جلو: مدرنیسم اسلامی
بنابراین بزرگترین بحران تمدن اسلامی ناشی از تعارض در میان مسلمانان است. عدهیی به دنبال حفاظت از نظریات پیشامدرن و فقه هستند و میخواهند تا آنها را برپا داشته و حتا به دیگران نیز تحمیل کنند. عدهیی دیگر نیز روشهای مدرن و لیبرال را پذیرفته اند. برخی در این دستۀ اخیر، مخصوصاً آن تعدادی که در غرب و فارغ از فشارهای اسلامگرایان و محافظهکاران زندگی میکنند از مواجهه با این مشکل شانه خالی میکنند. تنها زمانی با این مسأله روبهرو میشوند که با دقت به سراغ آموزههای سنتی میروند. ابراهیم موسی استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه نتردام چهگونهگی واپسزدهگی یک مسلمان تحصیلکردۀ معاصر را چنین توصیف میکند:
«وقتی یک مسلمان مدرن رفتار مسلمانان را مشاهده میکند، سخنرانیهایشان را گوش میدهد، آموزههایی که در مساجد منتقل میشوند و یا فتواهای علما را میبیند، عقلانیت و حس مشترکش میلرزد. احساس میکند به شعورش توهین شده است اما آنچه دیده یا شنیده، تنها سنیگرایی اصیل بوده است.»
موسی خودش حامی تفکری است که تحت عنوان پیشرفتگرایی اسلامی شناخته میشود. جنبشی که در پی بازخوانی مجدد منابع بنیادین اسلام است. منابعی چون قرآن و حدیث. این بازخوانی با قرار دادن مطالب آنها در بافتار خودشان و سپس تفسیر غیرادبی کردن آنها در بافت مدرن رخ میدهد. این جنبش در قرن نوزدهم آغاز شد و کسانی چون عثمانیهای جوان اصلاحطلب یا مصلح دینی مصری محمد عبده و سید احمدخان هندی از پایهگذاران آن بودند. کسانی که همهگی بنیاد روشنفکری را بنا نهادند که کریستف بلاگ مورخ به درستی آن را روشنگری یا رنسانس اسلامی نامید.
در قرن بیستم مدرنیسم اسلامی تحت فشار دایرههای معیوب تعارض میان سکولارها و اسلامگرایان قرار گرفت. هر از چند گاهی نیز در خدمت یکی از این جنبههای دارای قدرت بود. اما بعدتر توسط روشنفکرانی همچون فضل رحمان ملک مفصلبندی شد. او کسی بود که نوعی تفسیر هرمنوتیکی جدید از قرآن و مطالعاتی تحلیلی و انتقادی از سنت را ارائه کرد.
مدرنیسم اسلامی مشابه آنچه که مسیحیت و یهودیت در پذیرفتن مدرنیته اجرا کردند را انجام داد. به ریشههای خود وفادار بود، در حالیکه دریافتهای عقلی را تحسین میکرد. دانیل فیلپات هوشمندانه این مشابهت را در کتاب خود در سال ۲۰۱۹ نشان میدهد. در این کتاب او از آزادی ادیان در اسلام بحث میکند. او نشان میدهد که چهطور مسیر اهمیت انسانی کاتولیسیسم میتواند نمونه و الگویی برای پرورش بذر آزادی موجود در قرآن و سنت باشد.
به عنوان یک مسلمان که بسیار با اینچنین موضوعاتی درگیر بوده است، باور دارم که این مسیر مدرنیسم اسلامی امنترین راه پیشرفت امت است. این مسیری است که در آن به بنیادهای اسلامی پایبند میمانیم، در حالیکه نه تنها ارزشهای مدرن ریشهدار در وجدان معاصر را پذیرفته ایم، بلکه آنها را با ایمان و اعتقاد خود نیز هماهنگ کرده ایم. این رویکردی مشابه تجربۀ جهان آنگلوساکسون است. جایی که دین، آزادی و پیشرفت دست در دست یکدیگر به راه خود ادامه میدهند به جای این که همچون رقبایی سرسخت در مقابل یکدیگر باشند. ولیکن اگر مدرنیسم اسلامی همچنان مرزبندی شده بخواهد ادامه بدهد، بیش از قبل به دو بخش افراطی تقسیم خواهد شد.
یکی اسلامگرایان و محافظهکاران که میخواهند گذشته را حفاظت و احیا کنند و دیگر مسلمانانی با تفکر مدرن که بیش از قبل به سوی خداباوری استدلالی، خداناباوری و انواع نزاعهای سکولاریستی کشیده خواهند شد. این مشابه تجربهیی است که در فرانسه اتفاق افتاد. جایی که دین و آزادی به عنوان دو قوۀ متعارض پدیدار شدند و جامعه به سوی جنگ فرهنگی تلخی هدایت کردند.
تا به اینجا بسیاری از اینها در تمدن اسلامی رخ داده است اما این تلخترین و نه خونینترین جنگ فرهنگی خواهد بود. به خصوص اگر اسلامگرایان و محافظهکاران شیوههای غیرلیبرال، عدم مداراگری و خودبرتربینی خود را حفظ کنند. وابستهگی به سنت گذشته و تلاشهای بعدی برای اجباری کردن آن، جوامع را معیوب و افراد بسیاری را نابود کرده است. مادامی که شیوۀ خود را تغییر ندهند، تنها ویرانیها برجای خواهند ماند.