کمپیرک نوروزی در هزاره‌جات

نوروز را در ولایت‌های مرکزی کشور مانند دایکندی، بامیان و قسمتی از ولایت غور با جوش و خروش خاص و متفاوتی از دیگر ولایت‌های افغانستان جشن می‌گیرند. شاید این سؤال برای‌تان مطرح شود که چرا جشن نوروز در ولایت‌های مرکزی کشور با ولایت‌های دیگر تفاوت دارد؟ نوروز برای ساکنان ولایت‌های یادشده معنایی خاص دارد و هنگام فرارسیدن آن، در چشمان مردم آن ولایت‌ها برق خوشحالی می‌زند. آن‌ها به گونه‌های مختلف این جشن باستانی را گرامی می‌دارند.

ولایت‌های مرکزی کشور بیشتر کوهستانی و دارای آب و هوای سرد و خشن است. باران و برف‌های سنگین در سه ماه زمستان، کوه‌های سر به فلک‌کشیدۀ این مناطق را پر از برف می‌کند و در فصل زمستان، مردم با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کنند و به انتظار بهار می‌نشینند. مسدود شدن راه‌های مواصلاتی ولسوالی‌ها و روستاها به مرکز ولایت‌های‌ شان، باعث می‌شود آن‌ها نتوانند در زمستان از ده و روستا خود دورتر بروند. چنین مشکلاتی چنان این مردم را به تنگ آورده ‌اند که خواب و خیال بهار را می‌بینند. به دلیل چنین مشکلاتی، فصل بهار و آمدن نوروز معنای ویژه‌یی برای این مردم دارد. وقتی نوروز از راه می‌رسد، برف‌ها آب می‌شوند و دشت‌کوه‌های این مناطق به جای برف، پر از گل و گیاه‌های گوناگون می‌شود و نوید آزادی از زندان طبیعی را می‌دهد که ساکنان این ولایت، سه ماه تمام با آن دست به گریبان بوده‌اند.

در این نوشته کوشش می‌کنم شما را با فرهنگی آشنا سازم که تا کنون کمتر کسی تلاش کرده است تا آن را با جزییات کامل به کسانی معرفی کند که با رسم و رواج‌های نوروزی در مناطق مرکزی کشور آشنایی کامل ندارند. باشندگان ولایت‌های بامیان و دایکندی در سه شب و روز جشن، بازی بسیار قدیمی را راه می‌اندازند که به آن “کمپیرک” می‌گویند. دایکندی و بامیان‌نشینان “کمپیرک” را نمادی از قدرت طبیعت و نیکوکاری می‌دانند. کمپیرک مردی است با لباس‌هایی متفاوت از دیگران که همراه با کاروانی از پسران جوان و نوجوان به راه می‌افتد و لشکر زمستان را به زانو در می‌آورد. این بازی ریشه در در افسانه‌ها، داستان‌ها و آیین این مردم دارد و دیر زمانی است در این مناطق در شب و روزهای سال نو جریان دارد و اکنون نیز جایگاه خود را از دست نداده است.

اولین شب و یا اولین روز سال نو، شماری از جوانان و نوجوانان یک روستا گردهم جمع می‌شوند تا گروه کمپیرک را تشکیل بدهند. این بازی خیلی شباهت به هنر تئاتر دارد. اگر این بازی قدیمی و نوروزی را به شما همانند یک داستان تعریف کنم، یکی از قهرمان‌های اصلی این بازی فردی است به نام “باب الله” که از میان گروه کمپیرک انتخاب می‌شود. “باب الله” نزدیکی‌های زیادی با “حاجی فیروز” ایران و “بابا نوئل” کشورهای اروپایی دارد. کسی که نقش “باب الله” را در بازی کمپیرک ایفا می‌کند، باید از لحاظ قد و هیکل از هم بازی‌های خود بزرگتر باشد، زبان تیز و چالاک داشته باشد و یک ممثل خوب باشد تا نقش خود را به درستی اجرا کند. وقتی بازیگر نقش”باب الله” انتخاب شد، هم‌قطارانش آستین بالا می‌زنند تا برای وی ریش مصنوعی بلندی از جنس پشم سفید بسازند؛ وقتی ریش مصنوعی آماده شد، آن را به پشت لب و چانۀ “باب الله” می‌چسپاند.

