توضیح: بنجامین هاپکنز متخصص تاریخ معاصر جنوب آسیا در دانشگاه جورج واشنگتن است. او روی تاریخ افغانستان معاصر و ارتباط آن با استعمار قرن نزدهی بریتانیا پژوهش کرده است. پژوهشهای او روی نقش قدرتهای استعماری در شکلگیری دولتهای کنونی منطقه تمرکز دارد. هاپکنز در اولین کتابش که رسالهی دکترای او میباشد و عنوانش « شکلگیری افغانستان مدرن» است، تلاشهای کمپنی هند شرقی قرن نزده را برای دولتسازی در افغانستان مورد بررسی قرار داده و روایت معروف « بازی بزرگ» را نقد و تصحیح کرده است. او کتاب دیگری را هم با دکتر مگنوس مارسدن مردمشناس بریتانیایی به صورت مشترک در مورد تاریخ افغانستان نوشته است. هاپکنز یکی از ویراستان مجموعه مقالاتی است که در مورد تاریخ «سوات» نوشته شده است. کتاب اخیری که از ایشان منتشر شده است «فرمانروایی بر مناطق پیرامونی خودسر» نام دارد که در آن به تاریخ افغانستان نیز پرداخته شده است. در این مصاحبه جان هاپکنز به سوالهایی در مورد نحوهی تاریخنویسی خودش و نوع نگاهش به تاریخ افغانستان پاسخ میدهد.
مگنوس مارسدن: جناب دکتر بنجامین هاپکنز شما کار روی رسالهی دکترای تان را که موضوع آن افغانستانشناسی بود، پس از حملهی القاعده به برجهای تجارت جهانی در نیویارک و عمارت وزارت دفاع امریکا در واشنگتن در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ آغاز کردید. پس از این حمله بود که افغانستان بار دیگر در سیاست جهانی اهمیت یافت، آیا موضوع رسالهی دکترای تان را به دلیل اهمیت افغانستان در سیاست جهانی که پیامد ۱۱ سپتامبر بود انتخاب کردید، یا که انگیزهی تان کاملا دانشگاهی و علمی بود؟
هاپکنز: من در ۱۰ سپتامبر سال ۲۰۰۱ موضوع رسالهی دکترای خود را « شکلدهی دولت در افغانستان قرن ۱۹» انتخاب کردم. این موضوع هیچ ربطی به ۱۱ سپتامبر و پیامدهای آن نداشت. من سند دارم که نشان میدهد در ۱۰ سپتامبر سال ۲۰۰۱ موضوع رسالهی دکترای خود را گزینش کرده بودم. در آن روز من به همسرم کنونیام یک ایمیل فرستادم و توضیح دادم که خلاهایی در ادبیات پژوهشیای میبینم که موضوع آن تشکیل دولت در افغانستان قرن ۱۹ است و قصد دارم آن را با یک پژوهش جدید جبران کنم. من متن این ایمیلم را ذخیره کردهام و هرکسی که گفتههایم را باور نمیکند، میتوانم برایش نشان دهم. اما پیامدهای حملههای ۱۱ سپتامبر، اهمیت یافتن افغانستان در سیاست جهانی و لشکرکشی ایالات متحده به آن کشور، روی کارم اثر سازنده گذاشت. من پس از کار روی رسالهی دکترایم به دانش افغانستانشناسی علاقهمند ماندم و روی آن همچنان کار میکنم. آخرین کتاب من هم به همین موضوع ربط دارد. در دههی اول کارم روی موضوع افغانستانشناسی متوجه یک واقعیت تکاندهنده شدم و آن این که دانشمندان افغانستانشناس در ایالات متحده بسیار کم بودند. تا هنوز هم شمار افغانستانشناسان در جامعهی دانشگاهی ایالات متحده افزایش قابل توجه نیافته است، انتظار میرفت که دخیل بودن ایالات متحده و غرب در جنگ افغانستان، به شمار افغانستانشناسها در جامعهی دانشگاهی بیافزاید، اما تا حال شاهد افزایش کمی قابل توجه دانشمندان افغانستانشناس نیستیم، اما دانش افغانستانشناسی در این مدت تکامل کرده است، ما شاهدیم که در سالهای اخیر کارهای علمی بسیار عالی، پیچیده و تحلیلی در مورد افغانستان منتشر شده است، بیشتر این کارهای عالی را دانشمندان جوان انجام داده اند. از طرف دیگر در سالهای اخیر نسلی از افغانستانشناسان جوان افغان به میدان آمده اند. این جوانان افغان در استرالیا، ایالات متحده و بریتانیا آموزش دیده اند و کارهای درخورتوجهی در زمینهی افغانستانشناسی انجام داده اند. ظهور جوانان افغانستانشناس برای جامعهی دانشگاهی خبر خوش است و کارهای آنان در درک و فهمی که ما از افغانستان و تاریخ آن داریم، درآینده تاثیر قابل توجه خواهد داشت.
