اگر نام دو شهر کهن بنیاد تاجیکان در جغرافیای سرزمین فارسی زبانان نبود، بدون شک کهکشان ادبیات و فرهنگ سه کشور فارسی زبان را در طول تاریخ هرگز چنین روشن و رفیع و استوار نمی توانستیم ببینیم. این دو شهر همچون قلبی پر از انرژی و همیشه در تکاپو به روح ادبیات ما همیشه جاودانگی بخشیده است. این دو شهر نه تنها برای پارسی زبانان بلکه برای تمام فرهیختگان جهان که با ادبیات سر و کار دارند شناخته شده است. شاعری نیست در اقلیم و جغرافیای سه کشور فارسی زبان که در آثار خود نامی از این دو شهر نبرده باشد. اصلا شعر فارسی از دامن این دو شهر ظهور کرده و بعدها در شهر بلخ و شیراز با رومی و سعدی و حافظ به اوج و تکامل میرسد. سمرقند و بخارا بی رودکی و بی صدر الدین عینی و صدر ضیا هیچ معنا ندارد. همچنین با تذکره نویسهای بزرگش به مانند عروضی سمرقندی، دولت شاه سمرقندی و … و دانشمندانش که شعر و ادب فارسی و علم را در جهان معرفی کرده اند. هرچند متاسفانه آسمان این دو شهر پر ستاره در طول تاریخ به دلیل عوامل سیاسی و تاریخی و حملههای مکرر و ترکتازیهای بی رحمانه، تیره و تار گشت و اکنون همچون پیری عارفی را می مانند که دور از هیاهوی سیاست به انزوا و گوشهنشینی با هزاران زخم روزگار نشسته است. اما گاهی پروانههای روشنی را نیز میتوان دید که از دامن این دو شهر خِرد با نقش و نگاری که زیبای شعر گذشتگان را به یاد میآورند در حال پر زدن هستند. انگیزۀ نوشتن این یادداشت ارسال شعر شاعری از سمرقند به یازدهمین جشنوارۀ سالانۀ بنیاد ژالۀ اصفهانی است که امسال با پیشنهاد این بنیاد دبیری این جشنواره را هرچند پرزحمت و فرصت طلب است پذیرفتم. به همین سبب خواستم این یادداشت کوتاه را برای معرفی این شاعر جوان که روزی زادگاهش فخر هر فارسی زبانی بوده است بنویسم. امیدوارم که آینده از این دست شاعران بیشتری در آسمان این دو شهر بدرخشند.
شهزاد کنجهزاده سمرقندی بیش از 22 سال سن ندارد، اما عمر شعرهایش انگار از نظر پختگی و تصاویر و ساختار زبان بیشتر است. چرا که اشعارش با زبان فصیح و ساختار محکم سروده شده اند. کنجهزاده کالج بانکی را ختم کرده و مدتی در بانک خلقی شهرش نیز مشغول کار و فعالیت بوده است. در حال حاضر دانشجوی دانشکدۀ زبانهای خارجی سمرقند و روزنامهنگار آواز سمرقند است و شعرهایش در روزنامهها،مجلهها و مجموعهها به چاپ رسیده است.
بنمایههای اشعار وی را مضامین عاشقانه، اجتماعی و فلسفی تشکیل داده است. عناصر سازندهی اشعارش متنوع و از بطن جامعه و محیط اطراف زندهگی خود وی برخواسته است. آنچه را که با احساس و دیدۀ خود در این دهکدۀ هستی چه در شهر خود و یا بیرون از شهر خود درک و تجربه می کند، میآفریند و خلق میکند. تصاویر استفاده شده در اشعارش روشن و در عین حال زنده و پویا است. در شعرهای عاشقانهاش معشوق یا دلبرک است یا زادگاهش. و صدای فراق و فاصله از این دو یا توصیف این دو بیشتر شنیده میشود . توصیفاتش منطقی و به دور از هر تصاویر انتزاعی و بیشتر به سبک و اسلوبی مکتب خراسانی نزدیک است.
صنما با تو چه گویم که دلم می ریزد
تو نمی آیی به سویم که دلم می ریزد
چه کنم نیست علاجی تو برفتی و نیایی!
می روی سوی عدویم که دلم می ریزد.
***
طلوع پرتو حسنت برایم داوری دارد
خوشا که دیدن روی تو مهر خاوری دارد
به عشقم با نگاه شوخی منگر ای ملک سیما
دلم بر وعده ی برباد تو چون باوری دارد!.
و شهر تاریخیاش، سمرقند اسطورهای که با وی گفتگو می کند و چون معشوقهاش دوست میدارد :
برایم ای صبا! آوردی پیغام سمرقندم؟
که دورم من! چه زیبا گفتی ام نام سمرقندم
اگر امثال آن را من کنم تعریف، کجا دارد؟
چو نان و آب و سیب و ناک و بادم سمرقندم!