“باب الله” باید یک کلاه داشته باشد که دارای دو شاخ است. به همین خاطر یک کلاه برای او با دو شاخ می‌سازند که از جنس کارتن است. این بازیگر باید قدش خمیده باشد تا پیر و کهنه‌تر به نظر برسد. برای اینکه قد “باب الله” خمیده به نظر برسد، یک ظرف غذاخوری را بین دستمال می‌پیچند و به پشت وی می‌بندد. زمانی که “باب الله” برای بازی کمپیرک آماده شد، اعضای گروه باید کسی را به عنوان محبوب و یا معشوق “باب الله” انتخاب کنند؛ این نقش نیز یکی از قهرمان‌های اصلی بازی کمپیرک است. محبوب که در این بازی از او به نام “مابوب” نیز یاد می‌شود، دارای شرایط خاصی است که هرکس نمی‌تواند این نقش را به درستی بازی کند. بازیگر این نقش باید قامت بلند و باریک داشته باشد و بتواند بین جمع برقصد و هنرنمایی کند. محبوب مرد است، اما بر تنش  لباس زنانه می‌پوشانند، چادر سفید بهر سرش می‌اندازد و واسکت مخصوصی به تن او می‌کنند که در روزگاران قدیم زنان در ولایت‌های مرکزی از آن استفاده می‌کردند.

در قسمت‌های پیش روی این واسکت سکه‌های نقره می‌دوزند. گروه کمپیرک لباس، چادر و واسکت را به تن محبوب و او را مهیای ایفای نقشش می‌کنند. به فرد دیگری نقش فال‌بین را می‌دهند تا “باب الله” هنگام بازی از او برای گرفتن فال استفاده کند. برخی دیگر را نیز به عنوان گوسفند و برۀ  نذری انتخاب می‌کنند تا زمانی که محبوب – همان معشوقۀ  “باب الله” – گم می‌شود، تعداد زیادی گوسفند نذر کنند تا محبوبش پیدا شود. خزانه‌دار گروه کمپیرک شرایط خاصی ندارد؛ هرکسی می‌تواند مسئول خزانه‌داری باشد. این شخص باید تمام پول، گندم و آردی را که مردم در اختیارش قرار می‌دهند، بدون هیچ کم و کاستی جمع‌آوری کند. زمانی که تمام بازیگران آماده شدند، گروه کمپیرک حرکت می‌کند تا در نخستین روز و یا شب سال نو به تمام خانه‌های روستا سر بزنند و هنرنمایی کنند تا افزون بر این که باعث سرگرمی ساکنان روستا شوند و لبخند و شادی را بر چهره آنان بیاورند، از فرهنگ چندصدسالۀ خود نیز پاس‌داری کنند.

گروه کمپیرک مقابل هر خانه می‌ایستد و فریاد برمی‌آورد که آیا کمپیرک را خوش دارید یا نه؟ منتظر جواب صاحب‌خانه می‌ماند. صاحب‌خانه بعد از مدتی یا اجازۀ ورود به خانه  می‌دهد، یا دست رد به سینۀ آن‌ها می‌زند، اما کمتر خانه‌یی پیدا می‌شود که خواهان گروه کمپیرک نباشد؛ همگان دوست دارند دقایقی در خانه شان خوشحالی و ساعت‌تیری باشد. به محض موافقت صاحب‌خانه، تمام اعضای گروه به سوی دروازه خانه حرکت می‌کنند و این شعار را سر می‌دهند: «کمپیرکمپیر در آمد، همه بلاها در آمد» و پای خود را داخل خانه می‌گذراند. شروع بازی و اولین صحنۀ بازی کمپیرک با رقصیدن “باب الله” آغاز می‌شود. او که در میدان بازی در حال رقص و پای‌کوبی است، همیشه نام محبوب‌اش را به زبان دارد، هم شانه و گردن می‌زند و هم با خود “محبوب محبوب” می‌گوید، وی که مرد مسن با دست و پای لرزان و قد خمیده است به تنهایی در میدان می‌جنبد و احساس تنهایی می‌کند و محبوب خود را فریاد می‌زند.