مگنوس مارسدن: در همان کتاب اول تان که در واقع رسالهی دکترای تان میباشد و عنوانش « شکلگیری افغانستان مدرن» است آوریده اید که مورخان انگلیسیزبان تاریخ افغانستان را در رابطه به «بازی بزرگ» در قرن ۱۹ توضیح داده اند و شما این دید را به چالش کشیده اید، از نظر شما نظریهی بازی بزرگ چه محدودیتها و نواقصی دارد که ما را از شناخت دقیق تاریخ افغانستان باز میدارد؟
هاپکنز: مشکل اصلی توضیح تاریخ افغانستان برمبنای نظریهی بازی بزرگ این است که در آن مردم افغانستان یا افغانها غایب اند. وقتی تاریخ افغانستان برمبنای نظریهی بازی بزرگ توضیح داده شود، سهم افغانها در شکلدادن تاریخ شان نادیده گرفته میشود. در روایت بازی بزرگ، افغانها بازیگران حاشیهای تاریخ اند. در این روایت افسران و مقامهای غیر نظامی دولت استعماری هند بریتانیایی تکریم میشوند که گویا با شجاعت باورنکردنی به یک سرزمین ناشناخته وارد شدند و با دشمنان خطرناک امپراتوری بزرگ بریتانیا جنگیدند و منافع این قدرت بزرگ استعماری را تامین کردند و متحدان بومی این افسران ومقامها صرف نقش کمکی داشتند. مشکل این دید، تنها تکریم استعمار اروپایی نیست بلکه نقش افغانها را در تاریخ دستکم میگیرد و خشونتی را که به آنان اعمال شده است، به هیچ میشمارد.
مگنوس مارسدن: تا همین آواخر هم مورخان، افغانستان را کشوری تصویر میکردند که موفقانه علیه استعمارگری قدرتهای استعماری قرن ۱۹ اروپا مقاومت کرد. اما از طرف دیگر تحلیل مسلط این است که مشکلات کنونی افغانستان ناشی از تشکیل مرزهای این کشور در قرن ۱۹ است که قدرتهای استعماری آن را بدون خواست و رضایت افغانها شکل دادند. در کتاب شما به هردو موضوع پرداخته شده است، شما هم به نقش قدرتهای استعماری ۱۹ در تشکیل مرزهای افغانستان کنونی پرداخته اید و هم نقش مردم این کشور را در گذشتهی آن را مورد بررسی قرارداده اید، ترکیب این دو دید متضاد که یکی میگوید افغانستان در مقابله با استعمار موفق بود و دیگر میگوید که این استعمار بود که مرزهای آن را شکل داد، چه کمکی میکند تا تاریخ افغانستان را بهتر بفهمیم؟
هاپکنز: ما نمیتوانیم نقش استعمار اروپایی و از آن مهمتر سرمایهداری جهانی را در شکلگیری افغانستان مدرن نادیده بگیریم. واقعیت این است که استعمار قرن ۱۹ و گسترش سرمایهداری جهانی در منطقهای که افغانستان مدرن در آن واقع است، پیامدهای سنجیده نشده و خواسته و ناخواستهی بسیاری داشت که در شکلگیری افغانستان مدرن و زندهگی مردمان آن تاثیر فراوان گذاشت. حتا وضعیت امروز افغانستان هم تاحدودی معلول شکلگیری مرزهای افغانستان مدرن در قرن ۱۹ و نقش قدرتهای استعماری است. سیاستمداران غربی این روزها پیوسته سیاستمداران افغانستان را به دلیل فساد مالی و اداری نکوهش میکنند و افغانستان را یک دولت ناکام میدانند. برخی از سیاستمداران غربی، افغانستان را به گودال پول تشبیه میکنند به این معنا که هرچه به آن جا پول بفرستید حیف و میل میشود و هیچگاه این کشور از وابستگی