از طریق مطالعات افغانستانشناسی معاصر، معلومات زیادی راجع به تعاملات و کارکردهای سیاسی حکومتهای مرکزی افغانستان در دورههای مختلف، به دست آمده است. ولی مطالعات عمیق از تعاملات سیاسی در سطح محلی، یعنی نوعیت و چگونهگی اداره و روابط محلی توسط خود مردم محل تا دهۀ 1960 میلادی درکشور نادر بود.
این مطالعات که به صورت عموم توسط مردمشناسان اروپایی، امریکایی و گاهی هم هندی، بعد از جنگ دوم جهانی شروع شده بود، با کودتای خونین هفت ثور، و روی کارآمدن گروههای خلق و پرچم و سپس مقاومت مسلح اسلامی، که منجر به دو دهه جنگهای نیابتی شد، متوقف گردید. خوشبختانه محققان داخلی و خارجی تحقیقات دربارۀ اداره محلی را توسط خود مردمان محلات بعد ازفروپاشی رژیم طالبان، دوباره آغاز کردند. این پژوهشها یافتههای جالب و مفیدی دارد.
بخشی از این مطالعات در کتابی به نام، سیاست محلی در افغانستان: یک قرن مداخله در ساختار های اجتماعی، که توسط داکتر کانراد شیتتر با همکاری 16 افغانستانشناس دیگر تالیف شده، در سال 2013 در انگلستان به زبان انگلیسی منتشر گردیده است. این کتاب میتواند خلای اطلاعاتی پژوهشگران جوان افغانستان و بینالمللی را دربارۀ سیاست، نظم و ادارۀ بومی محلات مختلف در کشور، تا حدی تلافی کند ولی هنوز هم ادارۀ محلی و حکومت محلی موضوع مهم پژوهشی است که باید با جدیت دنبال شود.
در این مختصر میخواهم روی دو موضوع مهم بحث کنم:
اول میخواهم به تعاریف متفاوت سیاست محلی، نظام و ادارۀ محلی و حکومت محلی در تاریخ افغانستان، قبل و بعد از شروع سلطنت امیرعبدالرحمان خان بپردازم.
دوم، چگونهگی رابطه و تأثیرات منفی حکومتهای مرکزی-محلی عبدالرحمانخانی روی نظامهای بومی-محلی اداره در محلات، و نیز ناکامیهای دولت در به وجود آوردن یک حکومت متمرکز قوی یا حکومتداری خوب در کشور را به بحث میگیرم.
گفتۀ مشهوری که زیر بنای سیاست عمدتاً محلی است، در مباحث سیاسی امریکا از چندین دهه به این طرف به شکل یک ضربالمثل بر سر زبانهاست. ولی این واقعیت صفت خاص جامعۀ امریکا نیست بلکه جهانشمول است. در جوامع انسانی رابطۀ افراد و گروهها، در هر زمان و هر مکان و در همۀ حالات، رنگ سیاسی دارد. به دلیل این که روابط انسانی نمایانگر اعمال قدرت بین افراد در تعاملات اجتماعی میباشد. حتا رابطۀ دو فرد در تعاملات روزمرۀ اجتماعی هیچگاه صد درصد برابر نیست. از روابط میان اعضای خانواده مثل پدر و مادر، کودک، برادر و خواهر گرفته تا روابط بین خویشاوندان دور و نزدیک و بیگانهگان در مکتب، محل کار و یا کوچه و بازار همه در قید همین قاعده اند. یعنی هرکدام این روابط نمایانگر کاربرد قدرتهای فردی متفاوت و در شرایط متمایز با یکدیگر میباشد.
قواعد قبولشدۀ مکتوب و غیرمکتوب و اعمال قدرت به اساس ارزشهای معمول و مروجی که زادۀ پیمانهای اجتماعی نامریی اند ، ساختارهای جامعۀ محلی را از خانواده تا نهادهای قومی، هویتی، اقتصادی، تعلیمی، مذهبی و… شکل میدهند، و بخشی از اندوختههای فرهنگی هر عضو جامعه میباشد. اصول و قوانین اجتماعی عموماً بدون چون و چرا، مورد قبول و عمل اکثریت اعضای جامعه است. پس زیربنای تعریف سیاست که عبارت از تنظیم، اداره و استفادۀ قدرت بین افراد، گروهها و تشکیلات در جامعه است، در تمام محلات با شرایط خاص هر محل، ولی متأثر از ایکولوژی محیط قدرت، در حوزههای وسیعتر از محلات، به شمول حکومتهای مرکزی، صدق میکند. با در نظرداشت محلی بودن زیربنای سیاست، نظری به وضع ساختارهای سیاست محلی خودگردان در جامعۀ افغانستان بیاندازیم.