فریادهای پی‌درپی “باب الله” محبوبش را وامی‌دارد که چون شاخ شمشاد پا در میدان رقص بگذارد و همگام با “باب الله” گردن و شانه بلرزاند. هنگامی که این دو به رقص و شادمانی می‌پردازند، محبوب گه‌گاهی به طرف مردان صاحب‌خانه می‌رود و از صورت آنان یک بوسۀ آب‌دار می‌گیرد. این کار محبوب به شدت خشم “باب الله” را برمی‌انگیزد و باعث می‌شود وی صاحب‌خانه که محبوب بر صورتش بوسه زد را شلاق بزند. “باب الله” کاملا به رقص و مجازات کسانی می‌پردازد که محبوب آنان را بوسیده، اما ناگهان متوجه می‌شود که محبوبش در میدان رقص در کنارش نیست؛ مات و مبهوت به چهار طرف خود می‌نگرد، صاحبان خانه، فال‌بین، خزانه‌دار و افراد دیگر هستند، اما از محبوب خبری نیست. فقدان معشوقه‌اش تاب و توان او را از وی می‌گیرد، فکر از سرش گم می‌شود، پاهایش توان ایستادن ندارد و فریاد محبوب‌محبوب می‌زند. پس از چند لحظه “باب الله” نقش بر زمین می‌شود و افرادش دست و پاچه به طرفش می‌دوند و جسم نیم‌جانش را از زمین بر می‌دارند. “باب الله” برای پیدا کردن محبوبش سراغ فال‌گیر را می‌گیرد و از او می‌خواهد که صنم شیرین‌تر از جانش را پیدا کند. فال‌گیر لحظۀ با تسبیح خود بازی می‌کند و بعد به “باب الله” نوید پیداشدن محبوب را می‌دهد.

در نظر فال‌گیر پیداشدن محبوب  پربها است. در غیر این صورت وی این مشکل را برای “باب الله” غیر قابل حل می‌داند. او در پاسخ فالبین می‌گوید: «هر کار که بخواهی انجام می‌دهم تا محبوبم را پیدا کنم.» فال‌بین پیداشدن “محبوب” را وابسته به نذر یک بره و یا گوسفند می‌داند. “باب الله” زیردستانش را امر می‌کند تا بره‌یی بیاوریند. افرادش به طرف کسانی می‌روند که در زمان تقسیم‌بندی نقش‌ها به آنان نقش گوسفند و بره داده بودند. یکی از آنان را به جای بره نزد “باب الله” می‌آورند. وی دست به پیشانیش می‌کشد و به دل خود نیت نذر را می‌کند. پس از مدتی نذر “باب الله” قبول می‌شود، فراق محبوبش به پایان می‌رسد و چهرۀ محبوب در مقابل چشمان او خودنمایی می‌کند. این قسمت، آخرین صحنۀ بازی کمپیرک است که اجرا می‌شود. بعد از این صاحب‌خانه از تمام اعضای گروه کمپیرک می‌خواهد زمزمه کنند.

آنان آهنگ‌های محلی را با صدای بلند، یا خوب می‌خوانند و یا خراب می‌کنند و باعث خندیدن صاحبان خانه می‌شوند. وقتی که گروه کمپیرک آماده می‌شود خانه را به قصد خانۀ دیگر ترک کنند، صاحب‌خانه مقداری آرد، برنج و یا پول به خزانه‌دار این گروه می‌دهد؛ گروه از خانه می‌برایند و هم‌زمان با پوشیدن کفش‌های خود در دهلیز خانه چنین چیزی را با صدای بلند می‌خوانند. «کمپیرکمپیر در آمد، نوروز نوروز در آمد.» به تمام خانه‌های روستای‌شان سر می‌زنند، این بازی را در هر خانه اجرا می‌کنند و در انتها پول، آرد و گندم جمع‌آوری شده را یا بین خود تقسیم می‌کنند و یا به یک خانوداه فقیر روستایی خود می‌دهند.