نجات نمییابد. اما سیاستمداران غربی این واقعیت را نادیده میگیرند که افغانستان مدرن به گونهای شکل داده شد که محتاج کمکهای خارجی باشد تا آنانی که این کمکها را فراهم میسازند بتوانند بر آن کشور اعمال نفوذ کنند، بدون این که مجبور به لشکرکشی گردند و این کشور را با فرستادن نیروهای نظامی به اشغال خود درآورند و هزینهی اشغال و سلطهی مستقیم را بپردازند. اما توضیح این عوامل ساختاری به معنا این نیست که افغانها به صورت انفرادی و جمعی در شکلگیری تاریخ کشور شان نقشی نداشته اند. کارهای خود شما جناب مگنوس نشان میدهد که چگونه تاجران افغان توانستند از موانع ساختاری بگذرند ابتکارات عالی به خرچ دهند و شبکههای جهانی را برای تجارت و مبادلهی کالا و خدمات فراهم سازند.
مگنوس مارسدن: در کتاب جدید تان که عنوان آن « فرمانروایی بر مناطق پیرامونی خودسر» است شما اصطلاح « هنر حکومتداری در مناطق سرحدی» را برای توضیح روش ادارهی مناطق شمال غربی هند بریتانیایی، توسط استعمار بریتانیا به کار برده اید، ویژهگیهای اصلی و منحصر به فرد این « هنر حکومتداری در مناطق سرحدی» چه بود؟
هاپکنز: « هنر حکومتداری در مناطق سرحدی» اصطلاح دانشگاهی است که یک نوع روش و ایده را در مورد حکومتداری توضیح میدهد. من در کتابی که نام بردید توضیح داده ام که مناطق سرحدی، در تاریخ و زمان حال اهمیت بسیار گسترده دارد. سرحدات یا مرزها صرف جغرافیا یا کوه و کمر و دشت و دریا نیست که دولتها را از هم جدا کند، بلکه بیشتر شیوهها، رسوم و فرهنگی است که در مناطق خاص تبلور یافته است و ایجاب نوع خاصی از حکومتداری را در گذشته میکرد که با حکومت کردن در شهرها و مناطق دیگر فرق داشت. « هنر حکومتداری در مناطق سرحدی» در شمال غرب هند بریتانیایی چهار ویژهگی داشت: ۱- سلطهی غیر مستقیم ۲- کثرت در حاکمیت ۳- شیانگاری مردم و ۴- وابستگی اقتصادی. ویژهگی اول و چهارم نیاز به توضیح ندارد. اما برای توضیح ویژهگیهای دوم و سوم باید نکاتی را به عرض برسانم. کثرت در حاکمیت از نظر من حاکمیت چند لایه و تو در تو و اشتراکی است. سیاستشناسان درک بسیار مطلقگرایانه از حاکمیت دارند، از نظر آنان یا حاکمیت وجود دارد یا ندارد. اما در تاریخ این طوری نبوده است، در طول تاریخ قدرت میان نیروهای مختلف به اشتراک گذاشته است، یا نیروهای مختلف برای اشتراکگذاری حاکمیت و قدرت با هم مذاکره کرده اند. این واقعیت تاریخی در حکومتداری بریتانیا در مناطق مرزی شمال غربی هند بریتانیایی به رسمیت شناخته شده بود. شیانگاری مردم به معنای آن است که در حکومتداری مرزی هند بریتانیایی در مناطق سرحدی شمال غربی هند بریتانیایی مردم نه تبعه/رعیت پادشاه بودند، نه شهروند. مردمی که در مناطق مرزی هند بریتانیایی زندهگی میکردند، وضعیت حقوقی روشن نداشتند. هیچ متن حقوقی در مورد آنان نوشته نشده بود، آنان نمیتوانستند مثلا به دادگاهها شکایت کنند. آنان مثلا میتوانستند تصامیم حکومت را در مناطق خودشان به چالش بکشند و با آن مخالفت