اشکال سنتی روابط اجتماعی محلی در افغانستان، با تفاوتهای ناچیز، در سراسر کشور تضمینکنندۀ زندهگی صلحآمیز نسبی و خالی از تشویش اعضای جامعه در محلات است. مردم در محلات با هم روابط متعدد خونی، خانوادهگی، رفاقت و همکاری عمیق اقتصادی و اعتماد اجتماعی دارند. راهحلهای مشکلات در محلات به صورت عموم از خانواده شروع، و اگر لازم شود با میانجیگری ریشسفیدان خویشاوند، اهل مسجد یا گذر که مورد اعتماد عام اند، با همکاری عالمان محلی و برگزاری شوراهای خُرد و بزرگ ادامه مییابد. اگر مشکلی در خود محل حل شده نتواند، دست به دامن افراد، به ویژه علمای بانفوذ و یا نامدار، بیرون از محل برده میشود. چنین ساختارها و تعاملات در محلات، در همۀ نقاط کشور موجود میباشد. در گذشته، نگهداری صلح و سلم و حیات جمعی در محلات، توسط خود مردم محل تنظیم و اداره میشد و هنوز هم دوام دارد.
این ساختارهای اصیل اجتماعی در دهکدهها و قصبات، نقش برجستهیی در شکلگیری نظم و حل منازعات در وقت ضرورت، به سطح درهها، وادیها و مناطق دیگر، به رهبری ریشسفیدان و خوانین، قبل از تحمیل حکومت عبدالرحمانخانی در آواخر قرن نوزده، و سپس در دوران جنگ با شوروی در اکثر نقاط کشور، وجود داشت و هنوز هم میتواند عرض اندام کند. این ساختارهای ادارۀ محلی توسط خود مردم محل، بر اساس اعتماد اجتماعی شکل گرفته است و در عدم موجودیت حکومت مرکزی و حتا حکومت ظالم و فاسد، نه تنها مسوول حفاظت و صیانت مردم محل بوده بلکه در تنظیم و پیشبرد موفقانۀ مقاومت ضدشوروی در کشور هم نقش بسزا داشته است. وجود همین ارگانهای مردمی در محلات است که مایۀ امیدواری برای تشکیل حکومت مردمی محلی و ملی در آیندۀ نزدیک میباشد.
در کشورهای دمکراتیکی مانند امریکا و هند، حکومتهای مرکزی تلاش کرده اند تا ساختارها و نظامهای اداری سیاسی محلی را به حکومت های محلی مردمی تبدیل کنند و بخشی از بدنۀ دولت ملی و مرکزی بسازند، البته معمولاً با بعضی نوآوریها و اصلاحات لازم که رابطۀ محلات اطراف و شهرها بر مبنای دوستی و همکاری استوار گردد. برخلاف حکومتهای پسااستعماری در آسیا و افریقا مانند افغانستان از این روش استفاده نکردند. در اواخر قرن 19 انگلیس ها با دادن اسلحه، مهمات و پول گزاف، که آن را امیر منتخب شان برای افغانستان، عبدالرحمان خان، «پول خداداد» عنوان میکرد، حکومت مرکزی افغانستان را به قسم «حکومت کرایی» در خدمت منافع خود قرار دادند. با استفاده از سلاح و «پول خداداد»، امیر عبدالرحمان توانست خود را بالای مردم و کشوری حایلی بین هند بریتانیایی و روسیۀ تزاری به نام افغانستان قهراً تحمیل کند.
این حکومت تحمیلی بالای مردم افغانستان، وظیفه داشت تا مملکت را با هر روش خشونتبار ممکن در کنترل داشته باشد و به نفع استعمار و برآورده شدن اهداف استعمارگران کار کند. بدین ملحوظ امیرعبدالرحمانخان بعد از تکیه بر اریکۀ قدرت توسط حکومت هند بریتانیایی، با مردم افغانستان، خصوصا در اطراف و محلات اعلام جنگ کرد که او باید «خانۀ خود» یعنی افغانستان را از «گژدمها» (که منظورش متنفذین و خوانین محلی بود) پاک کند. او در طول دو دهه زعامتش توسط جنگهای خونین،با استفاده از سلاح و پول خداداد انگلیسها، توانست خود و خاندان خود را به مردم تحمیل کند. همۀ حکومتهای مرکزی پس از عبدالرحمانخان هم در آرزوی محوکردن ساختارهای سیاسی محلی بودند و هنوز هم هستند. این پالیسیهای خصومتآمیز دولت مرکزی در برابر مردم روستا و ساختارهای سیاسی محلی، در دوران امیرامانالله خان، در اولین قانون اساسی کشور در سال 1923، صبغۀ قانونی گرفت و تا به امروز در قوانین اساسی کشور جا دارد. از دید من این نوع سیاستورزی یکی از عوامل عمدۀ ناکامی در پایهگذاری یک دولت مرکزی قوی و حکومتداری خوب در افغانستان است.