کنجهزاده سمرقندی به موضوعات اجتماعی نیز توجه دارد. از شجاعت و ناترسی در مقابل بیداد و جنگ حرف میزند و در عین حال صلحطلب است و حت در تصور خود بدی و شرمساری کسی را نمی خواهد.
ما نمیترسیم از تیغ و تفنگ هیچ کس
ما نمیخواهیم بیدادی و جنگ هیچ کس
ما نمیدانیم پندار بدی را از از ل
ما نمیرانیم حرف از نام و ننگ هیچ کس
اندیشههای خیامانه و فلسفی نیز در اشعارش دیده میشود. تفکر به هستی و مرگ تا دعوت به شادی و خوشی و غنیمت شمردن لحظههای زندگی:
همه منزل، که به یک جا برد آخر سر ما را،
تو به جز نزد خداوند، کجا می روی، ای دوست؟
شوق دیدار تو در دیده عیان است، بیا، تا با من
همنفس باشی و خرسند، کجا می روی، ای دوست؟
راه مقصود تو دور است، بلی، دور دراز بی حد
پیش من آ، به سمرقند، کجا می روی، ای دوست؟
شعر کنجهزاده ویژگی های خاص یک شاعر سمرقندی را دارد که با حال و هوای زیبای سمرقند سروده شده است. زبان شعرش روان و ساده اما در عین حال محکم و استوار است. از نظر قافیه و ردیف، قافیهها در شعر معمولا دارای ردیف هستند و کاربرد چنین قافیهها در اشعار شاعران کمتر است. ردیفها اغلب «گروهی فعلی» را تشکیل میدهند. از نظر وزن نیز گاهی لغزشهای وزنی را ما میتوانیم ببینیم، که چنین حالتی میتواند گویش و طرز بیان سمرقند یا به دلیل خط باشد. چرا که در برخی اشعار به جای هجای کوتاه از هجای بلند استفاده شده است با برعکس که در خط زبان فارسی چنین حالتی، شعر را از وزن اصلی اش خارج میکند. همان طور که دیدید از منظر مضامین اشعارش نیز متنوع است و عناصر و تصاویر استفاده شده اغلب محسوس و روشن و قابل لمس است. برای این شاعر جوان سمرقندی آیندۀ روشن و بزرگی را خواهانم.
مهمان چند شعر از این شاعر جوان باشید!
1
من امید ساده و قلب خروشان داشتم
هر کسی را همچو خود در این جهان پنداشتم
بسکه روشن، پنجه های ما نه مانند همند
در دل مردم وفا را من زیاد انگاشتم
باوری امروزها اشک سر مژگان ماست
اطمینان هرگز ندارم، پرده را برداشتم
عشقبازیهای ما دارد ستمها تا کنون
کاش میشد، من محبّت را به دل میکاشتم
نرمی ما زیر پا گردید و ما دور از نظر
بعد از آن من همچو شمع هر سینه را افراشتم
هر کجا جنگ است، روی این زمین غمگسار
بر سلاح افسران من “الامان !” بینگاشتم.
2
ما نمیترسیم از تیغ و تفنگ هیچ کس
ما نمیخواهیم بیدادی و جنگ هیچ کس
ما نمیدانیم پندار بدی را از ازل
ما نمیرانیم حرف از نام و ننگ هیچ کس
ما نمیگوییم در این زندگی چیزی بد است
ما نمیمانیم بر تصویر و رنگ هیچ کس
ما نمیجوییم عیب از کار هر بیچاره ای
ما نمیداریم خس بر چشم تنگ هیچ کس
ما نمیخندیم بر حال حقیقتگفتگان
ما نمیمیریم از باران سنگ هیچ کس
ما نمیسازیم از سر کوههای بیسورو ر
ما نمیگردیم راه پایی لنگ هیچ کس
ما نمیتانیم آیا، پس بگوییدم چرا
ما نمیگیریم ملک خود ز چنگ هیچ کس؟
ما نمیغونجیم، ای دل، با تو بر روی زمین
ما نمیسوزیم قلب پاک و شنگ هیچ کس!…
3
مگر از خانه برانند، کجا می روی، ای دوست؟
خسته چون کوه دماوند، کجا می روی، ای دوست؟
همه منزل، که به یک جا برد آخر سر ما را،
تو به جز نزد خداوند، کجا می روی، ای دوست؟
عمر یکباره به آوارگی بگذشته رود، حیف
تو نه سرسان شدی هرچند، کجا می روی، ای دوست؟
هر قدر ثانیه ی ما، که اشارت دهد از غیب
بشنو از فاصله یک پند، کجا می روی، ای دوست؟
گرچه بشکستی تمام دل و جان را، چه بگویم؟
به عمل کردن سوگند، کجا می روی، ای دوست؟
شوق دیدار تو در دیده عیان است، بیا، تا با من
همنفس باشی و خرسند، کجا می روی، ای دوست؟
راه مقصود تو دور است، بلی، دور دراز بی حد
پیش من آ، به سمرقند، کجا می روی، ای دوست؟