کنند، اما وضعیت حقوقی معلوم نبود. این شیوهی حکومتداری در مناطق مرزی با خروج بریتانیا از منطقه و تشکیل پاکستان هم ادامه یافت. پاکستان هم مناطق مرزی قبیلهنشین را به همین شیوه اداره کرد. مردم مناطق قبیلهنشین در پاکستان تا همین چندی پیش وضعیت حقوقی روشنی نداشتند و مثل ساکنان مناطق دیگر پاکستان، حتا در تیوری و متن قانون شهروند رسمی این کشور به حساب نمیآمدند. همین وضعیت ناروشن حقوقی مردم این مناطق یکی از عوامل ظهور جنبش حفاظت از پشتونها است که رهبری آن را منظورپشتین به دوش دارد. کتاب من پژوهشی است در مورد تاریخ این مناطق، اما موضوع پژوهش آن کتاب و مسایلی که توضیح دادم تا حال صد در صد به تاریخ بدل نشده است و بخشی از زندهگی مردم آن مناطق است.
مگنوس مارسدن: کتاب « فرمانروایی بر مناطق پیرامونی خودسر» میتواند مبنایی برای فهم تاریخ معاصر افغانستان نیز باشد به دلیل این که این کتاب مدعی است که شیوههای حکمرانیای که انگلیسها برای ادارهی مناطق پیرامونی ابداع کردند بعدا در تمام مناطق دنیا که بریتانیاییها بر آن نفوذ داشتند و دارای شرایط مشابه بودند، به کار گرفته شد، از نظر شما افغانستان با کدام مورد قابل مقایسه است و فهم این مساله در درک روابط متقابل افغانستان و جهان چه کمکی کرده میتواند؟
هاپکنز: این مساله، همواره یکی از موضوعات مورد علاقهی من بوده است. افغانستان برای عام مردم غرب، سرزمین غریب، بیگانه پر رمز و راز و ترسناک است. عکسی که از خانم شربتگل در سال ۱۹۸۵ گرفته شد و در پشتی مجلهی نشنلجیوگرافی به چاپ رسید، همین نگاه را بازتاب میدهد. تردیدی نیست که این دیدگاه فانتزیی استعماریی است که توسط قدرتهای استعماری و پژوهشگران عصر استعمار پرورده و ترویج شده است. از طرف دیگر در نگاه غربیها افغانستان یکی دیگر از دولتهای ناکام و ورشکستهی روی زمین است. دونالدترمپ با به کار بردن ادبیات سخیف افغانستان را این گونه توصیف میکند: « یک سرزمین مخروبه و کثیف که نمیتواند از پس ادارهی خودش برآید.» دیگر کشورهای خشونتزده و در حال جنگ، در تمام بخشهای این کرهی خاکی نیز همین طور اند. من به منحصر به فرد بودن افغانستان از نگاه فرهنگ و مسایل دیگر معتقدم، اما باور من این است که افغانستان با دیگر مناطق جهان تاریخ مشترک و مشابه دارد. یکی از موارد مشابه، خشونتی است که افغانستان قربانی آن است، خشونتی که از ناحیهی نیروهایی داخلی و خارجی بر آن اعمال شده است. در کتابم عوامل ساختاریی را معرفی کرده ام که زمینهساز خشونت در افغانستان هستند. مدعای من این است که استعمار و سرمایهداری جهانی شرایطی را ایجاد کردند که زمینهساز شکلگیری خشونتی در افغانستان است که این کشور تا حال قربانی آن میباشد. مناطق دیگری که شبیه افغانستان است سومالیا، شمال نایجریا و عراق میباشد. در تمام این مناطق استعمار میراث منفی پایدار از خود به جا گذاشت که یکی از عوامل خشونتهای جاری در این کشورها است.
مگنوس مارسدن: سپاس فراوان دکتر بنجامین هاپکنز