به بهانۀ سالروز تولد زرتشت
در شهر بلخ، که مادر شهرها نامیده شده، هزارها سال قبل از تولد مسیح، مردی با دعوای خرد و دانش، ظهور کرد که ابتدا به عنوان شاعری بزرگ در بلخ شهره یافت و بعدها، سخنان و شیوۀ زیستنش، آیینی درازدامن شد. این شاعر شگفت که فلسفۀ باستانی یونان و فلسفۀ جدید اومانیستی و قرنها جستجوی خرد و حکمت به او مدیون است، زرتشت نام دارد و آیینش، زرتشتی یا زردشتی یا آیین مزدا نامیده میشود.
درست در مرکز شهر باستانی بلخ، معبد نوبهار واقع شده بود، معبدی که پیش از تولد زرتشت نیز، خانۀ خدا و قبلۀ اهل ایمان شمرده میشد و با ظهور زرتشت، همچنان که نور دل پارسایان میترایی و زروانی و خانۀ مهر بود، معبد محوری زرتشتیان نیز شد. معبدی که بارها، زرتشتیان دنیا آرزوی آبادیاش را کرده اند و بد دلان در ملک مزدا، تاب این آبادانی را نیاورده اند. اما این معبد ویران، راوی قصهها و قصیدهها و قصدهای بسیاری است. کسانی که شاهنامۀ جاودانۀ حکیم توس را خوانده اند، در حکایت تراژیدی رستم و اسفندیار، به حکایت نخستین زرتشتیان بر خورده اند.
بلخ همان گونه که زادگاه مهر، نخستین آیین انسانیست، زادگاه مذاهب ودایی (هندوییسم و بودیزم) ،مذهب مانوی و دیگر آیینها از جمله امالبلاد اسلامی است، زادگاه زرتشت و دین او نیز بوده، گشتاسپ بلخی، پادشاه بلخ، دین خردمحور او را میپذیرد و فرزندش اسفندیار رویینتن را به توران و سپس به سیستان برای ترویج این دین گسیل میدارد. فردوسی در عین این که هر دو قهرمان تراژیدیاش، هم اسفندیار هم رستم را به نیکویی می ستاید، جدال آنان را به عنوان جدالی بر سر دین، یک تراژیدی غمناک توصیف می کند. رستم، پهلوان سیستان، مدافع دین آبایی مهر پرستی است و اسفندیار او را به دین جدید فرا می خواند. دینی که به جای ارباب انواع، خدایی واحد دارد و معضلۀ تاریخی اهل حکمت و دین را در بارۀ ریشههای شر، حل میکند. دینی که بر سه اصل گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک بنا شده است، و شر را از جانب اهریمن میداند.
زرتشت در زمانی به میدان میآید که «دائوا» یا «دیوان»، خدایان باستانی آریاییان پرستش میشده اند. او با تاکید بر آزادی و قدرت اختیار انسانها و توانایی آنان برای رهایی از پلیدیها، پرستش دیوان را گمراهی میداند و آنان را در طبقۀ اهریمنان قرار میدهد. چنین باوری در میان مردمان تا آنجا ریشه میدواند که حتی امروزه، واژۀ دیو در اکثر زبانهای هندو اروپایی به موجودی پلید و تاریک اشاره دارد و معادل شیطان است. در آن تراژیدی تلخ، اسفندیار رویینتن، شاهزادۀ رسای بلخی، کشته میشود و رستم تربیت فرزندان او را به عهده می گیرد و بر مرگش به زاری میگرید.
خود زرتشت هم در یکی از همین نبردها به روایت تاریخی آمیخته با افسانه، با تورانیان، کشته میشود. اما آیین او نه تنها همه خراسان و سیستان و توران که از مصر تا روم و چین، گسترده میشود و سخنان او با شعر های گاتها، کتاب به کتاب از دورهیی به دورهیی میگردد و بعدها الهامبخش فیلسوفی چون هگل و بعد نیچه میشود که مبنای تفکر مدرنیته را میسازند.
کتاب نیچه، «چنین گفت زرتشت»، اگر چه ربط مستقیمی با آموزههای زرتشت ندارد، اما تاثیر بزرگی در شناخت دوبارۀ زرتشت دارد. همان گونه که اهل تحقیق معتقدند، نخستین فیلسوفان غرب، نیز وامدار فکر خردورز او بوده اند. سالها بعدتر، دین زرتشت توسط ملاهای زرتشتی به انحراف کشیده میشود و نظامی کاستوار به نام زرتشت ساخته میشود. مانی بلخی، که خود را پیرو راستین زرتشت مینامد، برای دادگری و عدالت و احیای آیین قیام میکند و در دورۀ اشکانی که مردمان این ناحیه، فرهنگ و سنتهای شان را زیر سلطۀ یونانی میدیدند به او رجوع میکنند.
این عملا اولین آیین سوسیالیستی است که زر و زمین را میان همه مردمان به مساوات تقسیم میکند، مانی بعدها توسط ملاهای زرتشتی مثل مسیح به صلیب کشیده میشود. به هر حال، زرتشت، امروزه، به عنوان نخستین فیلسوف و بزرگترین حکیم همه ادوار بشری شناخته میشود، اما قبر او، خانه و معبد او و از همه مهمتر آیین او و رهنمودهایش مبنی بر گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک در زادگاهش به فراموشی سپرده شده است. این هم بخشی از سرودهای او در گاتها، که جانمایۀ کتاب آیینی او اوستاست:
از تو میپرسم از اهورا،
چه به راستی میخواهم،
آیا سرانجامِ زندگیِ پارسایی، خوشبختی در دو جهان است
و کسی که برای رستگاری روان دیگران میکوشد، بهرۀ نیک خواهد برد؟
این را [ای] مزدا میدانم که هر که به مردم مِهر ورزد و برای رستگاری دیگران بکوشد،
چنین کسی دوست تو و درمانبخش زندگی مردم خواهد بود