حکومتهای مرکزی در افغانستان، به عوض این که ساختارهای سیاسی محلی را در حکومت جذب کنند، همیشه شعبات حکومت مرکزی را از کابل به محلات به نامهای علاقهداری، حکومتی و بعدتر ولسوالی فرستادند. این بنیادهای حکومت مرکزی در روستاها و دهکدهها، از دید مردم محلات ارگانهای قدرت بیرونی عنادآمیز، فاسد و سرکوبگر تلقی میشدند، وهنوزهم هستند، که هدفشان جز اخاذی، رشوهستانی، جمعآوری مالیات گزاف، آزار و اذیت مردم روستایی چیزی دیگری نبوده است. مردم محل همیشه حکومت را در تقابل با منافع خودشان پنداشته اند. بدین لحاظ، افغانستان در طول صد و چهل سال تاریخ پرتلاطم تشکیل حکومت متمرکز قوی در کابل، هیچگاه اجازۀ ادارۀ محل توسط خود مردم محل را نداده و فقط با ارسال شعبات حکومت مرکزی به محلات اکتفا کرده است.
تقررحاکمان و یا ولسوالان از کابل و مامورین بیرون از ساحات محلی که در گذشته اعضای خانوادۀ سلطنتی و یا افرادی از قوم پشتون بودند، خصوصاً در مناطق غیرپشتون تأثیرات بسیار منفی در ساختارهای ریشهدار سیاسی محلی بر جا گذاشته اند. به طور مثال، برای این که شعبات حکومت مرکزی در محلات با مردم محل تماس داشته باشند، مقام و موقفی را تحت نام ارباب و قریهدار خلق کردند، تا وسیلهیی برای کنترل روستاها و محلات باشند. این افراد که عموماً اشخاص برازنده و قابل اعتماد قریه و ده نبودند، به زودترین فرصت خود را به چشم و گوش مامورین حکومت تبدیل میکردند. اکثراً در همدستی با مامورین دولتی به عامل رشوهستانی و فساد اداری در محلات تبدیل شدند. بسیاری از اربابان و قریهداران با مامورین حکومت همکار شده و موجب آزار و اذیت مردم خودشان میشدند. باوجود آن که مامورین دولتی این اربابان و قریهداران را نماینده و رهبران مردم محل جلوه میدادند، اما آنان به هیچصورت از مردم نمایندهگی نمیکردند، بلکه جزو حکومت مرکزی شمرده میشدند. چنانکه در دوران جنگ با شوروی، ارباب و قریهدار بطورعموم با مقاومتگران همدست نشدند، بلکه با شورویها ودولت آن وقت همکاری کردند.
بنابراین، مردم محل همواره کوشیده اند تا در حد امکان از تماس با مامورین حکومت مرکزی دور بمانند. حتا همین حالا، مردم برای حل مشکلات روزمرۀ خود به ارباب و قریه دار و نمایندهگان حکومتی مراجعه نمیکنند. بلکه مشکلات را به ساختارهای موازی دادرسی محلی، که متشکل از ریشسفیدان و رهبران قابل اعتماد خودشان است، ارجاع میدهند. با استفاده از «حکومت موازی محلی و خودگردان» از اخاذی، رشوهستانی، فساد اداری و زندانیشدن ناحق جلوگیری کرده و از جامعۀ محلی خود دفاع میکنند.
از همینرو، با وجود تلاشهای بیشتر از یک قرن حکومتهای متمرکزساز در کابل، به هدف نابودکردن چنین ساختارهای ادارۀ محلی بومی، این ساختارها کماکان پابرجا اند و همۀ تلاشها برای حذف آنها ناکام مانده است. حفاظت موفقانه و دوام چنین ساختارهای موازی غیرحکومتی، خصوصاً در عدم موجودیت و یا از همپاشیدهگی حکومت مرکزی در کابل، نویدبخش یک سرمایۀ کلان فرهنگ سیاسی محلی و دموکراتیک در افغانستان است. موجودیت چنین ساختارهایی مردمی میتواند نه تنها برای بنیانگذاری یک حکومت مرکزی واقعاً دموکراتیک، مردمی، ملی و پاسخگو، امدادگر باشند بلکه پایههای استوار جهت بازسازی یک دولت قوی با حکومتداری خوب در کشور، به اساس ادارۀ محل توسط خود مردم نیز بوده میتواند. و باید هر چه زودتر به میراث نابهکار عبدالرحمانخانی، یک قرن تقابل میان حکومت مرکزی و روستاها در کشور پایان داده شود.